هم دانشگاهی جان 38 - رمان دونی

.

 

 

گاز ماشینو گرفتم و دلمو دادم به جاده

از تو اینه یگانه رو هم می دیدم که با سرعت داره پشت سر ما میاد

محبوبه: دلی.. میگم کی میای رفسنجون؟!

_ نمیدونم محبوبه..شاید عید

شایدم نه اومدنی شدم بهت خبر میدم..

محبوبه: تو که نیستی مهیار( داداشم) هم نیست دلارام( خواهرم) هم که نیست

مامان بابات خیلی تنهان

من که دیگه همیشه ی خدا خونه ی شما پلاسم

_ ای بابا..حالا یه ده سال دیگه هم باید پلاس باشی دیگه مادر شوهر عزیزم

من که به این زودیا نمیام اونورا

محبوبه: تو غلط کردی نمیای باریکلا به تو احسنت به من

رامتین نگاه کرد به محبوبه و گفت

رامتین: حالا چرا احسنت به تو؟!

_ چون دختر خیلی خیلی گل.. عشق..جیگر..ناز و خوشگلم تو آینه جلوی ماشین بوسی برا خودش فرستاد و بعدم گفت اووووف ماشالا ماشالا چشم نخورم ایشالا..خدا ببخشه منو به شما

_ بر منکرش لعنت

حیف که الان خیلی درگیر فکری وگرنه بهت میگفتم خوشگل کیه

صدای شلپپپپ برخورد دستش با سر بنده رو تا خارجم شنیدن

رامتین: چرا میزنییییش

محبوبه: تو هیچی نگو هااا

خونه بریم حسابتو میرسم چمدونتو جمع میکنم میفرستمت خونتون و بای بای

رامتین: عهههه محبوببب؟!

محبوبه: مررررگ و محبوب

کثافیوت

_ هووی هووی تیکه کلام منو یاد نگیرااا

محبوبه: دلم میخواد تیکه کلام دختر عمه خودمهه

دیگه تسلیم شده بودم و نمیتونستم نخندم

انقد خندیدیم با رامتین که روده هامون درد اومد

_آخ خدایا این محبوبه رو از دنیا نبر ما بهش بخندیم

محبوبه: کثااافیووت

مگه من دلقک تو ام؟!

ماشینو زدم بغل

درو باز کردم

با یه گفتن ارههه از ماشین پیاده شدم و زدم به دل جاده و میدوییدم

محبوبه هم پشت سر من میدویید

خدا رو شکر خیالم از رامتین جمع بود و میدونستم دعوا نمیکنه

دیگه نفس کم آوردم و ترمز پاهامو گرفتم

محبوبه هم رسید بهم و با ناحقی تمام دوتا مشت جانانه نصیب سر بد بختم کرد

اون چهار تا هم دلاشونو گرفته بودن و میخندیدن

کثافتا اینا دوستن یا دشمن خدایی

از اون رامتین خیر ندیده بعید بود

کم کم با محبوبه راه رفته شده رو برگشتیم و رسیدیم کنار ماشین

_ اخ خسته بودمااا خستگیم در رفت

مبینا: خدا خیرت بده دلوین از کی اینطوری نخندیده بودم

یه چشمک جانانه بهش زدم و گفتم

_ خواهش میکنم جاناا

خب بچها حرکت کنیم؟!

یگانه: اره بریم تا ظهر نشده برسیم

_ اوکی پس بریم

یه فکری تو ذهنم جرقه زد

محبوبه رو کشیدم کنار

محبوبه: ها؟! چی میگی؟!

آخ ولم کن بازووم

_ مرگ چته خب

ببین محبوبه من می‌خوام با مائده حرف بزنم

تنهایی

خیلی راهی هم تا چالوس نمونده.

میشه تا رسیدن شما تو ماشین یگانه باشین؟

چون رو در وایسی نداشتیم گفتم

محبوبه: خب خره چرا زودتر نگفتی

اتفاقا می‌خوام برم پیش اونا از شر تو راحت شم

_ خیلی کثافتی

محبوبه: توییییی

پس از کلی کل کل با همدیگه بالاخره کوتاه اومدیم و مائده اومد پیش من و بقیه بچها تو ماشین یگانه بودن

حرکت کردیم به سمت مقصد

مائده: چیکارم داشتی دلوین؟!

_ میگم حالا صبر کن یکم

مائده: خب بگو دیگه دلوین

_ ای بابا.

راجب آرتینه مائده

خبر داری ازش؟!

مائده: میشه ادامه ندی دلوین؟!

آرتین کیه اصلا؟!

آرتین نمیشناسم.

_ دیگه اغماض نکن مائده

آرتین رو میشناسی خوبم میشناسی

بگو چی باعث شده اینطوری شه؟

مائده: هیچی دلوین

هیچی

میشه روز همدیگه رو خراب نکنیم؟!

_ نه مائده نمیشه

روز همدیگه رو خراب کنیم که نمیشه گفت

بحث بحث زندگیه

حالا یا میگی جواب سوالمو

یا با سرعت ۲۰۰ تا می رونم

( مائده فوبیای سرعت بالا داشت)

مائده: چرا تهدید میکنی؟!

_ چون نمیگی مجبورم تهدید کنم

مائده: احساس میکردم تقصیر آرتینه که اینطوری شدی

فکر میکردم بخاطر حرف اونه که رفتی کم..

_ اشتباه میکردی مائده

ما هممون رو همدیگه غیرتی هستیم

رو همدیگه حساس هستیم

اما من از حرف ارتین فقط دلم گرفت

خدا سر شاهده تقصیر ارتین بیچاره نبود

مائده: چی میگی دلوین‌ ؟!

تو مگه بخاطر حرف آرتین اون کارو نکردی؟!

_نه

نگاهشو داد به پنجره و در نهایت آرومی گفت

مائده : اما من روزی که رفتم‌برا آریا غذا ببرم ارتین زنگ زد کلی بهش بد و بیراه گفتم..گفتم تقصیر توعه که حال دلوین بد شده

_ مهم نیست خودتو ناراحت نکن

اگه اون تو رو بخواد پات هست

مائده: پام که هست دلوین

روزی شاید نزدیک هزارتا پیام ازش داشته باشم

همین الانم گوشیم بیصداس وگرنه خدا میدونه چندین بار زنگ زده

_ از این به بعد اگه پیام داد جوابشو بده مائده..دیگه بسه زیادی اذیت شده.‌..

مائده: دیگه روم نمیشه دلوین

خدا می‌دونه چقد بهش فحش دادم تو دلم

بنظرت من روم میشه تو روش نگاه کنم؟!

_ خودتو مقصر ندون مائده چون تو کار اشتباهی انجام ندادی

غصه نخور خواهری باشه؟!

مائده اومد جلو و یه بوس آبدار از لپم گرفت:_ممنونم دلویین ممنونممم

_ اه اه چندششش نمیشد بوس نکنی؟

مائده: نچ مزش به همین بود

_ کثافیوت

خلاصه با کلی خنده و شادی رسیدیم به مقصد مورد نظر

یه فکری به ذهنم رسیده بود

باید به ارتین پیام میدادم که تا عصر خودشو برسونه چالوس و مائده رو ببینه

باید دست به کار میشدم و بهش پیام میدادم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

ممنون از قلم شما

Maede.F
Maede.F
2 سال قبل

مثل همیشه عالی و قشنگ ، مرسی نویسنده جونم😍

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x