صدای سکوت پارت ۱۶ - رمان دونی

صدای سکوت پارت ۱۶

-باشه فراموش کن مثل اینکا خاطره‌ی بدی بوده که انقدر به فکر فرو رفتی.

-چی؟

آرسا لبخندی زد

-هیچی بریم؟

-هوم؟

هدیه نگاهی به ظرفش کرد

کی تمامش کرد؟

شیرینی این خاطره انقدر زیاد بود؟

آری زیاد بود آن زمان پویا آنقدر سرد نبود

تازه به مرگ عزیزانش عادت کرده بود.. اما بعد از آن قضیه آه از آن قضیه ی شوم .

…….

یعنی پویا باز هم یکی از عزیزانش را از دست می‌داد؟

چخبر است؟در این دنیا چخبر است ؟چرا باید همه‌ی اتفاق های شوم برای پویا بی افتد؟

چه دنیای بی رحمی است این دنیا

گوشی اش را برداشت و به هدیه زنگ زد

هدیه-بله؟

-کجایی؟

-تو ماشینم

-تو ماشین کی؟

-دوست سپهر

دوست سپهر؟ کدام دوست؟ به هر حال سعی کرد اهمیت ندهد

-فردا باید بریم جایی

-نمیتونم فردا آخه

-اوکیه

……..

هدیه تعجب کرد کجا؟.

-کجا باید بریم؟

-الو الو پویا؟

بله تلفن را قطع کرده بود

-دوست پسرتون بود؟

هدیه در دلش پوزخندی زد دوست پسر

برای اولین بار در دلش حس عجیبی داشت

از اینکه او را دوست دختر پویا دانستند

اسم این حس را چه باید گذاشت؟

-آدرس خونتون رو میدید؟

هدیه آدرس خانه را به آرسا داد.

آرسا گوشی اش را برداشت و به کسی پیامک زد.

پس از ده دقیقه به خانه رسیدند

….

-بفرمایید خونه

-نه خیلی ممنون

-باشه،ممنون از اینکه من رو رسوندید و بابت بستنی ها هم ممنونم

-نوش جان خواهش میکنم

یک بار رسمی می‌شوند یک بار دوستانه البته عادی است

همیشه همین‌گونه بوده است

در دلش دعا می‌کرد دیگر این پسر را نبیند.

حس بدی نسبت به او داشت

وارد خانه شد چراغ ها روشن بودند و این خبر از بودن سپهر در خانه میداد.

-سپهر من اومدممم

صدایی نشنید

-سپهر؟

و باز هم سکوت

وارد اتاقش شد و لباس هایش را عوض کرد

صدای بسته شدن در آمد و از اتاقش بیرون رفت

-سپهر اومدی

و باز هم صدایی نشنید به اتاق سپهر رفت

-یا خدا

اتاق سپهر به طرز فجیعی بهم ریخته بود

-نکنه دزد اومده

سریع به اتاقش رفت و شماره‌ی سپهر را گرفت

سپهر جواب نمی‌داد دوباره شماره اش را گرفت و باز هم جواب نمی‌داد

صدای سنگ زدن به پنجره اش به گوش رسید‌

ترسیده بود و نزدیک بود بغضش بشکند

-وای خدا کمکم کن چخبره اینجا

نمی‌دانست باید به چه کسی زنگ بزند

گوشی اش زنگ خورد و پویا پشت خط بود

-الو (بغضش ترکید) پویا تروخدا بیا خونمون

-الو چیشده

-نمیدونم اومدم خونه برقا روشن بود اتاق سپهر بهم ریخته بود فکر کنم دزد اومده الانم یکی سنگ زد به پنجره تروخدا بیا

….

پویا تلفن را قطع کرد و به سمت خانه‌ی هدیه رفت

سرعت ماشین بالای ۱۰۰ بود

دل نگران هدیه اش بود و می‌ترسید کسی کاری با او کند

زنگ آیفون را زد و در با صدای تیک باز شد به سمت آسانسور رفت.

