غزال گریز پا پارت 19 - رمان دونی

 

 

حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نشد و به محض رفتن تو ماشین ، انگار بچه ای باشم که به گهواره اش رسیده باشه خوابم برد …

با حس معلق شدن بین زمین و هوا خواستم پلک هامو باز کنم اما از فرط خستگی ، دوباره بیهوش شدم …

 

از زبان ماهان :

 

غم رو به وضوح تو چشم های مامان میدیدم ، اما میشه از کسی که ۱۵ سال دور بوده انتظار صمیمیت بیشتری داشت ؟

از جا بلند شده و سوار ماشین شدیم

چشمم به جاده بود و حواسم پی حرفی که زده بودم .

منی که اوج عرفانم نماز های بدون وضویی بود که به اجبار معاون هامون خوندم ، حالا میرفتم راهیان نور ؟ خودم به درک ، چرا از طرف مارال حرف زدم ؟؟؟؟

در جدال بین حرف دل و منطق بودم ، از توی آینه چشمم به فرشته ی غرق در خواب پشت سرم افتاد ‌

ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و در سمت غزال رو باز کردم .

آروم و با احتیاط ، یه دستمو انداختم پشت زانوش و دست دیگه مو‌ پناه کمرش کردم .

با احتیاط خوابوندمش رو تخت خودم و خیلی آروم در رو بستم ‌

شماره ی مارال رو‌ گرفتم و‌ با تموم وجود امیدوار بودم که جواب نده

چی بهش میگفتم ؟

از کجا شروع میکردم ؟

شاید بهتره حضوری بهش بگم

 

:::::::::::::#سه ساعت بعد

 

یعنی چی ؟ تو مشکلی نداری ؟

 

مارال : مشکل که دارم ولی واقعا به صلاح نیست دوباره غزال بره .‌

 

باورم نمیشد راضی شده ، ادامه دادم : مارال خیلی سخته ها …

بودن بین آدمایی که مثل ما نیستن که هیچ ، حتی نقطه مقابلمونن .

میتونی دووم بیاری ؟

 

– بله ، خودم میدونم .

وقتی دارم بهت میگم که میام ، پس یعنی از قبل سختی هاش رو به جون خریدم .

 

بعد هم بدون اینکه منتظر حرفی از جانب من باشه دست برد ، صدای ضبط رو زیاد کرد و باهاش همخانی کرد ‌.

حتی اگر بمیرمم فکرت نمی ره از سرم زبونت می گه برو چشمت بهم می گه من نرم

 

من فقط می خوام روی قلبت بشینه اثرم بهم نگو برو که می دونی بی ذار از رفتنم

 

بهم می گی برو ولی می خوایی بمونم پیش تو نگاهت می سوزونه من و تنده آتیش تو

 

تاریکه تاریکه شبها می خوام تا می شه دل ندم به سرنوشت و عطری که

 

از همون موقع که تنت به تنم خورد قلبم و گرفت عقل و از سرم برد

 

محو ادا و اصول هاش شدم و من هم همراهیش کردم .

همونطور که با عشق نگاش می کردم گفتم :

کی میگه دیوونگی بده ؟

من الان دیوونه تو ام .

 

خندید و روانی نثارم کرد که نفهمیدم چی شد اما ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و تا به خودش بیاد لب هاشو شکار کردم .

تقلا میکرد اما این تن ظریف ، زوری مقابلم نداشت .

وقتی حس کردم که دیگه داره نفس کم میاره ، رهاش کردم که با خجالت دستشو رو لبش کشید و سرشو انداخت پایین .

چونه اشو با انگشت اشاره بالا آوردم :

 

از کی خجالت میکشی ؟ از شوهرت ؟

 

لب هاشو دندون گرفت که بی طاقت گفتم :

 

اونارو اینجوری گاز نگیر

 

چیزی نگفت و نگاهشو به پنجره کنارش دوخت .

رسوندمش جلو در خونشون و پیاده شدم .

