.
تا ساعت یک شب همونجا بودیم
یه لحظه نشد که اشکام نریزن
منی که هیچوقت جلوی بقیه اشکنریخته بودم الان دیگه دست خودم نبود
نه میتونستم خودمو کنترل کنم که اشکام نریزن نه میخواستم که اشکام نریزن
بعد از دو ساعت بچها به حرف اومدن
یگانه: پاشو دلوین..پاشو خواهری
دیگه بسه چشمی برات نموند
پاشو خواهر من
دیگه اشکی هم مونده که بریزی؟
مبینا: حق با مائده است دلوین پاشو عزیزم بریم خونه فردا باید بریم دانشگاه
دلم نمیخواست برم خونه
اما مجبور بودم
بچها خسته بودن
به زور دست روی شونه ی مائده گذاشتم و از جام بلند شدم
نباید دختر ضعیفی میشدم باید مثل قبل میشدم که هیشکی منو از پا در نمی اورد
(آریا)
مرد بودم اما اشک میریختم
مرد بودم اما امونم بریده بود
دیگه نمیکشیدم
منم به تنگ اومده بودم
این کارا منو مصمم تر میکرد برای رسیدن به دلوین
تو خیابون با بیشترین سرعت میروندم و اشک میریختم
کی میگه مرگ گریه نمیکنه؟
کی میگه مرد اشک نمی ریزه؟
مگه مردا دل ندارن؟
گوشم داشت زنگ میخورد
برش داشتم
مامانم بود
حال جواب دادن نداشتم
خدایا منو ببخش
دلم نمیخواست صدای گرفتمو بشنوه..
وقتی قطع کرد بهش پیام دادم که پشت فرمونم و نمیتونم جواب بدم که نگران نشه
خدایا کمکم کن!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده هر روز ۲ پارت میده
پارت هاش هم طولانی هستن حالا یه روز کم نوشته اشکالی نداره ک اینجور بزرگش کردین🌹🌹
خیییییلی کم بوددد🥲🥲
نویسنده جونم قربونت برم یکم طولانی تر بنویس مرسیییی جوجو
نویسنده جون لطفا پارتا رو طولانی کن
من شرمندم بچها بخدا خیلی درگیرم
یکمی تحمل کنید
قول میدم جبران کنم
فدای درگیریت بشم من الهی قربونت اشکالی نداره جوجوی نازم
خوشم اومده ازت
تلگرام نداری؟😂
قربونت.. عزیزی
محدثه جان بیا چت روم…
بچه ها باهم چت میکنن..
چشم