فصل دوم پارت8 - رمان دونی

 

 

+ اسمت چیه؟!

 

یه نگاه کوتاه کردولی جواب نداد…

 

+ فرهاد نمیزاره اسم تو بگی

 

_ نه

 

+ پس اسم تو بگو میتونی با من راحت باشی

 

_ مشکلی نیست ولی من هنوز اسم واقعیمو نمیدونم چیه…

 

+ یعنی چی؟! نمیدونی اسم چیه؟!

 

_ اسمی که روم گذاشتن ملیکاست

 

+ یعنی مامان و بابات این اسمو گذاشتن؟!

 

_ وقتی منو پیدا کردن فروختن به یه خونواده پولدار که بچه دار نمیشدن

25 سال میگذره…

خونواده ای که دارم آدمای خوبین منو دوست دارن مثل دختر خودشون

ولی تا اینجا اومدم بگردم خونواده واقعی مو پیدا کنم

 

+ از کجا فهمیدی خونواده ات اینجاست؟!

 

حرفای ملیکا کلی گیج ام کردن در حدی که از فکر نجات کوروش در اومده بودم

 

_ تحقیق کردم

 

+ همین؟!

 

_ کار ساده ایه

 

+ تو کارو زیاد آسون میگیری

من برم دیگه تو اتاق

اشکال نداره تنها موندی؟!

 

_ نه برو

 

خودمو پرت کردم رو تخت

تو فکر خونواده ملیکا بودم

اصن چرا اومده محافظ شده

نکنه ربط داره به متین

یا فرهاد نمیدونه

نه بابا اگه میدونست استخدام نمی کرد

باهاش حرف زده

میدونه که استخدام کرده…

دارم به چیا فکر میکنم…

 

نصف های شب پا شدم رفتم بیرون از اتاق

 

با دیدن فردی که روی مبل بود خشکم زده بود

 

+ فرهاد؟!

فرهاد بیداری؟!

فرهاد ملیکا کو؟!

رفته؟!

 

_ مارال بیدار شدی؟!

ملیکا کیه؟!

خواب دیدی برو بخواب

 

+ چرا مسخره بازی در میاری همون دختر که آوردیش

محافظ من بود کو؟!

 

تو جاش غلط زد پتو رو پیچوند رو خودش

 

_ به دکتر میگم دوز قرص تو کم کنه داری توهم میزنی

 

+ دارم میگم اینجا بود باور کن

چرا دورغ بگم بهت مطمئنم یه دختر به اسم ملیکا اینجا بوده

حتی برام غذا آورد نگاه رو میزه

 

با دیدن اینکه هیچی رو میز نبود داشتم شاخ در میوردم

 

+ همینجا بود

حتماً گذاشته یخچال خراب نشه

 

یخچال ام خالی بود…

 

+ فرهاد نخواب پاشو ببین یه نفر اینجا بوده

فرهاد از جاش بلند شد و نشست سرجاش

 

_ خواب دیدی حتماً

غیر از من کسی نمیتونه بیاد تو اتاق

 

+ کارت داشت

 

_ فقط یدونه اس که من دارم

بیا ببین

 

از جیبش کارت رو در آورد گذاشت رو میز

 

+ من که بهت دورغ نمیگم

حتی گفت دنبال خونوادشه‌…

 

_ مارال من خستمه باید واسه فردا صبح آماده شم

من دو ساعت میشه اومدم کسی نبود توهم زدی

 

خودمو زدم به بیخیالی حتماً فرهاد راست میگفت توهم زدم باید تمرکز مو میزاشتم رو کوروش

 

_ متین یه جشن تولد گرفته

منم دعوت کرده

 

+ منم میام

 

_ اینو نگفتم که بری گفتم بدونی

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

باز پارت گذاری قطع شد که!

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
1 سال قبل

این از این رماناس که هرچی بخونم نمی فهمم
پس نمی خونم تا بفهمم یا نفهم نباشم

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x