تقه های پی در پی پویا صدای بدی را ایجاد کرده بود

هدیه جیغ زد

-پویا تویی؟

-آره خودمم باز کن

هدیه در را باز کرد و سریع خودش را بغل پویا انداخت

-من میترسم

-نترس هیش

پویا مردد بود برای نوازش سر هدیه

دستانش را آویزان کرد اما بدن هدیه را لمس نکرد

-نفهمیدی کی بود

-نه نه تا اومدم هق خونه برقا روشن بود بعدش هق شم که رفتم لباسامو عوض کردم تو ات هق اق بودم که صدای بسته شدن هق در اومد فک کردم هق سپهره ولی نبود

اومدم به هق سپهر زنگ بزنم که جواب نمی‌داد هق خیلی بهش زنگ زدم اما جواب نداد بعد هق صدای سنگ زدن اومد تا همین چند دقیقه پیش هم به اتاقم سنگ میزد هق

-خب اینجا دوربین داره حتما نه؟

-اوهوم داره مدیر ساختمون داره

-لباس بپوش بریم ببینیم

……

مردی با لباس های کرم و کلاه آفتابی مشکی که یک پایش میلنگید وارد شد، پس از چند دقیقه هدیه وارد شد.

بعد از وارد شدن هدیه چند دقیقه که گذشت دوباره آن مرد خارج شد.

پویا- هدیه قشنگ یادداشت کن چی به چی بدد، میتونید این فیلم رو توی فلش برامون بریزید

مدیر ساختمان- بله چرا که نه

پویا – مرده جقدر نا بلد بوده که حتی لباس بدون مارک هم نپوشیده کلاهش مارک نایکه لباساش هم روش نایک زده هدیه یادداشت کردی؟

-آره کردم بریم دستتون درد نکنه

از خانه‌ی مدیر ساختمان خارج شدند و رفتند

گوشی هدیه زنگ خورد سپهر بود

همه چیز را برای سپهر تعریف کردند.

سپهر-وای باید بیام ببینم چی برداشتن از من اصلا چرا باید فقط تو اتاق من برن؟

هدیه

– شاید یکی از دشمن هات بود

سپهر – نمیدونم دیگه ولی هدیه شرمنده هدیه من با کوثر اومدیم شمال این دو روز رو میتونی تنها خونه بمونی؟

پویا- سپهر دیوونه ای؟ یهو دیدی دوباره اومدن هدیه چجوری اونجا بمونه

 

سپهر – خب برو خونه سیمین

هدیه-سیمین میره مشهدد

سپهر- پویا میتونی هدیه رو تحمل کنی؟

هدیه در شوک رفت خونه‌ی پویا؟ تنها؟ البته به جز آنجا جای دیگری هم نمی‌توانست برود آن هم سریع و فوری

– معلومه داداش سخت نیست زیاد

هدیه – منو نمیتونی تحمل کنی پس

پویا – کی گفت نمیتونم؟ ما قبلا هم تو ی خونه بودیم باهم مثل اینکه

سپهر – خب دیگه کوثر صدام میکنه بای

با سپهر خداحافظی کردند

پویا – هر چی وسیله میخوای اندازه دو روز بردار بریم

-باشه

 

(کامنت های این پارت رو به ۵۰ برسونید تا پارت بعدی رو بزارم😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanarad
sanarad
1 سال قبل

سلام چرا دیگه پارت نمیزارین

jennie blink
jennie blink
1 سال قبل

واقعا چه داداش نمونه ای اصلا خوش به حال هدیه که همچین داداشی داره😐

Shiva
Shiva
1 سال قبل

چقدر ریلکس و عادی:/

...
...
1 سال قبل

عجب داداش مسئولیت پذیری

احساس برادرانه ی سپهر
احساس برادرانه ی سپهر
1 سال قبل
پاسخ به  ...

واقعا باریکلا به این احساس برادرانه ی خالصی که به خواهرش داره بچها دست نمیزنین براش؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط احساس برادرانه ی سپهر
دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x