.
محکم در اغوشش گرفتم..
راست میگویند که خواهر تیکه ای جواهر است و بس!
حتی اگر پشت به تو باشد..
رامتین: اه بابا بس کنین. با این چندش بازیاتون
محبوبه از آغوشم دل کند و رو به رامتین آشفته گفت: حسودی دیگه..حسود
بعد هم با لبخندی زیبا از کنارم گذشت و شونه به شونه ی رامتین ایستاد و دستش را توی دست های رامتین قفل کرد
همگی با لبخند از کنار هم گذشتیم و به سوی فروشنده رفتیم
محبوبه و رامتین چیزی پسندشون نشده بود
باید کاری میکردم..
اینطوری دست خالی نمیشد..
پس از حساب کردن وسایلا از در مغازه زدیم بیرون
رو به بچها کردم و گفتم اگر خریدی دارن انجام بدن تا من برم و کارمو انجام بدم و بیام
همگی از شدت خستگی مخالفت خودشون رو اعلام کردن و به طرف ماشین رفتن و من هم به طرف یه بوتیک خوش نقش و نگار وارد شدم بوی عطر مشامم را پر کرده بود
سلامی دادم و سمت لباس های ست زنونه و مردونه رفتم
بین لباس ها میگشتم تا شاید چیزی توجهمو به خودش جلب کنه اما چیزی نبود که با هیجان بهش نگاه کنم و خواستارش بشم
صدامو بلند کردم و رو به یکی از کمک فروشنده ها کردم و گفتم: ببخشید آقا؟ شما اینجا به جز این لباس های ست نمونه های دیگه ای هم دارید؟
+ خواهش میکنم..چه مدلی مد نظرتونه؟
_ یه دست لباس ست زنونه و مردونه ی ست پاییزه با رنگ روشن
+ بله حتما..یه چند لحظه صبر کنید..
فروشنده به طرف انبار بوتیکش رفت تا چیزی که من خواستم رو بیاره..
فرصت رو غنیمت شمردم و چرخ دیگه ای توی مغازه زدم..
یه دست برای مهیار و فاطمه
یه دست برای محبوبه و رامتین
یه دست برای دلارام و کارن
فروشنده با دستای پر برگشت
پر از لباس های ست پاییزه ی رنگی
اول از همه رنگ طوسی رو برداشتم..بعد هم رنگ شکلاتی بعدم رنگ سفید..
فاطمه و محبوبه تقریبا اندازه هاشون مثل خودم بود اما دلارام یه سایز از من بزرگتر
پس از تعیین سایز و پلاستیک کردن هرکدوم و کشیدن کارت توسط فروشنده از بوتیک زدم بیرون و از در پاساژ بیرون زدم
بچها تو ماشین منتظر من بودن
در ماشینو باز کردم و نشستم تو ماشین
محبوبه: چیکار میکردی یه ساعت دلوین؟
_ کار داشتم دیگه..مگه نمیبینی دستامو؟
محبوبه: چیکار؟
چی خریدی اینهمه؟
من یادم باشه به بابات بگم اینهمه پول به تو نده انقد خرجشون نکنی
_ ای بابا محبوبهههه اذیت نکن دیگه
محبوبه: خب باشه اذیت نمیکنم حالا بگو مارکو چه برایمان آورده ای؟
_ نه دیگه مزش ریخت..نمیگم
زدم رو شونه ی رامتین و گفتم برو داداش برو
محبوبه: دلوین؟ قهر نکن دیگه..شوخی میکردمم بگو چی خریدی کنجکاو شدم
دستامو جلوی دهنم گذشتم تا لبخندم ضایع نشه..
اما ضایع شد و خندمو دید و یکی از پلاستیک ها رو از دستم کشید
_هوی وحشی آروم باش
محبوبه: برو بابا..بچه پروو
در پلاستیکو که باز کرد دو دست لباس ست طوسی نقش نمایی میکرد
یه دستشو برداشت
نمیدونم زنونش بود یا مردونه
محبوبه: وایییییی دلویین!! اینا برا ماعهههه؟
اخ من چقد دنبال اینا میگشتممم
مرسی واقعاااا من ازت ممنونممم
_ خواهش میکنم..حالا دانشگاه هاروارد که قبولنشدی اینقد جیغ میزنی آروم باش خواهر من
رامتین: چی خریدی دلوین مگه؟
_ هیچی بابا یه دست لباس ست پاییزه برای تو و محبوبه
یه دست مهیار و زنش
یه دست دلارام و کارن
طوسیش برا شماعه
شکلاتیش برا دلارام سفیدم برا مهیار و فاطمه
رامتین: اوه خیلی ممنون خانم دکتر
ما راضی به زحمت نبودیم
_ خواهش میکنم وظیفه بود
از توی آیینه رامتین لبخندی بهم زد و متقابلا جوابش رو دادم
بعد هم چشم دادم به پنجره و ماشین های در حال حرکت
صدای پیامک گوشیم اومد
حتما اریابود
نزدیک ساعتای چهار بود
گوشیو از جیبم در آوردم..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تا هیجانی شد تموم شد😭
سلام ببخشید رمان من رو هم میتونید تو سایت پارتگذاری کنین یا اصلا هر کسی خودش میتونه یا فقط ادمین های مخصوص سایت میتونن؟
سلام عزیزم
رمان قبول نمی کنیم فعلا
میشه بگین کی رمان میخواین که من بهتون بگم چون رمان من رمان خوبیه حتما خواننده جذب میکنه و خیلی دوست دارم نظر بقیه راجب رمانم بدونم
اگه یکم بخونین خوشتون میاد حتما
سلام..
فاطمه جان جوابت رو دادن گلی