آروم گفتم:
– دلم برات تنگ شده، می‌دونی الان کجام؟
چند لحظه مکث کرد.
– بیرونی؟ کجا رفتی، انار؟
پاهام رو تکون دادم.
– اومده‌م پارک همیشگیمون.
یه‌هو صداش بلند شد.
– تنها؟ اون پارک جای آدمای درست‌ و حسابی نیست، شوکا! بلند شو راه بیفت برو خونه ببینم…
اخمی کردم.
– حوصله‌م سر رفته، تو هم که نیستی. دلم نمی‌خواد برم خونه، مامان هی بهم گیر می‌ده.
نفس عمیقی کشید.
– د قربونت برم من…
– هی دختر تپلی، این‌جا چیکار می‌کنی؟ مواد می‌خوای؟!
با شنیدن صدای پسری که کنار نیمکت
وایساده بود وحشت‌زده «هین»ی کشیدم.
– شوکا؟ کی بود اون مرتیکه، ها؟ با تو چیکار داره؟ مگه بهت نگفتم برو خونه، من دارم می‌آم…
سریع از‌ جا بلند شدم و به‌ سمت خروجی پارک راه افتادم.
– صبر کن، آبجی. چرا ترسیدی؟ کاریت ندارم که! بیا دور اول مجانی ببر، واسه دفعه‌ی بعد مشتری خودم شو…
صدای داد امیر‌علی از پشت تلفن باعث شد به‌خودم بیام.
– مگه بهت نمی‌گم از اون پارک بی‌صاحاب بیا بیرون، شوکا؟ فقط اگه دستم بهت برسه!
تقریباً از پارک بیرون دوییدم. هم از صورت مردی که دنبالم بود ترسیده بودم و هم از صدای فریاد امیرعلی!
– اومدم بیرون، علی… داد نزن!
صداش پر از حرص بود.
– داد نزنم چیکار کنم از پشت این گوشی، ها؟ برو بشین تو ایستگاه اتوبوس. با ماشین یکی از همکار‌ام دارم می‌آم، زود می‌رسم.
«باشه»ای گفتم و سریع به‌ سمت ایستگاه راه افتادم.
من فقط می‌خواستم ببینمش، ولی اون این روزا همه‌ش عصبی و کلافه بود.
اصلاً به‌ درک که دست و پام هنوز داشت از ترس می‌لرزید، به‌ جاش می‌تونستم ببینمش!
دستام از شدت سرما سر شده بودن. خودم رو بغل کردم و همون‌ جا روی صندلی منتظر موندم.
نمی‌دونم چه‌قدر اون‌جا نشستم که با شنیدن صدای بوق ماشینی سرم رو بالا گرفتم. با دیدن پژوی سفیدی که علی توش نشسته بود چشمام گرد شد.
سریع از جا بلند شدم و به‌ سمتش رفتم.
همین‌ که سوار ماشین شدم اخمی کرد و راه افتاد.

دستم رو جلوی بخاری ماشین نگه داشتم. زیر چشمی نگاهم کرد. معلوم بود حسابی از دستم شکاره.
– از کی بیرونی؟
آروم گفتم: دو ساعت‌‌ و‌ نیم.
لب‌هاش رو به‌ هم فشار داد و مکث کرد. آخر طاقت نیاورد و دست‌های سردم رو توی دست‌هاش گرفت.
– نگاهش کن داره یخ می‌زنه، دختره‌ی کله‌شق!
چند بار پشت‌ سر هم ها کرد تا دستم گرم بشه. کم‌کم بغض کردم.
– بابا رفته، مامان نمی‌ذاره پام رو از خونه بذارم بیرون. منم دلم برات تنگ می‌شه. منم… منم آدمم به خدا اما همه‌تون نادیده‌م می‌گیرین.
چهره‌ش درهم رفت و ماشین رو گوشه‌ای پارک کرد. بعد برگشت و صورتم رو بین دست‌هاش گرفت.
– دور این چشم‌ها بگردم من، دونه انارم! الان واسه چی این‌ مدلی بغض کردی؟ مگه نمی‌دونی من هر کاری که می‌کنم و هر راهی که می‌رم برای اینه که به تو برسم؟
فقط یه‌ ذره سختی تحمل کنیم کارم بگیره و دفتر وکالت خودم رو بزنم می‌آم جلو و می‌ریم سر خونه‌ زندگیمون… به والله من هر کاری برات می‌کنم، شوکا. من رو باور داشته باش!
دستم رو روی دستاش گذاشتم.
– دلتنگی که دست خود آدم نیست، علی. یه‌هو یه چیزی دور گلو و قلبت می‌پیچه و می‌خواد خفه‌ت کنه. ببین الان تازه داره نفسم بالا می‌آد.
آروم روی بینیم کوبید، چشم‌های مهربونش برق می‌زد.
– من به تصدق تک‌ تک نفس‌هات، دونه انارم…
آروم گفتم:
– حس می‌کنم از من دور شدی، همه‌ش هم به‌ خاطر کارته. من دوست ندارم اون جا کار کنی. از رئیست دخترش همکارهات از هیچ‌کدومشون خوشم نمی‌آد.
انگشت شستش رو نوازش‌وار روی گونه‌م حرکت داد.
– راستش رو بخوای من هم زیاد ازشون خوشم نمی‌آد، ولی مجبورم. ببین شوکا، من هنوز ارشدم رو نگرفته‌م. رزومه‌ی کاری درست‌ و حسابی ندارم، ولی این بابا یه کار با حقوق تپل بهم داده. می‌دونی توی این چند روز زیر چند تا پرونده امضای من خورده؟ قراره کلی پول در بیاریم!
با دیدن صورت درهم من آهی کشید.
– خوشحال نیستی؟

