"پنج پر" پارت 14 - رمان دونی

 

 

خوب ما رسیدم

چقدر این دوتا مثل دشمن میمونن

 

خوب تاکسی بگیرم بهتره حوصله هیچ کدومشونو ندارم

 

+ عرفان بیا تاکسی بگیریم قبلش به این دوتا بگم کدوم رستوران بیاین

 

رفتم پیش این دوتا دشمن قسم خورده

 

+  خوب بچه ها من و عرفان با تاکسی میگیریم آدرسم بهتون sms میکنم فقط شماره هاتونو بدین

 

یه دفعه پارسا پرید وسط حرفم

 

پارسا: خوب چه کاریه ماشین من هست، تاکسی برا چی میخواین خودم میرسونمتون

 

وای یه نگاه به آرمین کردم چقدر بد نگاه می‌کرد

 

تند و سریع جواب پارسا داد که نمیخواد خودمون میریم

 

تا اومد از اون جو سمی دور بشم آرمین صدام کرد که وایسم کارم داره

 

آرمین: شما لازم نکرده با تاکسی برین؛ عرفان و صدا کن با من میاین

 

+  راضی به زحمت تون نمیشه

خودمون میریم

 

آرمین:   زحمتی نیست خوب نیست با یه بیمار تنهایی جایی برین

 

اینو که گفت بهم بر خورد عصبی شدم داغ کردم

 

+  اون بیمار نیست اون سالمه فقط بخاطر یه مسئله مجبور شده خودکشی کنه

حالا شمارتون بدین من آدرس رستورانو براتون بفرستم

اگه دوست ندارین با ما بیاین اشکالی نداره

 

آرمین:   من که حرفی بدی نزدم بیا اینم شماره

نمیخواد با تاکسی بری با ماشین من برو منم با پارسا میام

اون پسرم بفرست پیش ما

 

کلید ماشینو سمتم گرفتم من پرو کلید و بر داشتم یه برو بابا گفتم

عرفان صدا کردم

 

وقتی عرفان اومد گفتم سوار ماشین  بشه تا من بیاد

 

+  من با عرفان میام توام با پارسا

میتونی بری سوار ماشین بشی چون دیر شده

 

بنده خدا پارسا هیچی نمیگفت فقط نگاه می‌کرد برام عجیب بود اصن کم حرف می‌زد و کار خاصی نمی‌کرد

 

دیدم دوتاشون سوار ماشین شدن

منم سوار ماشین آرمین شدم که بریم رستوران

تو ماشین کلی  با عرفان خندیدیم

خیلی پسر خوبیه

 

عرفان: دست فرمونت خیلی خوبه

 

+   ممنونم ،خوب بگو ببینم کوجا بریم؟! هر جا که ت بگیم میریم

 

دیدم عرفان ناراحت شده؛ من که حرف بدی نزدم

 

+  چیز بدی گفتن ناراحت شدی؟!

 

عرفان:  نه نگفتی ولی میدونستی امروز نازی ازدواج میکنه؟!

 

+  نه نگفتی بهم؛ میخوای چیکار کنیم؟!

میخوای بریم عروسی؟!

 

عرفان: نه بابا همینم کم بود برم عروسی دختری که دوسش داشتم

 

+   خوب داری میگی دوسش داشتی

 

عرفان:  آره خیلی دوسش داشتم ولی دیگه ندارم

 

+   وا مگه میشه اینقدر راحت دیگه دوسش نداشته باشی

 

عرفان:  ته دلم خیلی میخوامش اما اون منو نخواست ردم کرد

میدونست میخوامش ولی باهام بازی کرد

بنظرت ارزش داره برم عروسیش؟!

