صدای سکوت پارت ۲۱ - رمان دونی

پویا – کجا میری؟

هدیه حتی سرش را برنگرداند

و سریع از در بیرون رفت.

وقتی سوار ماشین کاوه شد نمی‌توانست چیزی بگوید

کاوه- هدیه خوبی؟ رنگت پریده چرا؟

هدیه با نگاه های لرزان به کاوه نگاه کرد.

کاوه کمی جلوتر نگه داشت و خودش را رو به روی هدیه کرد

-پویا باهات کاری کرده؟

هدیه سرش را به نشانه نه تکان داد…

کاوه از هر نظر برای هدیه دوست خوبی بود،حتی بهتر از کوثر.

همیشه همه چیز هم را به یکدیگر می‌گفتند! اما به عنوان دوست

-بهم گفت

-چی گفت؟

-دو… دو.. دوسم دا.. داره

کاوه متعجب نشد لبخند ملیحی زد

-میدونستم آره میدونستم

با صدای بلند تری گفت

-میدونستمم لعنتی

هدیه از رفتار کاوه متعجب شد اما نای حرف زدن نداشت

کاوه با انگشتانش روی فرمان ضرب گرفت، رفتار هایش عادی نبودند البته پس از چند دقیقه با لبخندی گفت

-توعم دوسش داری

هدیه سرش را به نشانه‌ی خیر تکان داد

-نه… نه من دوسش ندارم، ینی قبلا آره ولی الان نه الان واقعا نه

یه قطره اشک از چشمان هدیه پایین آمد

-من نمیخوام

-چی نمیخوای هدیه؟

-من نمیخوام دل کسی رو بشکنم

کاوه دستمالی به هدیه داد

-هیشش آروم باش بیا بریم خوش بگذرونیم راستی سیمین تنها نیست

کاوه ماشین را روشن کرد و راه افتاد

هدیه دستمال را گرفت و اشکش را پاک کرد

-ینی چی تنها نیست؟

-مثل اینکه خانووم نامزد کرده!

-دروغ میگی!!!

کاوه تک خنده ای کرد – نه بخدا دروغم چیه الان میری هم خودشو میبینی هم شوهرشو هم برادر شوهرشو

-واو پس شلوغه

-یه چیز بگم؟

هدیه خندید – بنال

کاوه عشوه ای زنانه آمد – بی تر ادب! منو بگو میخواستم بخاطر اینکه حالت خوب شه برات گیتار بزنم

-واقعنی؟ گیتارت و آوردی؟

-آره ولی باید قول بدی توعم بخونی خب؟

-چی بخونم لعنتی

کاوه خنده ای کرد

-آهنگ مرا ببوس رو بخون

-واقعنی؟

-اره

-گفتی برادر شوهرشم هست؟

-آره

-نمیخونم پس

-ای بابا، میخوای بهش بگم پنبه بزاره تو گوشش نشنوه صداتو؟

-فکر بدیم نیستا

-خفه شو

-هوف

-چیه

-اعصابم دوباره خورد شد

کاوه لبخندی زد

-بهش فکر نکن، آسونش بگیر

……

سیمین به همراه پسر عموهایش دور آتیشی که درست کرده بودند نشسته بودند

کاوه و هدیه هم رسیدند و همه با هم سلام و احوالپرسی کردند، اما هدیه اصلا از نگاه های امین، برادر نیما یعنی برادر شوهر سیمین خوشش نیامد.

یک طور هیزگونه نگاه می‌کرد!

پس از چند دقیقه سر صحبت راجب شوهر کردن سیمین شروع شد

کاوه- حالا سیمین چقدر بی خبر ازدواج کردی،بیچاره هدیه تا بهش گفتم نزدیک بود سکته کنه

سیمین- چرا؟

هدیه – آخه کی تو رو میگیره خب

نیما – هدیه خانم بهم بر خورد ها من گرفتم فعلا

همه خندیدند_

هدیه- ببخشید

در تمام این مدت امین به هدیه خیره بود..

هدیه برای اینکه از دست این نگاه ها خلاص شود نقشه ای به سرش زد

گوشی اش را برداشت و به کاوه پیامک زد

-نقش دوست پسرم رو بازی میکنی؟

صدای پیامک گوشی کاوه بلند شد

هدیه- وای کاوه گوشیت پیام اومد

کاوه – ایرانسله

هدیه – حالا شاید نباشه

کاوه-هست میدونم

سیمین – خب حالا کاوه شاید نباشه ی نگاه بنداز

کاوه – از دست شماها

کاوه گوشی اش را برداشت و با دیدن پیامک لبخندی زد

و جوابش را نوشت – اوکیه

پیامک با صدای بلند برای گوشی هدیه آمد

سیمین و نیما با نگاهی شیطنت آمیز به هدیه و کاوه نگاه کردند هدیه برای اینکه این جو را خارج کند گفت

-میدونستید کاوه قراره گیتار بزنه؟

کاوه – و هدیه قراره بخونههه

هدیه – البته فقط جای مورد علاقه از آهنگ مورد علاقم مشکلی که نداره؟

امین – نه من که اشکالی نمی بینم

هدیه با نگاهی چندش به او نگاه کرد…

در نگاه هدیه ی بیا برو تو کو..نم بود اما به رویش نیاورد.

کاوه رفت و گیتارش را از ماشین آورد.

.

.

.

.

.

.

هدیه – توعم همکاری کن خب؟

کاوه- بهم اشاره کن

‌.

.

.

.

.

.

 

هدیه-مراببوس

کاوه-مراببوس

برای آخرین بار تو را خدا نگهدار

که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته گذشته ها گذشته

من ام به جست وجوی سرنوشت

هدیه-در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها

گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها

به نیمهء شب ها دارم بایارم پیمان ها

که برفروزم آتش ها در کوهستان ها

کاوه-هدیه-آه آه

کاوه-شب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنم

نگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو می مانم

تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا آن برق نگاه تو اشک بی گناه تو

روشن سازد یک امشب من

هدیه_مرا ببوس

کاوه_مرا ببوس

هدیه_برای آخرین بار تو را خدا نگهدار

که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته گذشته ها گذشته

….

هدیه با لبخندی به کاوه آهنگ را تمام کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل

نویسندهههههههههههه جوننننننننن؟؟

Tta
Tta
1 سال قبل
پاسخ به  Asal_m

منم میخوام رمان بنوسیم ولی یعنی نمیدونم چطور ، میشه کمی راهنمایی کنین؟ که چطور شروع کردین ایده و اسم و اینا…

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  Tta

سلام اول باید تو مد وان بزاری

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل
پاسخ به  Asal_m

پارت بعدیو کی میدی؟

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x