رمان گلاویژ پارت 98 - رمان دونی

 

دستم به دستگیره نرسیده بود در بازشد وعزیز اومد داخل…
بادیدن چشم های خیسم بهت زده وپر تعجب نگاهم کرد..

_چی شده مادر؟ چرا گریه میکنی؟
لبخندی اجباری زدم اما همزمان چشم های نفهم ورسواگرم بارید..

_چیزی نیست عزیزجون.. با اجازتون من برمیگردم خونمون!
اومدم ازکنارش رد بشم که دستمو گرفت و گفت:

_صبرکن.. صبرکن ببینم اینجا چه خبره!
_عزیزخواهش میکنم..
اخم هاشو توهم کشید و میون حرفم پرید وگفت؛

_تا نفهمم اینجا چی شده و شما دوتا چتونه هیچ جا نمیری!
روبه عماد کرد و باهمون اخم و بدخلقی ادامه داد:

_چتونه؟ هان؟ واسه چی اشک بچه رو درآوردی؟ ازکی تاحالا یادگرفتی یواشکی و زیرزیرکی کسی رو بچزونی؟

_عزیز بذار بره خودم بعدا باهات حرف میزنم الان حوصله ندارم میخوام استراحت کنم!
_این چه طرزحرف زدنه عماد؟ حوصله ندارم یعنی چی؟

دست عزیز رو آروم فشاری دادم و با التماس نالیدم:
_توروخدا عزیزجون.. ولش کن الان عصبیه تازه از بیمارستان اومده..

بعدا میشینیم حرف میزنیم! الان من برم عمادم آروم میشه..

بادلخوری نگاهی به عماد کرد و دلخورتر گفت:

_نه دیگه.. فقط تونباید بری که.. عمادخان حوصله نداره.. بهتره که منم برم..
عماد با چشم های گردشده به مادربزرگش نگاه کرد وناباور گفت:

_عزیز؟ این حرفا چیه؟ منظورم شما نبودی قربونت برم.. من فقط…
حرفشو قطع کرد و گفت:
_توفقط فراموشی گرفتی..

توی تصادف سرت ضربه خورده و مغزت آسیب دیده.. کوچیک بزرگی رو که هیچ!احترام به حرف بزرگ ترهم پاک فراموش کردی..

عماد بلند شد وبه طرفمون اومد.. بی اراده دست عزیزرو ول کردم و یه کم عقب کشیدم ویه جورایی پشت عزیز پناه بردم…

واین کارم از چشم عزیز دور نموند.. خجالت زده سرمو پایین انداختم.. کاش میمردم واینجا نمیومدم..
دست عزیز رو گرفت و با شرمندگی گفت:

_منظوری نداشتم دردت به سرم.. من غلط بکنم اگه ازگل نازکتر به شما بگم..
اگه حرفمو بد متوجه شدی معذرت میخوام!

عزیز زیرچشمی نگاهی به من انداخت وگفت:
_اونقدر ارزش دارم واستون که تعریف کنین منم بفهمم چه اتفاقی افتاده که بینتون شکرابه؟

بی اختیار به عماد نگاه کردم.. ترس همه وجودمو گرفته بود.. ترس از بیگناه رسوا شدن.. ترس از محکوم شدن به جرم گناه نکرده!

نفرت توچشماش اذیتم میکرد.. کاش حرفی نزنه.. کاش آبروم رو نبره!
کلافه پلک هاشو روی هم فشاری داد وگفت:

_یه کاری کرده ازدستش عصبیم.. اونقدر عصبی که دیگه نمیخوام این رابطه ادامه دار بشه!
عزیز یه تای ابروشو بالا انداخت و رفت روی کاناپه تک نفره اتاق نشست

من باخجالت و عماد با گیجی نگاهش کردیم…
_جفتتون بیاین بشنین اینجا (به تخت اشاره کرد)

تودلم گفتم: یا امام حسین آبرومو بخر..
نذارعماد اون عکس هارونشون بده.. تومیدونی من بیگناهم.. نذار رسوابشم!
عماد کلافه رفت لبه ی تخت نشست

من هم باید میرفتم.. آخرخط بود.. خواسته یا ناخواسته باید تموم میشد.. باقدم های لرزون رفتم بافاصله کنار عماد نشستم…
_گوشم باشماست..

_عزیزجان قربونت برم میخوای به چی گوش بدی آخه؟ توهر رابطه ای ازیه جایی به بعد هیچ چیز خوب پیش نمیره و فقط با تموم شدن درست میشه

رابطه ی من وگلاویژ هم به اینجا کشید..
_یعنی چی؟ باید توضیح بدی.. اینجوری که نمیشه یه روز بگی میخوامش و فرداش بگی نمیخوام!

