.
“دلتنگم مثل ماه که هر شب بدون نیمه اش لاغر تر میشود”
نباید اهمیت میدادم..باید هر دومون با خودمون کنار میومدیم
آریا پسر مهربون و خوبیه شاید منم بخاطر همینه که انقد بهش علاقه دارم
انقد سر در گم شدم که حتی نمیدونم چیکار باید انجام بدم
کجا باید برم
به کی چی باید بگم
یا چیو به کی باید بگم
مبینا:هوووووووی خر
_ چته مبینا؟
مبینا: بیشعور چرا انقد صدات میزدم جواب نمیدادی؟؟
مثل خر داری فکر میکنی
_ ببخشید ذهنم درگیر بود
جانم کاری داشتی؟
مبینا: نه میخواستم بگم خوابت میاد یا نه؟
چون بنده به لطف شما امروز انقد خسته ام دارم خواب میرم
_ منو ببخش مبینا..من به همتون مدیونم
شرمنده که انقد اذیت میشین
مبینا: خیلخب بابااا انقد لفظ قلم حرف نزن..بالاخره وظیفه ی همه ی ادماس در حق خواهرشون
تو هم انقد شرمنده ام شرمنده ام نکن
یه روز تو مریض میشی ما پا داریم یه روز ما مریض میشیم تو پا داری
فقط حیف اون اشکایی که ریختم
چشمه ی اشکم به خاطر تو خشک شد کثاااافت
با خنده نگاهی به مبینا انداختم
چقدر من از این چهار نفر ممنون بودم
مائده که باهام حرف نمیزد
الان نه میدونم آریا کجاس نه چیز دیگه ای…
باید به آرتین پیام میدادم
الان شاید آرتین میتونست حال مائده رو خوب کنه
اما چون نمیخواستم مبینا بفهمه
پیام دادم بهش
_ سلام آقای رادمهر حالتون چطوره؟؟
پنج دقیقه ای رو منتظر موندم تا آنلاین بشه..
دیگه داشتم نا امید میشدم که آنلاین شد و اول پیام منو سین زد
آرتین: سلام دلوین خانم! نه والا چه خوبی..حال شما خوبه؟ شنیدم تادم مرگ رفتین
خدا بد نده چیزی شده؟؟
_ یه چند تا اتفاق کوچیک کوچیک رخ داده که شده اتفاقات بزرگ
چیزی نیست به زودی حل میشن انشالله
درست شنیدین..حالم یکم نا مساعد بود..ینی کم که نه خیلی زیاد
آرتین: دارین نگرانم میکنید دلوین خانوم بگید چیشده؟
_ چیز مهمی نیست.. انشالله بعدا میگم..
با مائده در ارتباط هستید آقای رادمهر؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیییییییی
مثل همیشه عالی
👌🏻👌🏻👌🏻
عزیزم رمانت خیلی خوبه ، میشه پارتا رو طولانی تر بزاری