نچی کردم.
– دارن مَردم رو از چنگم در‌ می‌آرن، از چی خوشحال باشم؟!
چشماش گرد شد.
– کی قراره من رو از چنگ این آهوی وحشی در بیاره؟
عقب کشیدم و چشم ازش برداشتم.
– فکر می‌کنی این یارو واسه چی ان‌قدر بهت بها می‌ده؟ بر و رو که داری، باهوش و باشخصیت و مؤدب هم که هستی. پس‌فردا پولدار هم بشی و همین پیری دختر ایکبیریش رو بندازه بهت من ‌چه غلطی بکنم؟
چند لحظه با تعجب نگاهم کرد و یه‌هو با صدای بلندی شروع‌ به خندیدن کرد.
– قربون این انار حسود برم من! پس به نظرت من بر و رو دارم؟ عاشق همین جذابیتم شدی، نه؟
چشم‌هام رو تو حدقه چرخوندم.
– خب حالا ان‌قدر واسه خودت کادو نفرست. ماشین کیه؟
ماشین رو دوباره راه انداخت.
– مال یکی از همکارهاست. بچه‌ی خوبی به‌نظر می‌رسه. اسمش نویده. فقط با این صمیمی شدم.
آهانی گفتم.
– بابات کی برمی‌گرده؟
شونه‌ای بالا انداختم.
– نمی‌دونم دقیق نمی‌گه که. همه‌ی مأموریت‌هاش محرمانه‌ست. دفعه‌ی قبل قرار بود فقط سه روز باشه، ولی دو هفته طول کشید. این دفعه رو خدا به‌ خیر بگذرونه.
سری تکون داد.
– انشالله که سلامت برگردن. بریم کافه یا رستورانی چیزی؟
لبخندی بهش زدم.
– بریم کافه. تا غروب پیشم بمون، علی. باشه؟
– مامانت؟
پوفی کشیدم.
– یه‌ ذره دعوام می‌کنه دیگه عیبی نداره. آخه چرا ا‌ن‌قدر بهم گیر می‌ده؟
زیر‌چشمی نگاهم کرد.
– دلم نمی‌خواد کسی دعوات کنه، دونه انار. البته حق هم داره نگرانت باشه، بالاخره آهو داده دست گرگ دیگه…
ریز خندیدم.
– نخوریمون آقا گرگه! تو ته تهش بتونی آهوی نر باشی، مرد. بی‌خود فاز دریدن برندار!
صدای خنده‌ش دوباره بلند شد.
– امون ازدست زن زبون‌ دراز…

سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم و به نیم‌رخش خیره شدم. امروز ریش نذاشته بود و بامزه‌تر از همیشه به‌نظر می‌رسید. وقتی ریش داشت چهره‌ش زیادی مردونه می‌شد.
– یه روز من رو می‌بری شرکتتون؟
نچی کرد.
– جای تو نیست، انار.
اخمی کردم.
– حتماً جای دختر رئیسته!
آهی کشید.
– باشه، می‌برمت. هرچی تو بخوای.
سعی کردم نخندم. وقتی این‌جوری مظلوم می‌شد بیشتر عاشقش می‌شدم.
جلوی کافه نگه داشت و دوتایی پیاده شدیم. نگاهی به مانتو شلوار مدرسه‌م انداختم و پوفی کشیدم.
– با این وضع بیام تو؟ شبیه بچه‌هام!
دستم رو گرفت و به‌ سمت کافه راه افتاد.
– حالا انگار لباس بیرونی که می‌پوشه بزرگ می‌شه! کوچولوی منی دیگه، ان‌قدر سعی نکن ادای آدم‌ بزرگ‌ها رو در بیاری.
دستش رو فشار دادم و دوتایی وارد شدیم.
همین‌ که نشستیم بدون این‌ که به منو نگاه کنه گفت:
– نسکافه و کیک شکلاتی؟
لبخندی زدم.
– مثل همیشه.
سر تکون داد و گارسون رو صدا زد. بعد از گفتن سفارش‌ها دوباره دستم رو گرفت.
لبم رو تر کردم.
– دفعه‌ی پیش که بهم پیام دادی می‌گفتی انگار یه‌ چیزهایی سر کارت مشکوکه. نه؟
مکثی کرد.
– نمی‌دونم شوکا. من از چیزی سر در نمی‌آرم، ولی یه سری اسناد و مدارک هم هست. مثلاً این راحت اعتماد کردنشون به یه تازه‌ کاری مثل من و حتی کارمندهاشون. اصلاً همین نوید. همه‌ چیزشون یه مدلیه! چه‌ جوری بگم انگار به آدم‌های عادی نمی‌خورن.
دست زیر چونه‌م زدم.
– بلایی سرت نیارن، امیرعلی؟
با چشم‌های قهوه‌ای و مهربونش بهم خیره شد.
– مگه بچه‌م؟ بعدش هم دیگه بی‌ کس‌ و کار نیستم که. اگه چیزیم بشه تو می‌آی پی من.
دستش رو فشار دادم.
– معلومه که می‌آم دنبالت‌. تازه دلم رو می‌زنم به دریا و بابامم می‌آرم. تهش جفتمون دو تا کشیده می‌خوریم دیگه.
– نخیر لازم نکرده تو کشیده بخوری. بذار هر بلایی می‌خوان سرم بیارن اصلاً…

