غزال گریز پا پارت 15 - رمان دونی

 

 

#از زبان ماهان

 

هنوز در بهت بودم و به آن دخترک چموش فکر میکردم ، خواهری که اینروز ها غزال گریز پایم شده بود .

مارال ، با لحنی شیطون گفت :

ماهان ، از صمیم قلب خوشحالم که یه خواهر مثل غزال داری

به اندازه ی تموم ۲۵ سالی که منو عذاب دادی ، داره حرصت میده یه دختر ۱۵ ساله .

 

دستمو نوازش وار روی گونش کشیدم : الان خوشحالی یکی داره حرصم میده ؟

 

تا خواست جواب بده ، با بدجنسی لپش رو آنچنان محکم کشیدم که جای انگشتام رو صورتش موند

آخ بلندی گفت و دستش رو روی جای آسیب دیده گذاشت .

با خونسردی گفتم : آخی ، درد گرفت ؟

 

با خشم نگاهم کرد و تا خواست جوابم رو بده ، خم شدم و روی صورتش ، جایی نزدیک لب هایش رو بوسیدم . غضب نگاهش ، جایش را به بهت ، خجالت و صد البته عشقی داد که تمام این سالها در چشمانش لبریز بود .

سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت : بسه دیگه ماهان ، یکم حیا کن

یعنی چی که از وقتی محرم شدیم زرت و زرت ماچم میکنی ؟

 

دستم را روی ران پایش گذاشته و نوازش کردم ، خجالت و حرصی شدنش را دوست داشتم

محکم روی دستم زد و با التماس نالید : ماهان …

 

– جان ماهان ؟

 

چشم هایش خندید : یادته چند سال پیش ، تو باغ بابام ؟

 

یادش به خاطره ای افتاده بود که سال ها بود به دست فراموشی سپرده شده بود .

با کمی تاخیر جواب دادم :

 

یه دختر کوچولو که دلش گردوی تازه میخواست و پسر عموی فداکارش ، دختر عموشو برد بالای درخت تا گردو بچینه

 

با لحنی پر کنایه ادامه ی حرفم را گفت : و اون پسر عموی فداکار ، مارال بیچاره رو انداخت زمین و داغ گردو رو به دلش گذاشت .

 

– خودتم میدونی عمدی نبود

 

آره ، میدونم .

 

به لحن پر حرصش خندیدم : ولی خب عوضش دو روز بعد ، یه گونی پر براتون گردو آوردیم .

جوابم را نداد و در عوض صدای ظبط را بلند کرد ، دستش گرفتم و روی پایم گذاشتم و نوازش کردم ، انگار بخواهم که امروز نامهری های روز های قبل را جبران کنم :

 

ما که این حرفا رو نداریم ، تو چقد ناز داری

 

ما شاه و بی بی بودیم ، چی کارِ سرباز داری؟

 

ما که دلمونو پایِ هر چی دلت خواست دادیم

 

پاس دادیم به اونی که بلد نی پاسکاری

 

فقط بلدی که ، دلِ منو بشکنی

 

اونی که گفتی واسشی حقشو بش ندی

 

فقط میدونی که ، همه چی و عشقمی

 

ولی نمیتونی یه چیزو اِنقده کش ندی

 

بعد از رسوندن مارال ، ریموت رو زدم و رفتم توی پارکینگ .

وارد خونه شدم و سلام دادم .‌‌

 

رفتم پیش بابا که در حال مطالعه بود

بعد از سلام ، پرسیدم :

بابا ، شما به نتیجه ای رسیدین؟

 

– بله ، آقا فرهاد قبول کردن

 

با این حرف ، نا امیدی از دلم پر کشید .

با خوشحالی گفتم : واقعا ؟

 

– بله ، واقعا .

 

به اتاقم رفته رو به روی میز کامپیوتر نشستم . چشمانم ، دوخته به کتاب رو به رویم بود اما ذهنم سمت خواهری بود که اگر چه روی خوش نشان نمیداد اما عاشقانه دوستش داشتم ، در همین مدت کم .

شیطنت هایش ، خنده هایش

چقدر دلم میخواست در آغوش بکشمش و دلتنگی های سال های غیبتش را جبران کنم

غزالی که خبر بودنش را چند روز پیش فهمیدم ولی انگار قبل از اویی وجود نداشته .

همچون کسی که ۱۵ سال جایش خالی بوده و اکنون ، همه تشنه ی حضور و گوشه چشمی از چشمان دریایی اش هستند .

چشم هایم را بستم دلم کمی ، فقط کمی آرامش میخواست .

آرامش و خوابی که اینروز ها حرامم گشته بود .

روی کاغذ دیواری ساده و کلاسیکم با انگشتان کشیده ام ، طرح های فرضی میکشیدم .

طرح چشمانی درشت ، معصوم و زیبا

آیا میشد این ها را به تصویر کشید ؟

میشد شیطنت هایش را روی کاغذ رسم کرد ؟

دختر ظریفی که صورت کوچکش را در نقاب چادر و روسری قرار داده بود

چیز هایی که از نظرم مسخره می آمد

زن ها چرا آزادی ندارند ؟

دخترانمان هرکدام ، حداقل ۱۰ متر پارچه را در طول روز ، با خود حمل میکنند .

