صدای سکوت پارت ۱۹ - رمان دونی

امیر جواب داد – چون اونم برای مامانش نگرانه‌.

هدیه – باشه حالا بریم خونه دیگه؟

هدیه می توانست از نگاه پویا نگرانی،ناراحتی و خستگی را بفهمد اما نمی‌توانست جلوی امیر این همه احساس را بروز دهد.

به خانه رسیدند، اما در راه برای امیر کمی خوراکی خریدند تا حداقل کمی سرگرم شود.

اما او باز هم چند وقت یک بار بی تابی مادرش را میکرد.

وقتی به خانه رسیدند، امیر روی مبل در حال فیلم دیدن با گوشی هدیه خوابش برد، هدیه هم دستی به خانه کشید و مرتبش کرد.

پویا هم در اتاقش خوابید.

هدیه سعی میکرد امیر را بلند ‌کند تا به اتاقی که خودش در آنجا میخوابد ببرد اما نمی‌توانست باید پویا را صدا میکرد.

به اتاق پویا رفت و در زد.

-پویا؟

-هوم بله؟

صدای پویا گرفته بود و انگار داشت گریه میکرد

-میتونم بیام تو؟

-وایسا یه لحظه… بیا

هدیه در اتاق را باز کرد اما زیاد داخل نرفت، از چشمهای پویا می‌توان فهمید که گریه کرده است اما هدیه چیزی نگفت

-میشه امیر رو بغل کنی بیاری تو اتاقم؟

پویا سرش را تکان داد و از اتاق بیرون رفت،هدیه هم پشت سرش

حرکت کرد.

وقتی امیر را روی تخت گذاشتند هدیه پرسید

-چرا این اتاق بوی سیگار میداد؟

پویا نگاهی به هدیه کرد

-خب پنجرشو باز بزار دیگه بوی سیگار نده

-اینو ک میدونستم میگم چرا بوی سیگار میداد؟

-پسر خالم بعضی اوقات میاد اینجا

-همون مهرابه؟ از شمال میاد؟

پویا سرش را تکان داد

و از اتاق بیرون رفت، به آشپزخانه رفت تا قرص مسکن بخورد سرش خیلی درد میکرد.

هدیه هم پشت سرش رفت

-ام پویا این فاطمه همون فاطمه اس؟

پویا کلافه به هدیه نگاه کرد

-کدوم؟

-همونی که فکر کردم دوست دخترته دیگه

-آره

پویا قرص را برداشت و سه تا از آن را توی دستش گذاشت که هدیه گفت

-مگه میخوای خودکشی کنی حداقل دوتا بخور

پویا که دیگر عصبی شده بود و صدای هدیه تو مخش بود برگشت و با عصبانیت و تن صدای بالا گفت

-اینجا اومدی درست،همه چیز رو راجب فاطمه و بچش فهمیدی درست اما لطفا توی یه سری چیز ها دخالت نکن باشه؟ و اینکه نبینم چیزی راجب فاطمه به کسی بگی روشنه؟

هدیه که شوکه شده بود سرش را تکان داد

پویا هم قرص هایش را خورد و به اتاقش رفت.

هدیه تصمیم گرفت به سپهر زنگ بزند تا حالی از پدرش بپرسد.

-الو هدیه

-چطوری سپی بیریخت

-بد نیستم جوجه، تو چطوری؟

لبخندی بر لب های هدیه آمد

-دلم برا مامان خیلی تنگ شده

-آه منم این روزا هواشو کردم خیلی

-بابا چطوره؟

-اونم خوبه، فقط بعضی اوقات یه سری چیز ها رو فراموش میکنه

-کوثر چطور؟

-اونم خوبه حسابی داره جای تو رو پیش بابا میگیره ها

هدیه کمی خندید

-بابا منو از توعم بیشتر دوست داره عزیزم

-اینکه معلومه همش اسم تو رو ورد زبونشه حالا الانم خوابه وگرنه گوشیو میدادم بهش صحبت کنی

-وای چقدر دلم تنگ شده براش،کی میاید؟

-فردا شب حرکت می‌کنیم پس فردا اونجاییم چخبر از دزد؟

-ببین اصلا این بحث رو واز نکن که خیلی از دستت دلخورم، تو خیلی عادی رفتار کردی در حالی که میتونستی یه ذره عصبی هم بشی. مثلا اومده از تو دزدی کرده؟ تو مدارکی بر علیه کسی نداری؟ اصا چرا باید فقط از تو دزدی کنه؟

-ببین این موضوع رو باید حضوری بهتون بگم خب؟ و بخاطرش ازت خیلی معذرت میخوام.

