.
_حال..م…خو…ب…نیس…بچ..ها…تن…ها..م…بذ..ارین
محبوبه: بیاین بریم بیرون بچها یکم به تنهایی احتیاج داره.
ما رفتیم پس
پشت دریم هر کاری داشتی صدامون بزن
فعلا
حالی که خداحافظی کنم یا بگم ممنون نداشتم
بچها دلشون راضی نبود به رفتن اما محبوبه به زور بردشون
دلم تنهایی شدید میخواست
کاش مرخص میشدم
یعنی الان آریا کجا رفته!!؟
ذهنم و مغزم درگیر آریا بود که خواب رفتم
موقعی که بیدار شدم بچها داشتن وسایلامو جمع میکردن
یگانه تا دید بیدار شدم گفت:
_ پاشو،پاشو که مرخص شدی
دکترت گفته همه ی علائم حیاتیت خوبه
یه استعلاجی هم داده که شما باید چهار روز فقط استراحت کنی
هرچیز دیگه ای رو ازم میخواستن قبول میکردم اما اینکه باید چهار روز تو خونه میموندم اصلا قابل تحمل نبود
حالی که خودم تنهایی بلند شمو نداشتم
مبینا دستمو گرفت و از تخت اوردم پایین
بعدم لباسای خودمو تنم کردم
اون لباسای اونشبم که افتضاح شده بودن
بچها رفته بودن برام لباس آورده بودن
چقدر ازوشون ممنون و متشکر بودم
همه ی وسایل هامو که جمع کردن راه افتادیم که بریم
رامتین قبلا رفته بود صندوق حسابداری و حساب کرده بود
چقدر این مرد خوب بود
چقدر خوشبحال محبوبه که انقد شوهر خوب و مهربون و مردی داره
از این لحاظ واقعا بهش حسودی میکردم با همه ی پرستارا خداحافظی کردیم و
از راهروی بیمارستان گذشتیم و رسیدیم به در خروجی پامو که از در گذاشتم بیرون خوردم به آریا
این مگه نرفته بود؟
چرا اینجا بود؟
_ بکش کنار تنتو میخوایم رد شیم
آریا: متاسفم..منم اومدم که نذارم رد شین
_ اما من حرفامو زدم،الانم اصلا حال و حوصله ی اینکه باهات صحبت بکنم ندارم
خواهش میکنم بذار رد شیم
آریا: میذارم رد شی اما وقتی که خودم ببرمت تا کنار ماشین
_ نمیخوام.. شورشو در آوردی..میگم برو ینی برو..چه اصراری داری برای موندن؟
آریا: بچها میشه شما ولش کنید من ببرمش؟
با چشمای ناراحت به بچها نگاه میکردم
که مبینا گفت:
بله صد البته
بعدم زیر شونه هامو ول کرد یگانه هم ولم کرد نزدیک بود بیفتم که اریا زیر شونه هامو گرفت
بذار خوب شم یه دماری از روزگار اینا در بیارم
بیشعورای خائن
تو راه آریا داشت حرف میزد:
_ من میرم دلوین
وای نه غلط کردم خدایا نره بذار بمونه این بره من دوباره ذهنم درگیرش میشه
آریا: اما عید که برگشتی شهرت همون روز اول منو در خونتون میبینی.
سر لج و لج بازی های بچگونه هم داری خودتو اذیت میکنی هم منو
خواهش میکنم عاقلانه تصمیم بگیر
_ اما من دیگه نه از تو خوشم میاد نه چیز دیگه ای
عیدم نمیام شهرم
آریا: میای دلوین..نیومدی خودم میام میارمت
رسیدیم به ماشین یگانه قفل مرکزی ماشینمو زد
محبوبه اینا که با هواپیما اومده بودن ماشین نداشتن.
مثل اینکه بچها تو همین چند ساعتی که من خواب بودم رفته بودن ماشین منو آورده بودن
منم آریا برد کنار ماشین خودم کمکم کرد سوار ماشین که شدم از اونطرف اومد کنارم نشست میخواست سرمو بذاره رو شونش
_ اَه اَه ولم کن چندش نچسب بیا برو پی کار و زندگیت تو مگه زندگی نداری؟
آریا: من که نه زندگیم کنارمه
_ متاسفم.
رامتین نشست پشت فرمون و محبوبه هم نشست کنار دستش
حرکت کردیم سمت خونه
به بچها اول آدرس دادم چون حوصله نداشتم هی بگماینور برو اونور برو
داروهای خواب آور بیمارستان بهم فشار آورده بود و شدیدا به خواب احتیاج داشتم
چشمام گرم گرم شده بود سرمو گذاشتم کنار شیشه که بخوابم ولی در یه ثانیه آریا شکارم کرد و سرمو گذاشت رو شونش
خودم انقد خواب بودم نفهمیده بودم کجام
ولی میدونستم سرم یه جای گرمه و این بهم آرامش میداد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام بچها
خوشبختانه مشکل حل شد
برید پارت بعدو بخونید که گذاشتم
چرا نمیااااد🥺
سلام بچها
خوبین؟
بچها باید یه چند ساعتی رو منتظر پارت بعد بمونین چون اسمم از نویسندگی برداشته شده و مشکل هم برطرف نمیشه
باید با مالک سایت صحبت بکنم
کهایشونهم آفلاین هستن
واقعا ببخشید🥺
اشکال نداره
ولی رمانت عالیه من از صبح تو خماریم
لطفا ی کاری نکن ک این دختره دلوین عاشق یکی دیگع باشع و …
سلام بچها
باید یه چند ساعتی رو منتظر پارت بعد بمونین🥺
چون فعلا اسمم از نویسندگی در اومده و مالک سایت هم آنلاین نبودن که مشکلم برطرف بشه🥺
کاش یکی مثل اریا بیاد تو زندگی دخترای لایق عشق
وایییی ذوق مرگممممم خیلی لذت بردم از این پارتتتت
چقد آریا گناه
اذیتش نکن دلیی
عالی بود
رمان خیلی خوشگله عزیزم ❤️
Nice