سرم رو کج کردم.
– لوس نشو دیگه، خدا نکنه!
اخمی کرد.
– قیافه‌ت رو اون‌جوری نکن، آدم نشسته.
خنده‌م گرفت.
– مثل مامانم غیرتی می‌شی.
ابرویی بالا انداخت.
– فقط با معصومه خانوم مقایسه نشده بودم!
خواستم چیزی بگم که کیک و نسکافه‌م روی میز قرار گرفت.
سکوت کردم و تندتند شروع‌به خوردن کردم. ناهار نخورده بودم و حسابی گرسنه‌م بود.
– علی جونم کی منو می‌بری شرکتت؟
جوابی دریافت نکردم. سرم رو که بالا گرفتم دیدم خیره و با یه نگاه خاصی بهم زل زده.
– به چی نگاه می‌کنی؟
آروم گفت: به خوردن تو. گشنه‌ت بود چرا نگفتی بریم رستوران؟
تک سرفه‌ای کردم، نمی‌خواستم بفهمه رعایت جیبش رو کرده‌م.
– گشنه‌م نیست. اتفاقاً مامان یه لقمه‌ی بزرگ برام گرفته بود نصفشم تو کیفمه، ولی خب می‌دونی که عاشق کیک شکلاتی‌ام. وقتی می‌بینمش اختیار از دست می‌دم.
لبخندی زد.
– تپلی خودمی!
چپ‌چپ نگاهش کردم. سری تکون داد.
– چیه؟ من که با تپل بودنت مشکلی ندارم. اتفاقاً حجم بیشتری ازت دارم خیلی هم راضی‌ام. چرا ناراحت می‌شی؟
لبم رو تر کردم.
– جوابت رو نمی‌دم علی آقای بد…
آروم خندید.
– انار خانوم لوس! زودتر بخور ببرمت خونه. الانش هم دیر کردی.
شونه‌ای بالا انداختم.
– من که آب از سرم گذشت، چه یه وجب چه صد وجب! بالاخره که قراره کلی دعوام کنه. همه‌ی مامانا این‌جوری هستن؟ همه‌ش به فکر آبرو و حرف مردم. دیگه حالم از این مردم به‌هم می‌خوره. باید به‌خاطرشون تو نطفه خفه بشم… یا مثلاً هی می‌گه اگه چیزیت بشه من جواب بابات رو چی بدم! آخه مگه من اسباب‌بازی بابامم که داده دست تو نگهش داری، خراب شه دعوات کنه؟
من آدمم دیگه. آدم هم اشتباه می‌کنه آسیب می‌بینه نیاز به زندگی کردن داره. اصلاً درک نمی‌کنم علی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

برف
برف
2 سال قبل

یکی جلوی منو بگیره اسپویل نکنم😂

silvermoon
silvermoon
2 سال قبل

حس میکنم پدر شوکا میمیره یا ماموریتش ربط داده میشه به شرکت علی

Nahar
Nahar
2 سال قبل

دونه انار 🥺🥺
چقدر قشنگععع امیدوارم بهم برسن💜

برف
برف
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

واقعا هم قیافه خود شوکا آدمو یاد انار میندازه😅🥺

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط برف
Nahar
Nahar
پاسخ به  برف
2 سال قبل

عکساشونو نذاشتن ک؟؟

برف
برف
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

نه همون عکسی که روی پس زمینه رمانه عکس خودشونه که برای زمان حاله.(با توجه به نوشته شروع پارت اول،الان ما تو زمان گذشته ایم)

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x