هم دانشگاهی جان پارت ۳۱ - رمان دونی

هم دانشگاهی جان پارت ۳۱

.

 

 

دوباره حالم بد شد

حالم به هم ریخت

عکس آریا بود

چشمای مشکیش ادمو جذب می‌کرد

اما الان حواسم باید به رانندگیم میبود

کل حالم با دیدن عکس آریا به هم خورده بود

به هر کسی توی شهر نگاه میکردم آریا رو می دیدم

انقد بهش فکر میکردم که توهم زده بودم

همه رو آریا می دیدم

دلم براش اتیش گرفته بود

تنها تو این شهر غریب کنار کیه ینی..چیکار داره می‌کنه..شام خورده اصلا؟

اوووف به تو چه دلوین خودش از پس خودش بر میاد

تو چیکارت به اون غریبه؟!

به تو چه ربطی داره؟!

هر کار میخواد بکنه بکنه..

به من چه

به مائده چه ربطی داره

به بقیه چه ربطی داره

 

دیوونه شده بودم

جنون گرفته بودم

هوای آلوده ی شهر نفسمو بند آورده بود

صدای زنگ گوشیم مزاحم خلوتم شده بود

محبوبه بود

جواب دادم

محبوبه: کجا رفتی دلوین‌این موقع شب؟؟ من از دست تو آخرش سکته میکنم می میرم

جون به سرم کردی!! چرا حرف نمیزنیییی؟؟؟

_ شما اجازه بدی من حرف میزنم

اومدم بیرون تو خیابون(..)نزدیکیای خونه

محبوبه: چرا صدات گرفته؟؟

_ هیچی نیست بخاطر آلودگی هواس

دارم میام خونه..

محبوبه: دلوین خدا سر شاهده اگه تا ساعت ۳.۵ خونه نباشی کلتو میکنم

_ باشه میام محبوبه دارم میام

خدافظ

محبوبه: فعلا

ساعت ۳ بعد از نصفه شب روندم سمت خونه

طبق حرف محبوبه جوری تنظیم کردم که ساعت ۳.۵ برسم‌خونه

حال اینکه ماشینو بزنم داخل پارکینگ نداشتم

همون بیرون گذاشتمش کنار ماشین یگانه

یه سایه ای از دور وحشت و رعب به جونم انداخت

کی بود ینی؟!

ساعت ۳.۵ شب در خونه ی ما؟؟!

تپش قلب شدیدی وجودمو گرفته بود

هم میخواستم برم جلو ببینم کیه

هم میترسیدم

صدای بلند محبوبه از پنجره ماشین ترسمو دو برابر کرد و به نفس نفس انداختم

محبوبه: دلوییییییین چرا نمیای بالاا؟؟

جوابشو ندادم خم شده بودم تا یکمی نفس بگیرم

تا خواستم جواب بدم از دیدم پنهون شد و دیگه تو بالکن نبود

یهو در ساختمان باز شد و محبوبه با سرعت عجیبی دویید اومد کنارم:

_ دلویییین؟؟؟

چیشدییی؟؟

حالت بدع؟؟؟

میخوای بریم بیمارستان؟؟؟

نفس گرفتم و جوابشو دادم

_ نه به لطف شما ترسیدم به نفس نفس افتادم

محبوبه یکی رو به روی خونه زیر درخت خانم سلوکی اینا نشسته میبینیش؟؟

محبوبه: نه حتما توهم زدی کسی نیست

بیا بریم داخل هوا سرده بد تر میشی

_ بیا بریم جلو اصلا ببینیم کسی هست یا نه

محبوبه: نه دلوین کج..

_ هیس هیچی نگو محبوبه

قدم آهسته برداشتم سمت در خانم سلوکی اینا

یکی زیر سایه ی درخت بود

محبوبه نیومد همرام

هم میترسیدم

هم نمی‌خواستم کم بیارم

رفتم جلوتر از وجودش که مطمئن شدم وایسادم

_ کی هستی؟؟ اینجا چیکار داری؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

نویسنده قشنگم هر پارت بیشتر ادم حرص میدی ، شوخی می کنم مرسی از قلم زیبات

anisa
anisa
2 سال قبل

اریا ست

S.wq
S.wq
2 سال قبل

نویسنده جونم ، پارت عصرتو لطفا طولانی کن🙃

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

کم بود

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x