-برو خداحافظ اعصابم رو خورد کردی‌.

هدیه گوشی را قطع کرد، تصمیم گرفت به مزار مادرش برود.

حالا که دلش تنگ شده است و کمی ناراحت است این بهترین کار بود.

میخواست یک جوری به پویا خبر بدهد اما بعد با خودش گفت

-به اون چه ربطی داره که من کجا میرم؟ اومدم توی خونش همونطور که حق ندارم تو کاراش دخالت کنم اونم حق نداره تو کارام دخالت کنه.

ساعت چهار بعد از ظهر بود. مانتویی که در بیمارستان پوشیده بود را پوشید. با شلوار جین اش و شالش را هم سرش کرد. از اتاق که بیرون آمد صدای امیر را شنید.

-کجا میری هدیه؟

-میرم یه سر بیرون،دوست داری بیای؟

-دوست دارم بیام اما میترسم پویا ناراحت بشه.

-ناراحت نمیشه بیا بریم شلوارت رو عوض کنی با هم بریم بیرون باشه؟

امیر با ذوق گفت

-باشهه بریم

…..

سوار تاکسی شدند

-بیزحمت سر بهشت زهرا پیادمون کنید.

-چرا میریم اونجا؟

-میریم پیش مامان من

-مامان تو اونجاست؟

-امیر جون درواقع هممون یه روز میریم اونجا اما مامان من یکم زود رفته

-شاید مامان منم مثل تو زود بره اونجا

-اما اگر بره تو تنها نمیشی،تو پویا رو داری منو داری

-اما شما که مامانم نیستید.

چشم هایش پر از اشک شد

-اگر مامانم بره من خیلی گریه میکنم.

-منم خیلی گریه کردم

-اما بعدش چی؟

-بعدش دیگه گریه نکردم، به اینکه اون نباشه عادت کردم

-من نمیتونم عادت کنم،(دستش را گذاشت جلوی سینه اش) اینجام سنگین میشه

-میدونی چرا؟

-چرا

-چون روح مامانت میره اونجا یه خونه میسازه، بعدش همیشه اونجا حسش میکنی.

راننده – خانم رسیدیم

هدیه کرایه را حساب کرد و با امیر از ماشین پیاده شدند.

به سمت در ورودی رفتند، از یک مرد دستفروش چند شاخه گل خرید و سمت قطعه مادرش حرکت کرد‌.

-اینجا خونه‌ی جسم مامان منه

امیر سکوت کرد، هدیه بغضی بزرگ در گلویش داشت

امیر را کنار خود نشاند و سرش را بغل کرد،اشک های هدیه آرام آرام می‌ریختند.

پس از چند دقیقه گریه، گوشی هدیه زنگ خورد پویا زنگ میزد

-الو

صدای پویا بسیار عصبی بود

-امیر با توعه؟

-آره

-تو به چه حقی بدون اینکه به من بگی بچه مردم رو بیرون میبری؟ از من اجازه گرفتی؟ اصلا چرا باید ببریش بیرون؟

کجایید؟

هدیه از حرف های پویا خیلی ناراحت شده بود خیلی زیاد

-به تو چه که کجاییم

و گوشی را قطع کرد

امیر سرش را بلند کرد،او هم گریه کرده بود

-داداش پویا بود؟

-آره

-سرت داد زد؟

هدیه خندید – آره، حال تو چرا گریه کردی؟

-چون تو گریه میکردی

هدیه دستش را به صورت امیر کشید و اشک هایش را پاک کرد

-پایه ای بریم خرید؟

-اما من که پول ندارم

-یه چیزی بگم؟

-بگو

-من همیشه دوست داشتم یه پسر بچه خوشگل شبیه تو پیدا کنم، براش کلی چیز بخرم، یه امروز نقش بچه‌ی منو بازی میکنی؟

-عاممم ولی اولش باید برام پیتزا بخری

هدیه خندید

-اولش پیتزا میخرمم

گوشی هدیه دوباره زنگ خورد، پویا بود اما هدیه جوابش را نداد

ساعت پنج شده بود و تقریبا هوا داشت تاریک میشد

امیر و هدیه پیتزایشان را خوردند و بعد هدیه تصمیم گرفت برای امیر لباس بخرد، البته این می تواند از نظر پویا چیز بدی باشد.

اما هدیه دوست داشت برای امیر چیزی بخرد.

-امیر جونم؟

-بله

-پایه ای بریم برای خودمون لباس بخریم؟

-اما من لباس دارم

-خب ببین من میخوام برای خودم یه مانتوی آبی بخرم، برای توعم یه لباس آبی بخرم با هم ست بشیم؟

-باشه بشیمم اما هدیه اگر مامانم بفهمه دعوام میکنه.

