غزال گریز پا پارت 35 - رمان دونی

 

 

غزال با اندوه خیره ی زهرا شد که انگار واقعا نفهمیده بود منظور غزال چیست :

 

زهرا دارم جدی میگم لعنتی ، واقعا نمیدونم باید چیکار کنم .

 

زهرا با لبخند اطمینان بخشی گفت :

 

باهاش حرف بزن غزال

باید خیالت جمع بشه ، چون تو قراره تصمیم بگیری

 

– اوکی ، ولی الان نمیتونم برم . یه چند روز بگذره بهتره

آمادگی منم بیشتر میشه

 

::::::::::::::::::: یک هفته بعد

 

ماکان بی هدف در اتاق قدم میزد

روز ها انگار با خود عهد بسته بودند طولانی تر شوند و عذابش را زیاد کنند . لحظه به لحظه خود را سرزنش میکرد از بیان حقیقت .

شاید وقتش نشده بود …

شاید زود بود ، شاید …

بین آن همه افکار پریشان که  کسی چند ضربه به در زد

 

– بیا تو

 

سلام جناب پاکنهاد

 

ماکان با دیدن شخص رو به رویش چنان از جا بلند شد که لرزش زمین زیر پایش را حس کرد

دخترک رو به رویش حالا تا وسط اتاق ایستاده بود و طبق عادت در را کمی باز گذاشت

ماکان با عجله خود را به در رساند و با کوبیدنش به هم  حرص تمام این مدت را  خالی کرد

لعنت به دست هایی که نمیتوانستند عروسکش را در آغوشش بگیرند

لعنت به لب هایی که اجازه بوسیدنش را نداشت

و برای اولین بار ، لعنت بر اعتقاداتی که عمری مقتدرانه از آنان دفاع میکرد

پرستیژش را فراموش کرده بود :

 

میدونی چی به سرم آوردی ؟؟ میدونی چه حالی بودم این هفت روز ؟

 

غزال هم ترسیده بود

از یاد برده بود غرورش را

فراموش کرده بود آن همه ادعایش را

اوهم لعنت فرستاد بر عشق و عاشقی

زبانش به سختی و فقط برای چند کلمه چرخید :

 

لط.. لطفا.. ب.. بری..برید ..ع..قب

 

ماکان کمی به خودش آمد ، چطوری میتوانست معشوق را بیازارد

اصلا دیگر دنیا را نمیخواست ، همین پری کوچولوی ترسان او را بس بود

دست هایش را به علامت تسلیم بالا برد :

 

چرا همیشه و برای همه گستاخی

به منه بی نوا که میرسی مظلوم ؟

چرا کاری میکنی نتونم به اون چشم ها نه بگم ؟؟

 

– چون …

 

ماکان اینبار نعره زد :

 

چرااااااااااا ؟؟؟

 

غزال ساکت شد ، در میان جمله ها چیزی پیدا نکرد که بتواند جواب گویش باشد :

 

– همچون کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است .

 

من که به معجزه عشق ایمان دارم ٬

 

می کشم آخرین دانه کبریت را در باد .

 

هر چه بادا باد !!!

 

این را گفت و با عجله از اتاق بیرون رفت

ماکان هنوز در بهت بود و نفس نفس میزد .

غزال اشک ریخت ، این عذاب چرا تمام نمیشد ؟

چرا سه سال گریبانش را گرفته بود و رها نمیکرد ؟مگر چه هیزم تری به این چرخ فلک فروخته بود که تا ماجرایی تمام میشد ، بحران دیگری را برایش رقم میزد ؟ ولی اینبار ، این زجر را در عین نخواستن ، میخواست ..

ماکان بدون معطلی کتش را پوشید و سوییچش را برداشت

عجله داشت ، به حدی که منتظر آسانسور نشد و با عجله پله ها را دو تا یکی طی کرد و وارد پارکینگ شد . نمی‌خواست حتی یک لحظه اتلاف وقت کند

پایش را روی گاز گذاشته بود و سرعت را به بالا ترین حد ممکن رسانده بود

شاید اولین باری بود که ضربالمثل گر صبر کنی ز قوره حلوا سازی  برایش بی معنی تلقی میشد

با عجله وارد خانه شد

حاج احمد و نازنین خانم با تعجب به حرکاتش نکاه میکردند

ماکان قبل از اینکه فرصت هر حرف دیگری بدهد رو به مادرش التماس گونه گفت :

 

مامان ، زنگ میزنی امشب بریم خواستگاری غزال

 

حاج احمد هنگ شده گفت :

 

الان ؟

 

– بابا ترو خدا ، مگه نگفتین هروقت بگم برام آستین بالا میزنید .

خب الان گفتم دیگه …

 

نازنین خانم : چقد هولی تو پسر

هرچیزی یه رسم و رسوماتی داره

وایسا یه زنگ بزن به آسیه خانم بزنم

 

باشه ، فقط لفتش ندیاااااا

 

 

موبایلش را برداشت ، باید با مهراد حرف میزد . هرچه باشد برادرش بود

نمیتوانست بی تفاوت باشد‌

پس از بوق خوردن های پی در پی

درست لحظه ای که خواست تماس را قطع کند صدای پر انرژی مهراد در گوشش پیچید

 

به سلام ، احوال داش ماکان ؟

 

– سلام مهراد خوبی ؟

 

الان که زنگ زدی توپ توپم

 

– وقت داری یه ساعتی بریم بیرون؟

 

اوکی الان آماده میشم

 

همیشه همین بود ، هروقت به او نیاز داشت در کنارش بود

شاید همین باعث شرمش میشد تا نتواند به عشقش اعتراف کند

زیر لب زمزمه کرد :

 

میگن؛ هیچ عشقی توو دنیا…●♪♫

مثِ عشقِ اولی نیست…●♪♫

می گذره یه عمری… اما؛ از خیالت، رفتنی نیست●♪♫

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Toranj
Toranj
2 سال قبل

سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز
با توجه به کوتاه بودن پارت ، فردا ساعت هشت شب هم یک پارت جدید داریم .

ضحا
2 سال قبل
پاسخ به  Toranj

ممنون

...
...
2 سال قبل

خسته نباشی عزیزم خدا قوت بعد چند روز اندازه نخود پارت دادی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x