مگه شما دوتا بزرگ تر ندارید؟ الکی که نیست.. همینجوری کشکی کشکی که نمیشه نامزدی رو بهم زد…

خیلی خب دعواتون شده، ازهم دلخورین، قهرین، ناراحتین قبول.. اما بایکبار دعوا کردن که نباید بگین همه چی تموم شد وخدانگهدار!

زندگی هزارجور بالاوپایین داره.. دعوا داره غم داره شادی داره.. اگر مشکلی هم پیش اومده باید بشینین حلش کنین نه اینکه تبر بردارین و از ریشه قطعش کنین!

_درسته مادرمن حرفتون رو قبول دارم.. ماهم همینجوری به این نتیجه نرسیدیم که! تلاشمون رو کردیم و نشد.. قسمت نبود..

اخلاق هامون سازگارنبود یا هرچیزی دیگه.. مهم نتیجه اس که به نقطه ی پایانش رسیده!
باهرکلمه ای که عماد میگفت یک خنجر توقلبم فرومیکرد..

دلم میخواست بمیرم.. نگاه عزیز رنگ غم گرفته بود.. مثل نگاه من..
_اما شما که باهم خوب بودین!
هردفعه نگاهتون میکردم توچشماتون ‌عشق رو میدیدم!

میخوای بگی بعداز این همه سال اشتباه کردم؟ تومگه توچشمام نگاه نکردی و نگفتی عاشق گلاویژ شدم؟
عماد نفس سنگینی کشید و جواب نداد..

زیرچشمی نگاهش کردم..
دستش مچ شده اش رو دیدم…
ازشدت محکم بودن خون توی دستش نبود وبه سفیدی میزد!

_چرا.. خودم بودم.. گفتم.. دروغ هم نگفتم اما….
عزیز دوباره حرفشو قطع کرد وگفت:
_اما چی؟ عمر خوشی های منه پیرزن کوتاهه؟

گناه من چیه که تموم عمرم باید توحسرت سروسامان گرفتن تو بمونم؟
تاکی انتظار دیدن تشکیل زندگیتو باید بکشم؟هان؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نینی
نینی
2 سال قبل

عزیزان انشالله تا اخر ماه تازه علت دعوای عماد وگلاویژ روبه عزیز جون گفتن

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل
پاسخ به  نینی

دقیقاااا واقعا هم کلی طول میکشه تا بالاخره عماد میاد موضوع رو برای عزیز تعریف میکنه

Ari
Ari
2 سال قبل
پاسخ به  نینی

میشه بگی اخر به هم میرسن یا نه دارم دق مکنم بملا

Ayda
Ayda
2 سال قبل

خدا لندنت کنه عماد

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

لطفا یکم پارت هارو بیشتر کنین همش داریم درجا میزنیم.. خواهشا اگه نظر بقیه مهمه پارت هارو زیاد کنین ممنون

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

تو را خدا اگه کسی می دونه بعدش چه میشه بگه

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

فکر کنم خیلی دیگه نمونده تموم شه درسته؟

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

عماد رسماً عقل اش از دست داده یعنی صحرا یه طوری نابود اش کرده که دیگه به هیچ‌ چیز گوش نمیده چه قدر کوتاه بود اتفاق خاصی هم نیفتاد عزیز اومد تو عماد و گلاویژ هم همش همین هیچ اتفاق خاصی نیفتاد

دلنواز
دلنواز
2 سال قبل

عالیههههعععععععع ولی واقعا یکممم پارت هارو بیشتر کن

نیلو
نیلو
2 سال قبل

فاطی تورو خدا ی پارت دیگه بذار قال این قضیه کندشه میدونی چند روزه گیر همین هستیم ک گلاویژ خونه عماده و این دعوا تموم نمیشه آخه یکم ببر جلو این همه انتظار کشیدیم واسه چند خط خوب نیس بقرآن حسابی ناراحت شدم ما این رمان رو دنبال میکنیم ولی شما اصلا ب حرف ما اهمیت نمیدین هرچی میگیم😔😔

نیلو
نیلو
2 سال قبل

اگه ی روز در میون اینقد کم مینویسه پس حالا حالا ها گلاویژ منزل عماده و ننش غر میزنه😂
این نویسنده ها هم روز ب روز بدتر میشن کلا همه رمانا اینجوری شدن
عشق صوری من خیلی طرفدارش بودم از بس دیر ب دیر پارت گذاشتن الان سه روز ی بار میخونم😂😂

نیلو
نیلو
2 سال قبل

اگه ب همین روال پیش بره تو برزخیم😐💔

نیلو
نیلو
2 سال قبل

بخدا من اینقد منتظر بودم ک چی میشه با دو خط تموم شد ما چیکار کنیم واقعا بخدا اعصابم خراب شد

نیلو
نیلو
2 سال قبل

واویلا یعنی چی اینقد کمه

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x