سلاااااام چطور مطورین ؟
خوبین ؟
سلامتید ؟
چه خبر از مامان اینا …
وای ببخشید یکم هول شدم ، خب من اینجوریم دیگه ، لجباز ، دیوونه و جذاب
اوممممم از کجا شروع کنم ؟
من مارالم
۲۵ سالمه و پرستارم البته الان در کنار کار ، دارم برا فوق لیسانس میخونم
یه پسر عموی عاشق پیشه دارم به اسم ماهان که استاد دانشگاهه و هیچ جوره ، جور نمیشد بهم برسیم .
خب بگذریم دیگههههههه
امشب قراره بیان خواستگاریم
این وسط ، آروم بودن مامان زیادی عجیبه .
بابا همیشه آرزو داشت ماهان دامادش بشه ، برعکس مامان …
اگه بابا فوت نکرده بود …
با پس گردنی که خوردم از خیالاتم بیرون اومدم .
نگاهی به شتر آنگولایی پشت سرم که ترانه نام داشت انداختم و سری از روی تاسف براش تکون دادم :
تو آدم نمیشی ، نه ؟
– مگه فرشته ها هم آدم میشن ؟
حالا اینا رو بیخی ، به چی داشتی فکر میکردی ؟
وای ترانه ، خونه زیادی آرومه
از صبح مامان هیچی بهم نگفته ، حتی زنگ هم نزده …
– بد به دلت راه نده ، اون بنده خدا هم خسته شده از این همه مخالفت
بالاخره شما هفت ساله همو میخواین
از ۱۸ سالگی اون ماهان بدبخت اومده خواستگاریت تا الان که ۲۵ سالته و همسن خر شِرِک شدی .
خندم و گرفت و رفتم بالاسر مریض هام . گاهی وقتا با همین شوخی های کوچیک همدیگه رو دلگرم میکردیم .
– ببخشید خانوم ، بیمار نمیخواید ؟
با ناباوری برگشتم :
وای ماهان اینجا چیکار میکنی؟
– امروز اصلا تمرکز نداشتم واسه تدریس
آخر هم ده دقیقه زودتر کلاس رو تموم کردم
آخر هم که دلم طاقت نیاورد و اومدم دیدن شما .
بعد هم شاخه رز سرخی رو به طرفم گرفت که با خجالت قبولش کردم :
راضی به زحمت نبودم
– شما خود رحمتید بانو .
امشب دیگه تموم میشه این فراق
اوهو ، ماهان اصلا تریپ لاو بت نمیاد
– اه ، گند زدی تو حال عاشقانمون
عاشقانمون ؟ نخیر …
عاشقانتون . این درسته
– بله ، بله ؟ یعنی عاشق من نیستی ؟
معلومه که نیستم ، بعدشم کی گفته من قراره بهت جواب مثبت بدم ؟
– میترشی ها ، از من گفتن بود .
اینو گفت و با سرعت ازم دور شد
استاد دانشگاه مملکت رو ببین .
از بچگی همینطور بود
لذت میبرد از اینکه حرصم رو دربیاره
قلبم تند تند میتپید .
دستمو گذاشتم سمت چپ سینم و زمزمه کردم :
انقد بیجنبه نباش دیگه
میترسم همه صدای تپیدنتو بشنون .
::::::::::::::::::::::::: # پنج ساعت بعد :
با عجله داشتم موهامو خشک میکردم
اه ، امروز از همه ی روزا بیشتر گرفتار بودم و دیر تر از همیشه رسیدم خونه .
عادت به آرایش های غلیظ و آنچنانی نداشتم همیشه در حد خیلی خیلی کم آرایش میکردم .
این بار هم مثل دفعات قبل ، فقط کمی رژلب صورتی کم رنگ به لب های خوش فرمم زدم و خط چشمی نازک دور چشم های عسلیم کشیدم
همین و تمام
با شنیدن صدای آیفون ، با عجله رفتم بیرون …
با دیدن چهره ی خندون و مهربون عمو محمد گل از گلم شکفت .
با چشم دنبال ماهان گشتم که دسته گل بزرگی جلو صورتم گرفته شد
دسته گل رو گرفتم و بردم تو آشپزخونه
زخم زبون های مامان تمومی نداشت
و فقط صبوری عمو و سکوت زن عمو دلگرمم میکرد .
سینی چای رو ، پر استرس برداشتم و
رفتم تو پذیرایی
اول جلوی عمو ، زن عمو ، بعد مامان و آخر از همه ماهان .
