رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 4 - رمان دونی

رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 4

تـُنـــگ بـلـور:

 

راوی

 

پیشانی اش را به فرمان ماشین تکیه میدهد و چشمانش را میبندد …

 

دل رفتن نداشت …نمی‌توانست تنهایش بگذارد.

 

پناهش ترسو بود …کجا می رفت وقتی حتی یک لحظه‌ام طاقت ناراحتی‌ او را نداشت؟

 

آمده بود که فقط کمی آرام شود …که عصبانیتش حال و روزشان را بدتر از این نکند.

 

نمیفهمید …دلیل این رفتارهای عجیب او را درک نمیکرد.

 

مگر کی میانشان رابطه ای بدون میل و رغبت طرفین شکل گرفت که او این گونه به ترس و لرز افتاده بود؟

 

صدای زنگ تلفن همراهش اتاقک فلزی ماشین را پر میکند .

 

میدانست پناه‌است …میدانست الان به گریه و خودخوری افتاده است اما نمیتوانست جواب دهد..

 

به چند دقیقه زمان احتیاج داشت تا با خودش کنار بیاید و فکری به حال این وضعیتشان کند.

 

با تقه‌ای که به شیشه ماشین کوبیده میشود پلک باز میکند و سر بالا میگیرد.

 

انتظار دیدن پناه را داشت اما کسی که در کنار ماشین ایستاده بود و خیره نگاهش میکرد پناه نبود …حنانه!

 

دست دراز میکند شیشه ماشین را پایین میکشد و با ابروهای درهم گره خورده بدون هیچ حرفی به چشمان او زل میزند

 

حنانه مضطرب دستان عرق کرده زیر چادر گلی‌اش را محکم مشت میکند و با لکنت میپرسد

 

– حالتون خوبه؟

 

سکوت و نگاه سرد و خشک مرد به سر تا پایش رعشه به جانش می اندازد .!

 

آب دهانش را سخت قورت میدهد و لب به توضیح باز میکند

 

– فکر کردم اتف…

 

ادامه صحبتش با پیدا شدن سر و کله پدرش ناتمام می ماند.

 

– حــنــانـه

 

به سرعت چشم از چهره درهم مهراب میگیرد و با ببخشید زیر لبی خطاب به او به سمت پدرش می‌دود.

 

دستی به چشمانش میکشد و درب ماشین را باز میکند

 

در این آشفته بازار تنها همین را کم داشت که پناه این دختر را در دور و اطرافش ببیند.

 

تلفن همراهش را از روی داشبورد چنگ میزند و پیاده میشود.

 

باید برمی‌گشت …صحبت میکردند …این قائله تمام میشد و به زندگی عادیشان برمی‌گشتند.

 

کلید در قفل درب ورودی می اندازد و به محض باز شدن در

اولین صدا صدای گریه ماهور و پناه است که گوشش را پر میکند.

 

پا به داخل میگذارد در را به آرامی میبندد و با قدم های بلند به سمت اتاق ماهور راه می افتد.

 

وارد اتاق که میشود پناه بلافاصله با دیدنش لبهایش را محکم روی هم فشار میدهد و به سختی صدایش را در گلو خفه میکند.

 

بی‌قراری ماهور که اوج بیشتری میگیرد چشم از پناه میگیرد و جلو می رود

 

مقابلش می ایستد و تنها یک کلام می گوید

 

-بدش من…

 

پناه بی چون و چرا ماهور را به آغوشش میدهد و بدون آن که به چهره مهراب نگاه کند راه خروج را در پیش میگیرد

 

– صبر کن .

 

 

بی میل می ایستد ..

 

مهراب که از طرف او خیالش راحت می‌شود ، ماهور را آرام میکند و پس از خوابیدنش او را روی تخت می گذارد.

 

به عقب برمیگردد ، فاصله میانشان را با قدم های بلندی پر میکند و خطاب به پناه تشر میزند

 

– گریه نکن..