با تعجب گفت :

 

تو کجا ؟

 

با دیدن چشم های گرد شده اش خندم گرفت :

 

میخوام شخصا اجازتون رو‌ از مادر فولاد زره بگیرم .

 

کنایه ام اون رو هم به خنده انداخت :

 

هوی راجب مامانم درست بحرف .

 

– چشممممممم ، بریم داخل ؟

 

با ناز پشت چشمی نازک کرد : بریییییم .

 

کلید انداخت و در رو باز کرد .

سلام بلندی کرد و زن عمو از تو اتاق داد زد : چته بچه ؟ خونه رو رو سرت گذاشتی .

 

همونطور غر میزد و از اتاق بیرون اومد که با دیدن من خشک شد .

در تلاش بودم قهقهه ای که تا پشت دندون هام اومده بود رو قورت بدم و تبدیل به تبسم گرمی رو لب هام کنم

که تا حدودی هم موفق بودم :

 

سلام زن عمو ، مهمون نمیخواین ؟

 

با تردید گفت : خوش اومدی ، خیر باشه .

 

همونطور که چشم غره ای نصیب مارال میکرد ، من رو هم دعوت به نشستن کرد .مارال به اتاق رفت تا لباس هاشو عوض کنه و زن عمو در حالی که استکان چای رو برام روی گل میز میذاشت گفت : خب پسرم ، تعریف کن . نغمه خانم ، آقا محمد ، غزال خانم . حالشون چطوره ؟

 

 

– خوبن ، سلام دارن خدمتتون .

راستش واسه یه مطلبی مزاحمتون شدم

 

بفرما پسرم .‌

 

– من یه برنامه سفر چیدم ، میخواستم اگه امکانش باشه و شما اجازه بدید ، مارال هم بیاد باهام .‌

 

خیر باشه ، کجا انشاالله ؟

 

– راهیان نور ، میریم شلمچه و …‌

 

با بهت گفت : تو ؟ مارال ؟ راهیان نور ؟ حالت خوبه ماهان ؟

 

همون لحظه مارال اومد و کنارم نشست : مامان جون چه عیبی داره ؟

ما که نصف کشور های اروپایی رو امتحان کردیم ، اینم یه تجربه جدیده .

 

زن عمو : چی بگم والا ، شما که آخر تصمیم خودتون رو میگیرید .

منم از الان موافقت کنم بهتره تا بعدا

سنگ رو یخ بشم .

 

قطره اشکی که از چشم عروسکم فرود اومد از چشمم پنهون نموند

تنها کاری که جلو زن عمو از دستم برمیومد گرفتن دست مارالم بود .‌

چند دقیقه بعد خداحافظی کردم و رفتم بیرون .

بیست دقیقه ای طول کشید تا به خونه برسم .

در رو باز کردم و رفتم داخل

برخلاف همیشه ، خونه سوت و کور نبود .

صدای خنده ی مامان میومد .

کمی جلوتر رفتم و غزال رو جلوی تلویزیون دیدم .

بعد از احوال پرسی با مامان و بابا

کنارش نشستم و دست انداختم دور شونه اش و به آغوش کشیدمش :

 

چی میبینی ؟

 

کمی خودش رو عقب کشید و بی حوصله گفت : هیچی نداره . الکی دارم کانال ها رو بالا و پایین میکنم .‌

 

حالت متفکری به خودم گرفتم : اوممممممم ، من یه فیلم توپ آمریکایی دارم ولی زبان اصلیه .

 

با ذوق دستاشو بهم کوبید : ایول .‌

 

رفتم فلشم رو بیارم ولی قبلش به مامان گفتم : میگم تنقلات داریم ؟

 

– آره مادر حالا میارم برات .

 

دستت درد نکنه .

 

::::::::::#از زبان مهراد

 

تقریبا همه ی کار ها انجام شده بود

انقدر تو این چند روز سرم شلوغ بود که گوشیم رو خاموش کرده بودم و از تلفن دفتر کار ها رو انجام میدادم.

