با ایستادن اتوبوس ، غزال و زهرا اولین نفراتی بودند که پیاده شدند
غزال چشم دوخته بود به این کویر غم انگیز .دانه ، دانه ی این شن ها انگار یاد آور گذشته بودند
چه تانک ها از رویشان رد شده بود ، چه مین ها در دلشان منفجر شده بود .
این خاک حرمت داشت .
نخل هایی که سر نداشت …
غزال فکر کرد اگر در آن زمان بود به جنگ میرفت ؟
یا از ترس جانش به بیرون مرز ها مهاجرت میکرد ؟
آیا آنقدر جسارت داشت که با دست خالی به دل دشمن بزند ؟
جرئتش را داشت نارنجک به کمر ببندد ، زیر تانک رفته و یک تنه ، محافظت کند از هزاران نفر ؟
کسی چه میدانست ؟
صدای روحانی کاروان به گوشش خورد :
این شهیدان دعا داشتند؛ ادعا نداشتند
نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند
حیا داشتند؛ ریا نداشتند
رسم داشتند؛ اسم نداشتند
گمنام آمدند ، گمنام ماندند ، گمنام رفتند …
سیل اشک هایشان جاری شد
غزال نگاهی به گروهشان کرد ، بی شک اگر باز هم جنگ میشد این جوانان آماده تر از چهل سال پیش بودند . این نسل جوان ، آماده تر ، روشن تر و پخته تر شده بود …
غزال با تکان های دستی بیدار شد و با دیدن مهراد که بالا سرش ایستاده گفت :
چیشده ؟؟؟
– هیچی عزیزم ، دیگه رسیدیم گفتم بیدارت کنم .
غزال سرش را پایین انداخت ، از نظرش خودش بیشتر از مهراد مقصر بود . هرچند رفتار مهراد تا حدودی اشتباه بود ولی او حق نداشت اینطور بچگانه رفتار کند
مهراد ، دست زیر چانه اش گذاشت و سرش را بالا گرفت
با دیدن پرده اشک نازکی که روی چشمانش بود گرفته شد
برایش دردناک بود ، خواهرش به ندرت کمی گریه میکرد ولی در این مدت هربار غزال را دیده بود ، نم اشک را در چشمان کودکانه اش میدید . بوسه پرمهری روی پیشانی اش نشاند :
متاسفم ، نباید انقد تند میرفتم .
غزال تصمیمش را گرفته بود ، این ضعف و حرف نزدن ها تا کی ؟
در این مدت همه را اذیت کرده بود
این روز ها غزال وحشی درونش گم شده بود ، این رام شدن را دوست نداشت ، اصلا دوست نداشت .
لب زد :
داداش ، لطفا امشب با ماهان تو اتاق باشید کارتون دارم .
– چیکار داری ؟
باید باهاتون صحبت کنم
مهراد کمی تردید داشت ولی با این حال قبول کرد : باشه ساعت نه منتظرم .
::::::::::::::: دو ساعت بعد
غزال چند ضربه به در زد و ماهان به سرعت در را باز کرد
کنجکاو بود این دختر کوچولو چه میخواهد بگوید که اینطور بال بال میزند .
غزال روی مبل ، رو به روی برادرانش نشست :
برعکس همیشه ، ایندفعه میدونم از کجا شروع کنم . اول اینکه ازتون معذرت میخوام ، بابت تموم رفتار های اشتباهم تو این مدت
بالاخره آدم گاهی اوقات به افراد دوست داشتنی زندگیش ، ناخواسته آسیب میزنه .
منم تو این مدت نیاز داشتم که این اتفاقات رو هضم کنم و الان اینجام بابت عذر تقصیر .
حلال کنید اگه تو این مدت کمی و کاستی دیدین …
حرف هایش را زد و از اتاق بیرون رفت . به حیاط هتل رفت و کمی قدم زد ، این تنهایی را دوست داشت
تنهایی بعد از موفقیت .
در حس و حال خودش بود که با کسی سینه به سینه شد و جیغ بنفشی از ترس کشید
صدای آشنایی نگران زمزمه کرد :
غزال خانوم منم ، نترسید .
غزال همانطور که نفس نفس میزد گفت : برادر من ، یه اهمی اوهومی ، چیزی .
– بخدا ندیدمتون . راستی ، این وقت شب خطرناکه تنها اومدین بیرون
نه مشکلی پیش نمیاد ، در ضمن اگرم پیش بیاد خودم میتونم حلش کنم
ماکان ناخواسته لبخندی زد این دختر رام نشدنی بود
مطمئن بود این لجبازی و یکدندگی اش روزی بلای جانش خواهد شد
غزال با اجازه ای گفت و از کنارش رد شد و دوباره وارد هتل شد .
تا وارد اتاق شد زهرا جلویش را گرفت :
وای غزال چیشد ؟ گفتی بهشون !
وای خدا مرگت بده یه حرفی بزن دق مرگ شدم !؟! ….
غزال با حوصله رو به رویش نشست و مو به مو جریان را برایش تعریف کرد . همه چیز بجز دیدارش با ماکان را ، موضوع آنقدری برایش بی ارزش بود که حتی نخواهد درباره اش فکر کند .
از نظرش همه چیز درست شده و به حالت عادی برگشته بود
شاید وقت آن بود اتفاقات تازه ای برایش رقم بخورد و برگ جدیدی از زندگی اش باز شود .
قطعا دختری مثل غزال زندگی آرام و نرمالی نخواهد داشت .
:::::::::::# سه سال بعد :
از زبان غزال :
سه سال از اون روز ها میگذشت و من با خانواده جدیدم خو گرفته بودم دو روز یک بار به مامان آسیه و بابا فرهاد سر میزدم .
زندگیم حسابی عوض شده بود ، همه چیزم عوض شده بود
توی هنرستان و در رشته ی گرافیک درسمو ادامه دادم علاقه ام توی موسیقی رو ادامه دادم و حالا به طرز ماهرانه ای گیتار میزدم
علاقه و تلاش شدیدم به گرافیک باعث شد همون سال اول دانشگاه دولتی قبول شم . خوشحال بودم که نسبت به همسن و سال هام یه سال زودتر دیپلم گرفته بودم و این رو یه جور پیشرفت میدونستم .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اینکه زمانو سه سال ببری جلوتر فکرخوبیه
سلام خدمت دنبال کننده های عزیز و محترم رمان غزال گریز پا .
اول از همه جا داره از تک تکتون عذرخواهی کنم بابت این بینظمی های اخیر ...
همونطور که خودتون هم در جریان هستید با باز شدن مدارس و هنرستان ها ، ما هم دردسر هامون چند برابر شد . مخصوصا ما که کار عملی داریم و این ماجرا رو سخت تر میکنه .
کمبود وقت و برنامه های فشرده باعث شد نتونم اونطور که باید وظیفه ام رو در قبال شما عزیزان به خوبی انجام بدم .
امیدوارم این مشکلات کمی رفع بشه تا شرمنده ی شما هم نباشم
همیکنه با وجود مشغله های زیاد میذاری و قشنگ مینویسی جای تشکر داره.. 💙
^زمان^
لطفاااااا نظم رو در زمام پارت گذاری رعایت کنیددددد…
ی هفته هروز پشت سر هم پارت میزارین
ی هفته اصلا نمیزارین
ی هفته ۵ روز درمیون
واقعا نظم نداره پارت گذاری…….
خیلی خوب بود مرسی 💙..
ولی اخراش خیلی کم بود تازه داشت درباره زندگیش حرف میزد که قط کردی..