از زبان مارال :
از دیشب بخاطر طرز حرف زدنش تو فکرم . آخه انصاف بود فقط یه شب بعد خواستگاری اینطوری باهام حرف بزنه ؟
بی حوصله مشغول کارام شدم که صداش رو از پشت سر شنیدم :
– سلام مارال خانوم ، حال شما ؟
با غیض گفتم : ببخشید من واقعا نمیتونم صحبت کنم . میترسم یه چیزی بگم ناراحتی پیش بیاد
فردا میام دانشگاه حرف میزنیم .
با خوشرویی گفت : حرفای خودمو به خودم تحویل میدی ؟
ببخشید دیگه خانومی
ناز نکن دیگه …
بیا بریم تو حیاط پشتی بیمارستان
بی حرف همراهش شدم .
بی حوصله پشت سرش راه میرفتم که بالاخره رو یکی از نیمکت ها نشست ، منم کنارش :
منتظرم ، بگو
– راستش …
با حرفایی که بهم زد خشک شده بودم . تاکید کرده بود به مامانم چیزی نگم . راستم میگفت . همینجوریش گل بود به سبزه هم آراسته میشد .
با این اتفاق یعنی قرار بود طوفان بزرگی به پا بشه …
از زبان غزال :
– غزاااااااااااال ، وایسا ببینم مقاله ی منو حذف میکنی ؟ بخدا اگه دستم بهت نرسه
زبونمو تا ته براش در آوردم :
د آخه پیرمرد مگه تو هم میتونی بدویی ؟؟؟ عمرا نمیتونی بگیریم
این منم . دختر شر و شور و شیطون و پرحاشیه ای که صدای کل اعضای خونوادمو در آوردم .
اسم مامانم هاجر ، بابام بهرام و یه داداش که هشت سال ازم بزرگتره و جونم به جونش بنده به اسم مهراد
خیلی همدیگه رو اذیت میکنیمااااا ولی خب عاشقشم دیگههههه
یهو یکی از پشت بلندم کرد
دادم در اومد :
بزارم پاییییییییییین مهرااااااااااااااد
با صدای خشک و جدیش گفت : نه دیگه ، میخوام تنبیهت کنم
مهراد فوق العاده خشک و مغرور بود .تا اونجایی که یادم میاد تو کل فامیل کسی جرئت حرف زدن رو حرفش رو نداشت و روحیه ی مبارزه طلبیش باعث میشد از همه موفق تر بوده باشه .
اینکه میگم مغرور یعنی مغروراااااااا
البته برا خونوادش اصلا اینجوری نبود
همینجوری که منو عین گونی سیب زمینی رو دوشش انداخته بود جیغ زدم :
هووووی با توامااااااا منو کجا میبری گنده بک ؟؟؟؟؟؟؟؟
با نزدیک شدن به استخر توی حیاط به غلط کردن افتادم :
مهراد ، داداشی ولم کن
ببین این آبش یخه ، سرماخوردم میافتم رو دستتا
بعدش تب میکنم ، بعدش تشنج میکنم . بعدش دکترا میگن ما همه ی تلاشمونو کردیم ، متاسفیم
بعد میای سر قبرم میگی آجی غلط کردم . اگه الان ولم کنی ، بعدا به غلط کردن نمیوفتی .
معلوم بود خندش گرفته ولی بروز نمیداد :
چقد حرف میزنی غزال ، ببین اگه آسمون به زمین بیاد
زمین بره آسمون ، من امشب تو رو میندازم تو آب .
مظلومانه گفتم :
نامرد
– شنیدما
حرصی گفتم : اتفاقا گفتم که بشنوی
هم نامردی ، هم سنگدلی
در کل نامرد سنگدلی خیلی هم ..
حرفم با افتادنم تو آب نصفه موند خودش هم پشت سرم پرید تو آب
شنا کردم و خودمو رسوندم به دیواره ی استخر و خودمو کشیدم بالا
قبل از اینکه بیرون بیام پام کشیده شد و دوباره پرت شدم تو آب
عصبی به مهرادی که حالا با آرامش تمام داشت میخندید نگاه کردم
دلم میخواست خفش کنم
با لحنی که هنوز ته مایه خنده داشت گفت :
وای غزال حرص میخوری بامزه میشی .