ماکان اومد داخل و نشست رو صندلی رو به روم : مهراد اوکی شد همه چیز . محل اقامت بچه ها رو هم جور کردم .

 

– مطمئنه ؟ ببین میخوام عالی باشه ها …

 

داداش بهترین جایی که وجود داشت رو گرفتم . خیالت تخت .

آها ، فقط اتوبوس ها رو قرار بود تو هماهنگ کنی ، چیشد ؟

 

– منم اونا رو ردیف کردم . خداروشکر همه چی آماده هس …

 

با شنیدن صدای اذان حرفم قطع شد و با ماکان رفتیم که وضو بگیریم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مخملی
مخملی
2 سال قبل

سلام ترنج جونم! عیدت مبارک باشه قشنگم.
ببین اومدیو پارت کوتاه دادی.‌‌
مهربونم یه کوچولو طولانی ترش کن.
من و دوستام که خوشمون اومد.
یُخده زودتر هم بذاری بعد نی. با اینکه می دونم عیده و میخوای بری بیرونو ، مهمون میاد و اینا ولی ای کاش به قول دوستان یه ساعتی مشخص کنی پارت بذاری.
ممنونم مهربونم.

...
...
2 سال قبل

میشه لطفا پارت بعدی رو بزارید یه زمان دقیق مشخص کنید تا ما هم بدونیم کی پارت میزارید

صحرا
صحرا
2 سال قبل
پاسخ به  ...

واقعاکه چند روز منتظر پارت ۱۹ بودم حالا که آماده شده تا اومدم شروع کنم تموم شد چرا واقعا

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

چرا پارت بعدی رو نمیزاری😕

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

ترنج جون پارت بعد رو نمیخوای بزاری

Kiana
Kiana
2 سال قبل

این بیشتر شبیه یه کتاب داستان میمونه تا رمان

Silver moon
Silver moon
2 سال قبل

چه عجب یه پارت 2 خطی گذاشتی
زاده نور رو بخون یاد بگیری
هر روز سر ساعت یه پارت بلند میزاره

دریا
دریا
2 سال قبل
پاسخ به  Silver moon

سلام
دقیقا چه عجب گذاشتی

عسل
عسل
2 سال قبل

خیلی قشنگ بود.. هر چند خیلی با تاخیر بود و طاقتم ن طاق شد.. ولی مرسیی.. 💙
عیدتونم مبارک.. 😍💚
آخرش غزال کی با خوانواده اصلیش نرم میشه..؟! ☹️🙂

عسل
عسل
2 سال قبل
پاسخ به  عسل

طاقتمون *

هانی
هانی
2 سال قبل

آخه این چی بود خدایی؟بخوایم حرفم بزنیم خانوم ناراحت میشن

مریم
مریم
2 سال قبل

عزیزم خیلی خیلی از این شاخه به اون شاخه میپری
مثلا وسط حرف زدن یکیشون کلا میری تو یه بحث دیگه خواننده رو گیج و سردرگم می‌کنی
من از پارت یک تا الان خوندم واقعا سرگیجه گرفتم اینقد که از این شاخه به اون شاخه مینویسی و در هم برهمه رمانت
سعی کن نظم بدی به شخصیتهات به مکالمه هایی که بینشون هست نظم بده
خوب نمینویسی بنظرم چندتا رمان بخون مطالعه ت رو بیشتر کن که بتونی سیر داستان رو مدیریت کنی

سیب
سیب
2 سال قبل

از وسط فیلم دیدنشون پرید ب مهراد؟ببین باید پرتر بنویسی ن این ک انتظار داشته باشی خواننده خودش بقیه رو حفظی بره جلو!!! ی ذره رمانای دیگه رو بخون منظورم رو متوجه میشی

...
...
2 سال قبل

پوووف نمردیمو بعد چند روز پارت جدید اومد

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x