در ورزشگاه حاضر نمیشوند

بهتر است بگوییم ، نمیتوانند حاضر شوند .

به راستی این ظلم تا کجا ادامه داشت؟

این ممنوعیت ها …

بخدا که اگر قدرتش را داشتند ، همچون طالبان افغانستان ، زنانمان را منع میکردند از تحصیل .‌

این جهالت تا کی ادامه داشت ؟

آیا میتوان آینده ای بهتر داشت ؟

آینده ای با وجود برابری جنسی

آری ، من برعکس خیلی از مردان

عقایدی فمینیستی دارم و بر دلایل خود نیز پایبندم .

هر مردی را ، زنی به وجود آورده و اینکه ارزش زن را کمتر از مرد بدانیم ، جهالت نیست ؟ جهالتی عرب وار …

کمی از قهوه ام را چشیدم و بعد دوباره مشغول مطالعه شدم  .‌‌‌

 

نویسنده : ترنج

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مرجان
مرجان
2 سال قبل

یه چیز دیگه که برام سواله اصلا خودت فکر کردی برادری که یه ساعته خواهرشو پیدا کرد چرا مامان باباش 15 ساله دنبالش نرفته بودن ؟🤣🤣🤣اول فکر کن بعد بنویس جای دوری نمیره یه کم فکر و مطالعه

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  مرجان

اگر پارت های قبلیش رو درست خونده بودی الان اینجوری نمیگفتی
مامانش رفته دنبالش اما نتونسته پیداش کنه😊

ژینا گل من
ژینا گل من
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

مامانه نتونسته اونوقت داداشه که کار خاصیم نکرده تونسته؟

مرجان
مرجان
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

پس چطوری آدرس داد به پسرش راحت پیداش کرد ؟به همون آدرسی که مامانش داده بود رفت از اونجا آدرس گرفت راحت پیداش کرد
نویسنده بشدت بی تجربه و بدون مطالعه هست

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

پارت 16 رو نمیزاری؟

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

سلام چرا اینقدر دیر پارت میزاری؟

Yuna
Yuna
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

خب عزیزم نویسنده خودش مدرسه داره و باید به زندگی شخصی خودش هم برسه

جهان
جهان
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

هوووم الان مثلا میخوای بگی من اینو نمیشناسم؟باشه باور کردیم😂

جهان
جهان
2 سال قبل
پاسخ به  جهان

از اول گفتم همه اونایی که ازت حمایت میکنن رفیقاتن😆این یکیم دیگه خیلی ضایعس که گفتی🤣

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  Yuna

همیشه دو پارت میزاشت پشت سر هم میزاشت ولی الان نمیزاره یا یک روز در میان میزاره میخواستم بدون😊

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

آها
ممنونم❤

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

سلام میشه بگید چرا اینقدر دیر پارت میزارین؟

چاران
چاران
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

الکی میگه باوا ما هیچ جا ندیدیم اون شخص بگه من نویسنده غزال گریزم.الکی صحبت نکن🤫

Z
Z
2 سال قبل

الان منظورت از پارچه 10 متری اهانت به چادریا لباس های پوشیده بود؟!!!
زن ها و دختر ها حجاب دارن تا از نامحرم درامان باشن نه اینکه اهانت به دین ها بکنی
یه سری ازادی ها درست ولی حجاب نه

عشق پفک
عشق پفک
2 سال قبل
پاسخ به  Z

رمانش چرته ولی اینو راست گفته.بعدشم هرکسی عقاید خودشو داره من خودم به شدت با چادرو اینجور چیزا مخالفم و به نظرم مسخره میاد ولی هیچوقت به یه چادری توهین نمیکنم اون عقاید خودشو داره😊😚

SARA
SARA
2 سال قبل
پاسخ به  عشق پفک

چیو راست گفته دقیقا بانو ؟
اینکه چادر ۱۰ متر پارچس؟
من خودم چادریم ک خوشبختانه متوجه شدم ک چادر نیم متر پارچه نیست و ارزشه چیزی ک قبلا نمیدونستم و میخواستم بزارمش کنار اما الان ازش دفاع میکنم اتفاقا ازادی هم دارم و زندگیم فضا بسته نیست افکارت رو اصلاح کن .

رها
رها
2 سال قبل

بنظرت اینکه به رمانت بوی تعصب و نژاد پرستی و تحقیر و اهانت بدی.. پست و مسخره نمیشه؟!

مرجان
مرجان
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

حدس میزدم دبیرستانی باشی کاملا از نوع نوشتن و حرفایی که میزنی تو رمانت مشخصه سن و ساله ت کمه و بشدت بی تجربه و بدون مطالعه
همه چی به کنار دختر 150 سانتی 33 کیلویی برای بوکست به کنار 🤣🤣🤣🤣🤣
دختر این قد و وزنی دقیقا شبیه بچه ی کلاس اولیه بعد بوکس کار کردنش چیه ؟

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x