.
_مائده الان تو مطمئنی نمیای؟
مائده: اره بابا..مطمئنم شما برین خوش باشین..من یکمی کار دارم
جزومو کثیف نوشتم میخوام تمیز نویسش کنم
حموم برم همه ی لباسامم میخوام بشورم
_ اوووه باشه..چیزی نیاز نداری؟
مائده: نه فداتشم
_ قربونت..میری بالا بچها رو هم صدا بزن بیان پایین
زنگ بزن به یه رستورانی جایی برات ناهار بیارن شماره هاشونو نوشتم زدم رو در یخچال
ما هم همون بیرون یه چیزی میخوریم
مبینا: البته اگه محبوبه چیزی درست نکرده باشه
_ اووه یادم نبوداا
مائده زود بپر بالا ببین چیزی درست کرده یا نه
مائده: باشه
فعلا خدافظ
مواظب خودتون باشین
یگانه: ببین ببین..مائده
مائده: جان؟
یگانه: ببین جوری رفتار نکنی که این ارتینه پر رو بشه حواست باشه خب؟
یه جور سنگین و رنگین رفتار کن
خونسرد باش
باشه؟
مائده: چشم حواسم هست
بعدم یه چشمک زد و از ماشین پیاده شد و درو باز کرد رفت بالا
بعد از چند دقیقه معطل بودن بالاخره محبوبه اومد پایین
البته با لباس خونه
محبوبه: واای دلوین دم ظهری کجا میخوای بری؟
_ از کی منتظریم چرا نمیاین پس؟
محبوبه: آخه خب تو بگو کجا میخوای بری ما هم میایم پایین
_ هیچی بابا..روز آخری میخوام ببرمت یکی از پاساژای تهرون
میای یا نه؟
محبوبه: آخه خب ال..
_ محبوبه میای یا نه؟
محبوبه: باشه خب چرا آب روغن قاطی میکنی وایسا الان میام
یه قدم برداشت که بره
اما دوباره برگشت
_ چی شد پس؟
محبوبه: ببین من ناهار درست کردماا
مبینا: بیا بریم محبوبه… تو بیا بریم همونجا میخوریمممم
ظهر شد
با خنده پله ها رو طی کرد و رفت بالا و پس از گذشت پنج دقیقه با رامتین اومدن پایین
از پشت رل بلند شدم که رامتین بشینه
یگانه هم پیاده شد که محبوبه بشینه
رامتین: اووه سلام بچها
_ سلام جیییگر
بفرما بشین پشت رل که من حال اصلا ندارم
رامتین: چشم خانوم بهداد
چشم
بچها که نشستن تو ماشین رامتین ماشینو به حرکت در اورد
رامتین: خب خانوم بهداد بفرما کجا برم؟
یه نگاه به یگانه و مبینا انداختم
_ کجا بریم بچها؟
یگانه: بریم پاساژ (…)
مبینا: اره..اره نظر منم همینه
_ اوکی خب رامتین بپیچ چپ
گوشیم داشت زنگ میخورد
گذاشته بودم جلو فرمون
_ رامتین یه نگاه میندازی ببینی کیه؟!
رامتین گوشیو از پشت فرمون برداشت اسمشو نگاه کرد
به من من افتاده بود
نمیتونست هیچی بگه
گوشی رو از دستش کشیدم
_ خب خودشو کش…
چشمم که به مخاطبش افتاد حرفم یادم رفت
_ اری..اریا؟؟
رامتین بزن بغل جوابشو بده
رامتین: خودت جواب بده بهش بگو که ازش متنفری
_ نه رامتین..نه
نمیخوام صداشو بشنوم
صداشو بشنوم به هم میریزم
محبوبه: اره بزن کنار رامتین..
رامتین: باشه یه لحظه وایسین
ماشینو زد کنار و گوشیو از دست من گرفت و جواب داد
میخواست از ماشین پیاده شه که شونشو گرفتم و نذاشتم پیاده شه
رامتین: الو؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی