غزال گریز پا پارت 2 - رمان دونی

 

 

با شنیدن حرف های بابا ، انگار پتکی تو سرم زده بودن

یعنی کار و تجارت ، از زندگی دخترشون مهم تر بوده که حالا بعد از ۱۵ سال از من میخواد پیداش کنم ؟

دِ آخه مگه لپ لپه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!…….

مامان چطور حاضر شده بود پاره ی تنش رو رها کنه ؟

خواهری که همه ی عمرم آرزوش رو داشتم ، ازم دریغ شده بود …

قلبم فشرده میشد

تماس های مارال و جواب ندادن هتی من …

چطور میتونستم جوابش رو بدم ؟

میترسیدم تو اون حال و اوضاع چیزی بهش بگم که باعث ناراحتیش بشه .

سوار ماشینم شدم ، مامان بهتر از هرکسی میتونست راوی این ماجرا بشه .

طولی نکشید که خودمو جلو در خونه دیدم و این بیانگر سرعت و وحشتناکم بود

سرعتی که خبر از دل آشوبم و ذهن نا آرومم  میداد

بدون اینکه ماشین رو تو پارکینگ ببرم ، وارد خونه شدم

مامان سراسیمه اومد جلوم :

 

– چیشده ماهان ؟ بابات چی شد ؟

 

از مقدمه چینی بدم میومد :

بابا که نه ، ولی یه دختر بیگناه ، ۱۵ سال پیش تبعید شده از خانواده و مادری که حق داشتنش رو داشته .

مردمک های لرزون مامان ، اگه تو هر شرایط دیگه ای بود باعث میشد زمین و زمان رو بهم بدوزم .

ولی الان …

انگار دافعه ای ناخواسته گرفته بودم

بعد از دقایقی که برام مثل قرن ها گذشت ، مامان لب به سخن باز کرد :

 

هیچی اونطور که فکر میکنی نیست

 

– مامان وسط دیالوگ یه فیلم هالیوودی نیستیما …

 

هیس ، بزار حرفمو بزنم .

 

نیشخند تلخ رو لبم ، دست خودم نبود :

 

بفرمایید ، مگه من جلوتونو گرفتم ؟

 

– اون موقع ها ، ۱۷  سالت بود

یه پسر نوجوون که همه فکر و ذکرش کار های شخصیش بود

حقم داشتی ، بالاخره اقتضای سنت بود .

من باردار شدم ، کاملا ناخواسته

میخواستیم سقطش کنیم ، اوضاع  جوری نبود که بتونیم بچه رو نگه داریم

برا همین به تو چیزی نگفتیم .

روز ها میگذشت و بعد از چند ماه فرستادیمت دبی ، پیش خاله نورا

به بهونه گشت و گذار و اینا

دلبستگیم به بچم بیشتر میشد

محمد هم همینطور ، ولی بروز نمیدادیم .

کارخونه رو ضرر افتاده بود و حتی از در خونه نمیتونستیم بیرون بریم

طلبکار ها و شرخر هاشون همه جا دنبالمون بودن

با بابات بحثم شد ، گله کردم … شکایت کردم از نبودنش و فریاد زدم از بدبختی که برا خودم و بچه ام رقم زده

خیالم از تو راحت بود . ولی دختر تو شکمم چی ؟ اون شب ، محمد از خونه رفت بیرون … تا چند روز هم برنگشت طلبکار ها همه جا دنبالش بودن و همینکه من رو پیدا نکرده بودن خودش کلی جای شکر داشت ‌‌منی که چهار تا خدمتکار داشتم ، کارم شده بود دعا و نذر و نیاز که خدای نکرده  پیدامون نکنن اینکه میگن یکی از عرش به فرش رسیده فقط مال فیلم ها نیست ‌‌‌‌از هر واقعیتی ، واقعی تره …

 

عصبی شدم :

مامان میشه انقدر طفره نری ؟ اصل قضیه رو بگو

 

– اونشب دردم شروع شد .