 

شدت هق هق گریه اش بیشتر میشود و مهراب این بار با لحن ملایم تری می گوید

 

– گریه نکن نفسم حالت بد میشه…

 

دست دو طرف صورت داغ و ملتهب پناه میگذارد

 

– سردرد بشی من دکتر نمیبرما …

 

– من …تو رو به چشم یه ..

 

بغض خفه کننده پیچیده در گلویش مجال صحبت نمیدهد ..

 

نفسی میگیرد و میان هق هق هایش ادامه میدهد

 

– میترسم اگه تنمو ببینی ازم بدت میاد …

 

وامانده و حیران میخکوب چهره خیس از اشک پناه میماند.

 

چه شنیده بود؟

 

– واسه همین دوماهه منو تو آب نمک خوابوندی که چون میترسی ازت بدم بیاد؟

 

نگاه طوفانی مرد را که میبیند قالب تهی میکند …قدمی به عقب میکشد میخواهد فاصله بگیرد که مهراب در یک حرکت دست زیر زانوهایش می اندازد و از روی زمین بلندش میکند

 

-مهراب ..چیکار میکنی؟

 

همانطور که به سمت اتاق خواب قدم برمیداشت با حرص میغرد

 

-آخ پناه فقط دعا کن که امشب دوباره حامله ات نکنم…

 

لبهایش را به سرشانه برهنه‌اش میچسباند و زیر گوشش پچ میزند

 

– پناه..

 

– هوم؟

 

از شنیدن صدای خسته و بی حالش لبخند رضایت بخشی میزند و همانطور که حلقه دستش را دور کمر او محکم تر می کند می گوید

 

– احساس میکنم هنوز از اندامت راضی نیستی ..میخ…

 

مشت محکمی به قفسه سینه مرد می کوبد و با حرص جیغ میکشد

 

– خفه شو مهراب ..

 

ساعدش را میگیرد و با خنده می گوید

 

– گفتم شاید راضی نباشی بخوای من رضایتت رو جلب کنم .

 

سر در سینه‌اش می فشارد و بی رمق زمزمه میکند

 

– بهت بگما ماهور بیدار شه خودت میری سراغش .!

 

– دختر بابا حرف گوش کنه الحساب بیدار نمیشه تا من تمام و کمال در خدمت شما بمونم .

 

سر انگشتان دستش را روی سینه مرد بازی میدهد و با لبخند زمزمه میکند

 

– بابای دخترتو خیلی دوست دارم …

 

– کرم نریز پناه …نمیخوای که باز شروع کنم؟

 

– بی جنبه دارم ابراز علاقه میکنم …

 

بینی چین افتاده دخترک را میکشد و می گوید

 

– تا لختی به من ابراز علاقه نکن که مجبورم عملی جوابتو بدم.

 

#این حنانه رو بدینش بمن 😤😡👀

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

یه حسی بهم میگه همین حنانه گور به گودی بین اینا جدایی میندازه اخر بهم‌‌ میرسن

ساناز
ساناز
1 سال قبل

این امیر علی پسر خالش با این حنانه خووونوووووک یه کرمی میریزن حالا نگا کنین کی گفتممممم😡😡😡

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  ساناز

امیر علی من ازاول پارت امیرعلی ندیدما؟

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ای وای پارت دو روجاانداخته بودم🤣🤣🤣خل شدم رفت

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه بخداجاافتاده بود متوجه نشدم خوبه گفتین🤣🤣🤣نداجون یه سوال شماخودت رمان نمینویسی

آهو
آهو
1 سال قبل

یعنی این حنانه روباید آتیش زد توروخدایه رمان بذارین که توش سرخر پیدانشه اگه اینا جدا بشن من افسردگی میگیرم والابخداقسسسسسم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نازنین
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

حنانه کی اومده تو محل کی چشمش به مهراب خورده دختره سریش

کاربر
کاربر
1 سال قبل

کم نبود؟

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بود 😉

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه دیگه واسه ادمین به این مهربونی که روزی دوتاپارت میده عالی بود

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

گرو کشی می‌کنی نداجونم؟هرچندکه مطمئنم اگر پارت نداشته باشیم توتقصیری نداری بس که ماهی😘

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

شما تاج سری مادر😍

دسته‌ها
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x