هم دانشگاهی جان پارت ۴۹

.

 

 

 

وسط بچها قرار گرفته بودم و نمیتونستم نگاهمو به پنجره بدمو اشک بریزم

سعی کردم آروم باشم

من یه داداش داشتم به نام رامتین که از هر مردی مرد تر بود

اون پشتم بود و من نباید خالی میکردم

اما حرفای آریا چی؟

اگه کار خطایی انجام بده چی؟

سرمو تکون دادم

نه نه اون کارایی رو که گفت نمیکنه

به قول محبوبه دلش نمیاد

عمیقا دلم گرفته بود

دلم نماز و قرآن میخواست

قرآنی که تک تک کلماتش به روح آدم جونی دوباره میدن

و نمازی که مثل آبی پر از ارامش روی سرت خالی میشه

اما الان توی جاده نمیتونستم نماز بخونم..

تو ماشین همیشه یه کتاب قرآن داشتم

از نماز ظهر هم هنوز وضو داشتم

_ محبوبه میشه کتاب قران منو از توی داشبورد بهم بدی؟

محبوبه: چشم یه لحظه وایسا

از توی داشبورد بیرون اوردش و گرفتش سمت من

از دستش گرفتم و زیر لب تشکری کردم

بعدم نیت کردمو یکی از صفحات قران رو باز کردم

سوره ی یاسین بود

دل به قرآن دادمو شروع کردم به خوندن

وقتی قران میخوندم قلبی آروم داشتم و مغزی در از آسایش

مسخ خوندن قرآن شدمو نفهمیدم اطرافم چی میگذره

وقتی سوره ی یاسین تموم شد

دیگه اضطراب و استرسی نمونده بود برام

همینکه نگاهمو دادم به جلوم دقیقا رو به روی پاساژی که بچها گفته بودن بودیم

با احترام قرانو بوسیدم و دادم به محبوبه که بذاره تو داشبورد

بعدم از ماشین پیاده شدم

و کیفمو انداختم رو شونم و حرکت کردم سمت پاساژ

بچها رفته بودن داخل آخرین نفر من بودم

پالتومو پوشیدم و دستامو گذاشتم تو جیبام

نمیدونستم چی بخرم..

چی همراه محبوبه اینا کنم..

باید بهشون زنگ میزدم

گوشیمو از کیفم در اوردم

و همزمان وارد پاساژ شدم

شماره ی دلارامو گرفتم

بعد از سه تا بوق جواب داد

_ سلام آبجی بزرگه..خوبی؟

نیکا: سلام خاله خوبی؟

_سلام فندق خاله..فداتشم تو خوبی؟

مامانت کجاست؟

نیکا: قربونت خاله..داره غذا میپزه

_ باشه مزاحمش نشو

فندق من اومدم پاساژ برات هدیه بخرم

چی دوست داری بخرم برات؟

نیکا: هرچی بگم برام میخری؟

_ اره فندق هرچی دوست داری بگو.

نیکا: خب برام اسباب بازی بخر خیلی اسباب بازی از اون قابلمه ها باشه خاله؟

صدای دلارام از پشت گوشی میومد که میگفت اینا همه رو داره نخریااا

اما مگه میشد خاله باشی و بچه ی خواهرت چیزی طلب کنه و تو نخری

نیکا: خاله مامانم الکی میگه همشون قدیمی شدن

_ ای پدر سوخته پس قدیمی شدن اره؟

نیکا: اره خاله

_ خیلخب حالا خودتو مظلوم نکن

همشونو میخرم

حالا گوشیو میدی به مامانت؟

نیکا: چشم خاله

با اینکه نیکا فقط پنج سالش بود اما دلارام جوری بزرگش کرده بود که خیلی قشنگ و با ادب صحبت میکرد.

منم شیفته ی این اخلاقیاتش بودم

تو همین فکرا بودم که صدای دلارام تو گوشم پیچید

دلارام: سلام آبجی کوچیکه خوبی؟

_ سلام بر خواهر جان قربونت تو خوبی چخبرا؟

دلارام: فدات..هیچی سلامتی تو چخبر؟ تهرون خوش میگذره؟

_ بله بله جای شما خالی

میگم دلی من اومدم پاساژ محبوبه هم اینجاس میخواستم یه چیزی بخرم بدم براتون بیاره..اما نمیدونستم چی

هرچی میلته بگو بهم باشه؟

دلارام: فداتشم من بخدا چیزی کم ندارم

همون خریدای نیکا رو انجام بدی کافیه

_ عههه دلارام اون حسابش جداس تو خودتو بگو

دلارام: من بخدا هیچی نیازم نیست خب خواهر من..ما که با هم تعارف نداریم

_من تا عصر تو پاساژم هرچیییی که نیاز داشتی رو بهم پیامک کن اوکی؟

دلارام: چشم

مواظب خودت باشیا

_ چشم

امری نداری؟

دلارام: خیر عرضی نیست

فقط مواظب باش

خدافظت

_ خدافظ

گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت بچها

محبوبه: ما رو کشتی با این خواهر زاده بازیت

_ دیگه چیکار کنیم که خاله ایم

بعدم با خنده راه افتادیم سمت رستوران وقتی رسیدیم همه پلاس شدیم رو صندلیا

یگانه: خب حالا خاله خانوم چی سفارش داشتی؟

_ کلی اسباب بازی مخوصا از این قابلمه ها

مبینا: اوه اوه گاوزت زاییده پس

_ اری اری ولی خیلی کیف میده خریدن اسباب بازی

رامتین: صد درصد

بعدم گارسون اومد سفارش هامونو ثبت کرد و رفت بعد از ده دقیقه سفارشامون اومد و خوردیم و حساب کردیم و حرکت کردیم به سمت سالن اصلی پاساژ پر از چیزای جینگول مینگول

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مانلی
مانلی
2 سال قبل

پارتتتتتت چرا نمیزارین نه این گذاشته شده نه رسپینا😑

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x