تا صبح به خودم پیچیدم ولی دیگه نمیشد …

نه میتونستم از در خونه بیرون برم و نه میتونستم بچه رو نگه دارم درد امونم رو بریده بود و محمد ، تو مهمترین لحظه ی زندگیم نبود

محمدی که یه ساعتش بدون من نمیگذشت ، حالا بخاطر بدهی و طلبکار هاش هفته های پی در پی خونه نمیومد که مبادا همینجا هم لو بره

منی  که تو رو تو بهترین بیمارستان تهران به دنیا آوردم و دکتر خصوصی داشتم

اونشب ، خودم شدم قابله ی خودم و بچه مو به دنیا آوردم

خودم ، با همین دستای خودم …

هنوز یادم نمیره دخترمو … لب های غنچه ایش ، چشم های درشت و آبی رنگش رو یادم نمیره .

 

اشک امون نداد که بتونه حرفش رو ادامه بده . من اما ، مشتاق شنیدن بودم .

شنیدن گذشته ای که تا به امروز ، به ناحق ازم پنهان شده بود ، مامان نفسی گرفت و دوباره گفت ، از اتفاقاتی گفت که …

 

– بچه مو دادم به برادرم ، ازش خواستم چند وقت نگهش داره

اونم قبول کرد ، ولی نگفت میخواد دخترمو ، پاره ی تنمو ،همه ی وجودمو ،  بده به یکی دیگه و به خیال خودش لطف بزرگی کرده در حقم  ..

مامان ، الان اون بچه کجاست ؟

 

هق هقش ستون های خانه را لرزاند :

 

– فکر می کنی دنبالش نگشتم ؟

نبود ، هیچ‌ جا نبود .‌

 

یعنی چی نبود ؟ بالاخره باید یه نشونی ازش باشه

 

– من تنها چیزی که فهمیدم ، این بود که کسی که بچه مو بهش دادن کارمند بانک بوده . فقط همین .

 

هوف کلافه ای کشیدم و از خونه زدم بیرون .

تو خیابون های خلوت تهران ، صدای جیغ لاستیک هام سکوت رو میشکست .‌  زنگ گوشیم باعث شد به اسم روی صفحه نگاهی بندازم و با دیدن اسم مارال ، جواب دادم :

 

الو بگو

 

– وا ، چته تو ؟

 

ببین مارال ، من الان واقعا شرایط حرف زدن ندارم .

دلمم نمیخواد چیزی بهت بگم که باعث ناراحتی بشه ، فردا صبح میام بیمارستان ، صحبت کنیم ‌ .

 

بعد هم بدون اینکه منتظر جوابش باشم ، گوشی رو قطع کردم .

از زبان نغمه ( مادر ماهان ) :

باز هم همون غم و افسردگی اومد سراغم . غم دختری که ۱۵ سال پیش از دستش دادم ‌

دختری که هنوز صدای گریه اش تو گوشمه ، نگاه گیراش جلو چشممه …

بچه ای که انگار واقعا لیاقتش رو نداشتم ‌

یعنی الان چه شکلی شده ؟

چجوری زندگی می کنه ؟

اصلا زنده است ؟ نکنه اذیتش کنن ..!؟

این خیالات عجیب نیست ‌

مادرم دیگر …

مادری که برای فرزندش فقط چند صباحی لالایی خواند و روی پا خواباندش .‌

دیگه آرزویی ندارم جز اینکه یک بار دیگه ببینمش. اون چشم های آبی رو ببینم که تو همه ی کابوس و رویاهام سرزنشم میکنه .

میدانی جانم … من دیگر به ته خط رسیده ام …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زینب
زینب
2 سال قبل

ماهان میشه 32سالش اگه وقتی 17ساله بوده و خواهرش به دنیا اومده و 15ساله که خواهرش گم شده پس میشه 32سالش قلمت مانا باشه اما بیشتر دقت کن

دختر🖤
دختر🖤
2 سال قبل

مسخره🤮🤢

نام را و سولومون
نام را و سولومون
2 سال قبل

عالی بود👌💜

하다 스 💜❤
하다 스 💜❤
2 سال قبل

برای اولین بار یه رمان خوندم ، ۱۲ سالمه ولی خب این جور چیز ها رو دوست دارم

افسانه
افسانه
2 سال قبل

دیدگاه *

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

میتونست خیلی بهتر باشه من یکی که تا آخر رمانت رو فهمیدم
قلمت رو باید قوی تر کنی اگر میخوای که آدم های زیادی رمانت رو دنبال کنند

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x