با نگاهی پر از آرامش ، بهم اطمینان داد که قرار نیست اتفاقی بیوفته .
– اگه اجازه بدید ، بچه ها برن یه گوشه بشینن و باهم حرف بزنن
گرچه این دوتا تو این سال ها ، خیلی خوب همدیگه رو شناختن .
این حرف عمو ، انگار جرقه ای بود بر انبار باروت مامان :
ببینید آقا محمد ، من تو این هفت سال ، از هر راهی که رفتم تا مارال رو منصرف کنم از تصمیم احمقانه ای که گرفته ، موفق نشدم .
بابا ، من با چه زبونی باید بگم
که مخالفم با این ازدواج
این دو تا اصلا به درد هم نمیخورن .
زن عمو : مریم خانوم …
ماهان حرف مادرش رو قطع کرد :
زن عمو ، اینجوری که شما دارین سنگ میندازین جلو پامون
ما به فضل خدا ، داریم پیش از ازدواج به پای هم پیر میشیم .
مامان : دِ آخه پسر جون حرف منم همینه . تو که اینهمه سال میدونستی من مخالفم ، چرا نرفتی سراغ یه دختر دیگه !؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عمو : زن داداش این چه حرفیه شما میزنی ؟
خودت که خوب میدونی محسن خدابیامرز چقدر دلش میخواست عروسی این دوتارو ببینه .
خدا رو خوش نمیاد انقد اذیتشون کنی
مامان این بار من رو مخاطب خودش قرار داد :
ببین مارال این راهی که توش پا گذاشتی دیگه جای برگشت نداره
هر اتفاقی بیوفته هم پای خودته …
دلهره ای که افتاد به جونم با حرف ماهان فروکش کرد :
زن عمو بیشتر از جونم ، مراقب گل دخترتونم . قول میدم .
مامان : من که چشمم آب نمیخوره
اگه هم پافشاری های مارال نبود
این قضیه خیلی وقت پیش تموم شده بود .
عمو : پس اگه اجازه بدید بینشون یه صیغه محرمیت بخونیم تا نظر شما عوض نشده .
مامان : وا ، آقا محمد یه جوری میگید انگار من دمدمی مزاجم …
زن عمو : این چه حرفیه مریم جون ؟
منظور محمد آقا اصلا این نبود
هنوز باورم نمیشد
هفت سال ، انگاری واقعا هفت خان رستم رو رد کردیم .
بالاخره یه صیغه ی سه ماهه بینمون خونده شد .
ماهان برای پرواز ، فقط دوتا بال کم داشت . محبت رو تو چشم های زن عمو میخوندم
علاوه بر خوشحالی ، دلشوره ی بدی هم سر تا سر وجودمو اشغال کرده بود . علائم عشق ، چیزی جز این نبود
از زبان ماهان :
زیبایی حسی که داشتم انگاری قابل توصیف نبود .
مارال دیگه مال من بود ، ناموس من بود …
با صدای افتادن صندلی و بعدش هم ناله ی بابا دویدم سمت اتاق …
بی هدف پشت در ccu قدم میزدم
خدایا ، همین امشب ؟
همین امشب که تمام وجودم غرق خوشحالی بود ، باید این اتفاق برا بابا میافتاد ؟
سرم رو میون دستام گرفته بودم و منتظر وقت ملاقات بودم
مامان رو به زور فرستادم خونه
آخه مگه میرفت ؟ هرچی بهش میگفتم دِ آخه مادر من ، جای شما اینجا نیست گوش نمیداد
:::::::::::: # ۱ ساعت بعد
تا در باز شد ، رفتم داخل و بالا سر بابا :
خوبی قربونت برم ؟ چت شد یهو ؟
به سختی ، لب های خشکیده اش رو باز کرد :
– خوبم ، میخوام وصیت کنم …
زدم زیر خنده : بابای ما رو باش ، آقا طوری نشده که دکترا گفتن یکی از رگ های قلبت گرفته همین ..