 

 

+   نمیدونم چی بگم ولی خوشحالم

 

عرفان:  برا اینکه عروسی نکردن

 

+  نه دیگه بخاطر اینکه سر عقل اومدی

 

عرفان:  نه نه خوشحالی چون من ازدواج نکردم میخوای من شوهرت بشم

 

+  میام میزنمت ب من چ تو ازدواج نکردی

من شوهر نمیخوام

 

عرفان:   منتظرم بیای ازم خواستگاری کنی

 

+  چقدر رو داری تو

بشین بیام تا خواستگاری کنم ازت

 

عرفان:   منتظرم تو فقط بیا

 

+  زیاد حرف میزنی نگفتی کوجا بریم نهار خودم میبرمت یه جای خوب بزار به اون دوتا بگم کوجا بیاین

بعد اینکه رسیدیم رستوران سریع غذا سفارش دادیم

خیلی خسته شده بودم اگه ولم میکردن همینجا رو زمین میخوابیدم

 

بعد این نهار اوردن یه چنتا قاشق خوردم دیگه دلم نکشید

 

وا چرا این عرفان نیشخند میزنه

 

عرفان: فری جووونم بخور ناهار تو

چرا؟!

دوست نداشتی یه غذای دیگه سفارش بدم

 

ها؟ این چی میگفت؟!فری جونم!

 

+  نه غذا خوب بود من میل نداشتم شما بخورین

 

چرا این دوتا تعجب کردن؛خیلی ساکتن

 

عرفان:  من دوست دختر لاغر نمیخوام، بیا خودم برات  کباب لقمه میگیرم، دهن تو وا کن

 

تا دست عرفان اومد بالا سمت من

یه دستی گرفتتش

 

یا خدا چرا عصبانی شده خدایا دعوا نشه فقط

 

آرمین: آقای صمدی دستتو بیار پایین و اینکه فرشته خانم نه فری جون

و این خانم از کی تا حالا دوست دخترتون شده؟!

 

و پارسا به حرف اومد

 

پارسا:  تو این مدت کم چجوری شده دوست دختر شما؟!

شما که یکی داشتین بخاطرش خودکشی کردین

 

عرفان آروم دست آرمین پست زد و لقمه رو گذاشت رو میز

و نگاهشو سمت اون دوتا داد

 

عرفان: راست میگن ما مدت زمان آشناییمون کمه

گذشته ها گذشته درسته قبلاً یکی رو دوست داشتم ولی الان من فرشته رو دوست دارم

من مشکلی تو دوست داشتنش نمبینم

تو ماشینم در خواست ازدواج دادم و اونم قبول کرد

 

قبل از اینکه آرمین چیزی بگه پارسا شروع کرد به حرف زدن

 

پارسا:  ببین میگم حالت خوب نیست چیزی نمیگم بهت دیگه حد خودتو بدون

 

آرمین همین طور داشت نگام می‌کرد یدفعه از پشت میز بلند شد

دستمو کشید منو با خودش برد بیرون

این با چه اجازه ای بهم دست میزد

 

منو تو یه جای تاریک از یه گوشه ای از رستوران برد

 

+  با چه اجازه ای بهم دست میزنی؟! چرا منو اوردی اینجا؟!

 

آرمین:  این قدر خود سر شدی با یه نفر که تازه آشنا شدی پیشنهاد ازدواجشو قبول کنی

چقدر میشناسیش؟!

 

این داشت دیگه زیاد روری می کرد، قاضی رو داشت یه طرفه می رفت

 

+  اون جور که فکر میکنی نیست حالا هم برو کنار میخوام برم

 

میخواستم برم که دستاشو دو طرف صورتم گذاشت

فاصله مون خیلی کم بود

هرم نفساش می‌خورد به صورتم

 

+  چته برو کنار ببینم من چرا دارم واسه تو توضیح میدم

 

 

آرمین: با خودم گفتم تورو با اون پسره تنها نزارم

کِی بهت پیشنهاد ازدواج داد؟!

چرا تو قبولش کردی؟! این قدر هول ازدواج و شوهری

 

اومدم جوابشو بدم که…

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
seviiin
seviiin
1 سال قبل

فرشته جوووون پارت بعدددددد بزاررررر

seviiin
seviiin
1 سال قبل

بوسیدش😝😝😝😝😝

ELNAZ
ELNAZ
1 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

آره بزارش
قلمت خیلی خوبه عزیزم ولی حیف که خیلی دیر پارت میدی
کاش یه زمان مشخصی پارت بزاری🌹💋❤

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x