-من خودم بهش میگم باشه؟

-راستی تو چند بار گوشی رو روی داداش پویا قطع کردی اون حتما تو رو دعوا میکنه

-اون حق نداره منو دعوا کنه باشه؟

-مگه تو دوست دخترش نیستی؟

-نه من فقط دوستشم. حالا بیخیال بیا بریم

باشه؟

……

پس از خرید، هدیه برای امیر بستنی خرید و همراه اون پیاده به طرف خانه حرکت کردند، هوا تاریک بود و خیابان خلوت. که البته تا خانه هم راهی نبود.

برای ششمین بار پویا زنگ زد و هدیه تصمیم گرفت جوابش را بدهد.

-بله؟

-کدوم گورتی؟

-با من درست حرف بزن

-هدیه عین آدم ازت میپرسم کجایی؟ جواب نمیدی بچه مردم رو کجا بردی آخه

-یه جای خوب بردم که به تو هیچ ربطی نداره،تازه خیلیم بهمون خوش گذشت بدون تو

امیر – ولی من دوست داشتم داداش پویا هم باشه

هدیه – هیسس امیر

-کجایید؟

-داریم میایم خونه نزدیکیم

در همین حال که هدیه داشت با تلفن صحبت می‌کرد ماشینی جلوی هدیه نگه داشت

-هیشش خوشگله کجا میری؟ با بچه؟

پویا-هدیه اون کیه؟؟

هدیه که ترسیده بود نمی‌دانست چه بگوید؟

-مزاحمه پویا من میترسم خیلی ترسناکه

دندان های مرد بر اثر مواد سیاه شده بودند و او خیلی لاغر بود.

-یه شب چند حساب میکنی؟

امیر- این مرده چی میگه هدیه؟

پویا بسیار عصبی شده بود، هدیه تند راه می‌رفت اما مرد مزاحم با ماشین دنبالش افتاده بود

پویا – هدیه زود باش بگو کدوم گورتی؟

-جای داروخونه شبانه رو … روزی

پویا تلفن را قطع کرد و سریع لباس هایش را پوشید،سوار ماشینش شد و به دنبال هدیه رفت

مرد مزاحم ماشینش را پارک کرد و به سمت هدیه آمد،هدیه قدم هایش را تند تر کرد و دست امیر را محکم تر گرفت.

مرد- عزیزم بیا سوار ماشین شو قول میدم خوش بگذره بهت جوجه

هدیه خیلی ترسیده بود و نمی‌توانست جواب آن مرد را بدهد

-امیر جونم تو اصلا نترس باشه؟

-من که نمیترسم،این مرده قشنگ معلومه عقب موندست

مرد عصبانی شد و میخواست به امیر حمله کند که هدیه جلوی امیر وایساد و مشتی که می‌خواست به امیر بزند روی پهلوی هدیه فرود آمد .

-به کی میگی عقب مونده،حرومزاده

پویا که از دور این صحنه را دید به سمت مرد دویید و از پشت گردنش را گرفت

-کیرو میزنی دیوث؟

هدیه که پویا را دید سریع دست امیر را گرفت و سعی کرد زیاد نزدیک آنجا نشود

-به توچه مردک

پویا مشتی به صورت آن مرد زد

هدیه داد زد

-پویا بیا بریم لطفا امیر ترسیده

امیر – من نترسیدم بزار اونو بزنه حقشه

هدیه دست امیر را فشار داد

-اگر بزنه ممکنه خودشم زخمی بشه یا پلیس بیاد و داداش پویا رو دستگیر کنه، پس داد بزن بگو داداش پویا دیگه اون مرد رو نزنه باشه؟

امیر سری تکون داد

-داداش بیا بریم من میترسم

پویا که چند مشتی به صورت کثیف آن مرد زده بود بخاطر امیر دست نگه داشت و به سمت هدیه حرکت کرد دست امیر را گرفت و بازوی هدیه را گرفت و فشار داد.

-من با تو کار دارم هدیه

-من مگه…

پویا داد زد

-خفه شو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

فاطییییییییییی ساعت چند پارت میدی؟؟

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر

عزیزم من اینو پارت نمیذارم نویسندش میزاره

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

فاطیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی کوجاااااااااییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصن ایدی این نویسنده گرامی رو بده خودم حلش میکنم

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

فاطی به نویسنده بگو پارتارو بیشتر کنه تا تو پارت میزاری ما یادمون میره قبلش چیشد

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل
پاسخ به  Asal_m

افرین دختر خوب ببینم پارت کم گذاشتی با🔪همین میام درخدمتت😈

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x