هم دانشگاهی جان پارت ۱۹ - رمان دونی

هم دانشگاهی جان پارت ۱۹

.

 

 

 

_ من نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم،بذار ببینیم تا فردا خوب میشه یا نه اگه خوب شد که هیچی اگه هم نشد زنگ می‌زنیم بهشون

محبوبه: ولی الان عمه‌ی بد بخت من فکر میکنه دخترش خوش و خرم داره می‌ره دانشگاه و درس میخونه

یگانه: کاری از دست ما بر نمیاد محبوبه،بخدا که اون روز کلی بهش گفتم دلوین نرو یا میری زود بیا،حرف گوش نکرد اخرشم شد این

محبوبه: حتما دلش خیلی پر بوده؟ هوم؟ چیزی شده بود صبحش؟

_ اون روز صبح آرتین باهاش شوخی کرد از اون لحظه به بعد حالش پوکر شد

محبوبه: آرتین کیه؟ چی بهش گفت؟

مبینا: آرتین خواستگار محبوبس،

_ اونروز صبح آرتین تو دانشگاه منو دید

دلوینم گفت برو باهاش حرفاتو بزن بعدم سه تاییشون سریع دوییدن رفتن تو سالن

منم به ناچار رفتم باهاش حرف زدم از نزدیک،پسر خوبی بنظر می‌رسید منم شمارمو بهش دادم ینی اون خواست که بدم

بعد با اعصاب خورد رفتم تو سالن دانشگاه و با دلوین دوییدیم دنبال هم که دلوین خورد به آرتین

دلوین تو همین حین گفت الهی نازا شی مائده هنوز نمیدونست‌ به آرتین خورده،با صدای آرتین فهمید که اونه آرتین بهش گفته بود مائده نازا شه کی بچه بیاره تو سر گرم شی؟

بعدم دلوین گفت مائده نه و مائده خانم خجالتم خوب چیزیه

یه نگاه متاسفی هم به من انداخت و رفت،بعدم باهام سر سنگین بود

محبوبه: میدونین بچها اون خیلی به شما وابسته بود،خیلی هم غیرتیه تو رفسنجون هر روز سر من با یکی دعوا داشت

_ اره میدونیم

 

بعد این حرفا با اصرار های مکرر من غذاها رو به حلق بچها دادم،خودم نمیتونسنم بخورم اما به مجبور خوردم که بچها ناراحت نشن

 

ساعت ۴ صبح بود همه پشت در CCU واستاده بودیم حتی رامتین میدونستیم قراره یه اتفاقی بیفته

 

یه دستم قرآن بود یه دستم صلوات شمار

عزم رفتن کردم که برم وضو بگیرم بیام دو رکعت نماز بخونم ولی نشد

پرستارا از اتاق دلوین پریدن بیرون و سوپروایزرو صدا زدن

یا حضرت عباااس

دلویییییییننن!!

صلوات شمار از دستم افتاد با دو رفتم سمت اتاقش دوباره همه چیز تکرار دفعات قبل

اشکام میریخت دیگه برام مهم نبود جلوی همه باشه یا پشت همه

حال دلوین مهم بود

مهم این بود آریا سریعتر بیاد

قلبم داشت از کار میفتاد

رنگ همه ی بچها زرد شده بود

اون دلوین ما بود که اینطور روی تخت دو متر بالا میپرید؟

خدایا نه!! اینطوری امتحانمون نکن

قلب دلوین که واستاد قلب منم همراهش‌واستاد نه!! دلوین نباید بره

جیغ زدم

_‌تو رو خدا نجاتش بدید! اون هنوز کلی آرزو داره! خواهش میکنم! جون عزیزتون ولش نکنین! دلوین نمی‌خواد بره!! اون امیدش به آریاس هنوز…

ولتاژ شوک رو بردن رو ۴۰۰

ولی تاثیری نداشت همگی فکر میکردیم دیگه دلوین برنمیگرده

از بس گفتم ام البنین دخیلم/شرمنده و ذلیلم/ گر تو ندی مرادم/ دست از تو بر ندارم/.

خودم خسته شده بودم

ینی هیشکی این ضجه های ما رو نمیدید؟ خداااا کجایی پپپپپپس؟؟

 

ولتاژ شوک رفت رو ۶۰۰

نه!! باورم نمیشه

دلوین برگشت؟

دلوین؟؟ دلوین ما اومد دوباره!!

صورتم دیگه جایی برای اشک نداشت.

_ دیدین گفتم؟ دیدین؟؟ دیدین دلوین نمی‌خواد بره؟ دلوین میخواد بمونه!! آرزوها داره هنوز!

 

با زور پشت در اتاق دلوین زانو زدیم

انگار پرستارا میشناختنمون و دلشون برامون میسوخت

حتی رامتین هم گریه میکرد،

خیلی با دلوین خوب بود

 

همینطوری که صلوات میشماردم به ساعتم نگاه کردم ساعت ۷ صبحو نشون میداد

بچها حال خوبی برای دانشگاه نداشتن

خودم وسایلامو برداشتم و رفتم سمت در خروجی

نمیتونستم ساعت ها از دلوین دور باشم با این وضعش اما باید میرفتم دنبال آریا اگه دانشگاه هم نمیرفتیم یکیمون غیبت ثبت میشد و کار حراست می‌رسید

_ بچها من دارم میرم دانشگاه

مبینا: خب وایسا ما هم بیایم

_ شما خیلی حال خوبی دارین دانشگاه هم میخواین بیاین؟

میرم با رییس دانشگاه صحبت میکنم،میگم حالتون خرابه

از اونور هم باید برم دنبال آریا تا ساعتای دو شاید برسم

فعلا خداحافظ

یگانه: مواظب خودت باش مائده

_شمام مواظب خودتون باشین فعلا!

 

رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت دانشگاه

تا ساعت ۱۲ درگیر دانشگاه بودم بعدم باید با رئیس دانشگاه در مورد غیبت بچها صحبت‌میکردم

با کلی هماهنگی ساعت ۱۲/۵ رفتم اتاق رئیس

از وضعیت دلوین از وضعیت یگانه و مبینا هم گفتم

حتی بعضی مواقع هم صورتم دیگه جایی برای اشک نداشت

رئیس دانشگاه هم انگار دلش برا اشکام سوخته بود که اجازه داد فردا رو دانشگاه نیان

با هزارتا تشکر محلو ترک کردم و رفتم سمت فرودگاه

ساعت ۱.۵ رسیدم به فرودگاه حالا دیگه آریا هم باید رسیده باشه

رفتم پشت شیشه های انتظار آریا رو دیده بودم قبلا

چمدون به دست از پله برقی میومد پایین با صورتی پکر

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
e_xiu_om
2 سال قبل

خواهشن اینجوری نباشه که اریا بیاد بره کنارش بگه من تو را دوست دلوین برگرده😐

بی تام
بی تام
2 سال قبل

الان لابد آریا مبخواد بیاد. لباس تنش کن بره اتاق دلوین. بگه دلوین منم دوستدارم😁😁 بعد دلوین هم انگشتش تکون بده

ثنا
ثنا
2 سال قبل

سلام ممنونم از این همه ذوق نویسندگی تون من هر روز می خونم

یه انسان عادی
یه انسان عادی
2 سال قبل

شوک رو از ۲۰۰ شروع میکنن بعد همینجور پنجاه تا پنجاه تا ولتاژشو بالا میبرن تا ۴۰۰ یا ۵۰۰ فک کنم بعد دیگه ول میکنن دوست عزیز …

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x