– بزار حرفمو بزنم ماهان …
نویسنده : ترنج
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ریدم این چه رمان سمیه
سلام
گلم سعی کن به نظرات منفی گوش نکنی
شک ندارم یکم داستان پیش بره
مثل رز مشکی چشمات خیلی خوب و قشنگ میشه سعی کن مثل رمان قبلیت پارت هات طولانی تر باشه
بازم میگم به نظرات منفی اهمیت نده باعث میشه که انگیزت رو از دست بدی ترنج جان
چرت و پرت محضه خداایی کی وقتش و سر اینا میزاره؟؟؟🙄
شما هر جور دوست داری فکر کن
ادامه بده من رمان رز مشکی چشمات رو خوندم خوب بود امیدواریم این بهتر باشه موفق باشی😘😘😘
ازنظر من شروع خوبی بود🍃❤️به هیت هات توجه نکن یه سری آدم همیشه هستن که ساز مخالف رو بزنن❤️اگه تجربه اولته میتونم بگم عالی شرو کردی و قطعاا با تجربه تر هم میشی ❤️🤞🏽منم تا اخرررررش رمانتو دنبال میکنم 💕موفق باشی💕
عزیز من گفتم سریال.
خیلیم با این فرق نداشت توی اون پسره بچه واقعی این پدر و مادر نبود و اسم اصلی دتتره مارال فرجاد بود که اسم شخصیت اینه پسرعمو و دخترعمو بودند و بعد از ۱۰ سال میخواستن به هم برسن مادر دختره نمیذاشت و دختره هم توی اون سریال دندانپزشک بود پسره هم استاد دانشگاه،پسره هم از اون خر پولا بود باباش و مادرشم مرده بود،،،،،،،پدر دختره هم مرده بود
فیلم با خانمانه؟؟!!!
شما هر جور دوست داری فکر کن
شما گوه نخور
سلام
منم از اینجور رمان ها خوشم میاد حتی واسه خودمم مینویسم
اما نمیدونم کجا انتشار بدمش
پارت بیشتر بزار تا بگیم خوبه یا نه…🙂
سلام . ممنون از اینکه نظرات تون رو میگید ولی لطفاً احترام خودتون رو نگه دارید ! اگر خوشتون نمیاد نخونید مگه کسی شما رو مجبور کرده ؟! نویسنده داره تمام تلاش خودش رو میکنه و حالا اگر این رمان بد شد ، رمان بعدی رو مطمئنن عالی مینویسه . پس لطفاً حرف الکی نزنید !!!
هزارتا رمانو داره گند میزنه چی میگی تو؟
من بی احترامی نکردم
فقط گفتم چون شروع کارشه پارت بیشتر بزاره که زود قضاوت نکنیم
..
شرمنده گلم.
دوست ندارم نظر منفی بدم
ولی از همین چند خط مبشه گفت جالب نیست.
شما داری زیادی از حد محاوره ای مینویسی.
و اینکه با نظر اکثر دوستان موافقم رمانتون خوب نیست
دیدگاه *0
باخانمان مگه کارتون نبود یا فیلم؟
من کارتون با خانمان دیدم
این احیانا مثل سریال باخانمان نیست😶
عجب قلمی
دو سه تا چیز عدض کردی دا بالا
باخانمان مگه کارتون نبود یا فیلم؟
به نظرم ضعیفه من خودم حدود ۱۰۰ تا رمان خوندم خودمم نویسنده ام اما فکر کنم نویسنده اش دبیرستانی باشه 🤭😉
داستان خوبیه اما ضعیفه
عزیزم اگه دوست نداری نخون 😊
مگه مجبورت کردن؟ /:
نویسنده عزیز امیدوارم این رمانت مثل رمان رز مشکی چشمانت مسخره نباشه
و اینکه امیدوارم پایان خوشی داشته باشه
منم همین طور
اگر از نظر شما مسخره هست ، نخون .
معلومه که نویسنده ش دوره ی اول دبیرستانه 🤣🤣🤣کلاس هشتم یا نهم
به سن ربطی نداره حانیه بصیری یکی از با تجربه ترین و قوی قلم ترین نویسنده ها که حتما باید بشناسینش از 15سالگی شرو به نویسندگی کرده❤️
میشه به این نگین قوی قلم
من یه رمانایی میخوندم که میتونم بگم وحشتناکککک عالیه قلمشون
و واقا معلومه یه بچه دبیرشتانی داره مینویسه
میشه به این نگین قوی قلم
من یه رمانایی میخوندم که میتونم بگم وحشتناکککک عالیه قلمشون
و واقا معلومه یه بچه دبیرستانی داره مینویسه
خب تو چیکار داری؟
برو به همونا بچسب
سلیقه ها مختلفه [:
واو ! عجب کشفی کردی تو ! کلاس هشتم باشه یا یازدهم یا هر چیز دیگه ای ! مهم رمانه ! افراد موفق از همین سن کم شروع کردند و موفق شدند پس شما حرف الکی نزن
درسته واقعا خجالت داره که مسخره میکنید ازنظر من که داستان جالبی داشت درحدخودش