با قهر رومو برگردوندم که از پشت بغلم کرد :
تو که انقد بیجنبه نبودی عشق داداش
اداشو درآوردم :
توهم انقد روانی نبودی عشق آجی
بغلم کرد و از استخر بردم بیرون
جفتمون عین موش آب کشیده شده بودیم ، همین که باد خورد بهم ، لرزی کردم و سرم رو تو سینش فرو کردم
این آغوش آرامم میکرد
آغوشی برادرانه و مقتدر که به تو حس امنیت میداد
بردم توی اتاقم و بعدش رفت
سریع رفتم حموم و یه دوش آب داغ گرفتم و رفتم تو آشپزخونه
پریدم و از پشت مامان رو بغل کردم که دادش رفت هوا :
وای غزال من از دست تو سر به کدوم بیابون بزارم ؟
– اومممممممم مامان بیا بریم کویر لوت . هم بزرگه ، هم اینکه آسمون شباش قشنگه
مامان که دید کاری از دستش بر نمیاد و از طرفی هم به دیوونه بازی های من عادت کرده بود چیزی نگفت و از خدا طلب مغفرت کرد
که منم خیلی ریلکس الهی آمین گفتم
صدای زنگ گوشیم بلند شد و با دیدن اسم زهرا با خوشحالی جواب دادم
الووووووو
چطولیییی
– های بیبی . قربونت تو چطوری
مرسی . خوبی چیکار میکنی؟
– هچ میگما زنگ زدم بت بگم امروز میای باشگاه ؟
باز چی شده فلفل محرک ؟
– ببین ، این فاطی خیلی شاخ شده
باید شاخشو شکوند
اون پشمم نی ، چه برسه به شاخ
حتما میام ، سه ساعت و ربع دیگه اونجام . فقط ببین ، خودت به ملیکا خبر میدی دیگه
– اوکی ، بای
من از دار دنیا همین دوتا رفیق رو داشتم .
هرکسی به اندازه ی موهای سرش دوست داره ولی خیلی ها یه رفیق هم نداشتن
رفاقت من و زهرا ابتدا نداشت
از همون اول و حتی دوسال قبل به دنیا اومدنمون شکل گرفته بود
اومممم خب بزارید اینجوری بگم :
پدر و مادر هامون رفیق های صمیمی بودن و این رفاقت ۲۵ ساله که ادامه داره . من و زهرا هم که جونمون به هم بسته بود
ولی حب قضیه ی ملیکا متفاوت بوداااااا
با هم تو مدرسه آشنا شدیم و اون شد تنها کسی که به اندازه ی زهرا درکم میکرد .
بخاطر علاقمون به بوکس تو این مسیر قدم برداشتیم
رفتنمون تو رینگ بوکس با پاهای خودمون بودا ، ولی برگشتنمون با خدا …
وقتایی که خون رو صورت همدیگه رو پاک میکردیم و با درد هم اشک ریختیم .
رفاقت دُر گرانی ست به هرکس ندهند
خیلی خب بابا شما شاعر ، فیلسوف ، ادیب . ولی ناموسا چیز دیگه ای پیدا نکردم
همینجوری که با خودم حرف میزدم پریدم تو اتاق مهراد
بیچاره دراز کشیده بود ، با هول از جاش بلند شد :
چت شده غزال ؟
– وای تو چرا توهم داری که من یه چیزی میشه . میخوام یه چیزی ازت بپرسم
خو بپرس
– میگم ساعت دو میتونی منو ببری باشگاه ؟
باشه میبرمت
پریدم گونشو ماچ کردم :
داداش خل … نه نه اشتب شد
داداش گل خودمی .
نویسنده : ترنج
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
راستش خیلی طول میدی تا بزاری خو بیشتر بزار
عزیزم نویسنده خودش مدرسه داره . امتحان داره . مشق داره و هزار تا کار دیگه . بیکار نیست که هر دقیقه پارت جدید بنویسه
سلام نویسنده جان
پارت چهارمو کی میذاری؟
منتظرشم😊🙏
وای عالیه گلم😍
رمانت ظاهرا قشنگه و خیلی جذابه..
ولی خیلی داری میپری.. ینی یهو از وسط یه بحث خلاصش میکنی میری یه چیز دیگه ای رو میگی..
از غزالم خوشم اومد 👌🏻
۹۰درصد رمانش از سریال باخانمان کپی شده فقط ۱۰ درصدشون تغییر داده کاملا کپی کرده
حالا بالاخره که زحمتو کشیده🙄
کدوم زحمت دقیقا؟😂😂وقتی همش کپیه اونم میده یکی براش بنویسه😂
ههههه . چقدر الکی حرف میزنی !
شما هر جور دوست داری فکر کن . راجب با خانمان هست یا نه . شما دوست نداری نخون
شما هر جور دوست داری فکر کن . راجب با خانمان هست یا نه . شما دوست نداری نخون
شما هر جور دوست داری فکر کن
کپی از با خانمان هست یا نه . دوست نداری نخون . کسی مجبورت نمیکنه
اوه اوه نویسنده با اسم فیک میاد از خودش دفاع میکنه وایییییی چ ضایع آخه تو از کجا میدونی اون مدرسه دارههههههه
جرعت داری با اسم خودت بیااا