خوب ما رسیدم
چقدر این دوتا مثل دشمن میمونن
خوب تاکسی بگیرم بهتره حوصله هیچ کدومشونو ندارم
+ عرفان بیا تاکسی بگیریم قبلش به این دوتا بگم کدوم رستوران بیاین
رفتم پیش این دوتا دشمن قسم خورده
+ خوب بچه ها من و عرفان با تاکسی میگیریم آدرسم بهتون sms میکنم فقط شماره هاتونو بدین
یه دفعه پارسا پرید وسط حرفم
پارسا: خوب چه کاریه ماشین من هست، تاکسی برا چی میخواین خودم میرسونمتون
وای یه نگاه به آرمین کردم چقدر بد نگاه میکرد
تند و سریع جواب پارسا داد که نمیخواد خودمون میریم
تا اومد از اون جو سمی دور بشم آرمین صدام کرد که وایسم کارم داره
آرمین: شما لازم نکرده با تاکسی برین؛ عرفان و صدا کن با من میاین
+ راضی به زحمت تون نمیشه
خودمون میریم
آرمین: زحمتی نیست خوب نیست با یه بیمار تنهایی جایی برین
اینو که گفت بهم بر خورد عصبی شدم داغ کردم
+ اون بیمار نیست اون سالمه فقط بخاطر یه مسئله مجبور شده خودکشی کنه
حالا شمارتون بدین من آدرس رستورانو براتون بفرستم
اگه دوست ندارین با ما بیاین اشکالی نداره
آرمین: من که حرفی بدی نزدم بیا اینم شماره
نمیخواد با تاکسی بری با ماشین من برو منم با پارسا میام
اون پسرم بفرست پیش ما
کلید ماشینو سمتم گرفتم من پرو کلید و بر داشتم یه برو بابا گفتم
عرفان صدا کردم
وقتی عرفان اومد گفتم سوار ماشین بشه تا من بیاد
+ من با عرفان میام توام با پارسا
میتونی بری سوار ماشین بشی چون دیر شده
بنده خدا پارسا هیچی نمیگفت فقط نگاه میکرد برام عجیب بود اصن کم حرف میزد و کار خاصی نمیکرد
دیدم دوتاشون سوار ماشین شدن
منم سوار ماشین آرمین شدم که بریم رستوران
تو ماشین کلی با عرفان خندیدیم
خیلی پسر خوبیه
عرفان: دست فرمونت خیلی خوبه
+ ممنونم ،خوب بگو ببینم کوجا بریم؟! هر جا که ت بگیم میریم
دیدم عرفان ناراحت شده؛ من که حرف بدی نزدم
+ چیز بدی گفتن ناراحت شدی؟!
عرفان: نه نگفتی ولی میدونستی امروز نازی ازدواج میکنه؟!
+ نه نگفتی بهم؛ میخوای چیکار کنیم؟!
میخوای بریم عروسی؟!
عرفان: نه بابا همینم کم بود برم عروسی دختری که دوسش داشتم
+ خوب داری میگی دوسش داشتی
عرفان: آره خیلی دوسش داشتم ولی دیگه ندارم
+ وا مگه میشه اینقدر راحت دیگه دوسش نداشته باشی
عرفان: ته دلم خیلی میخوامش اما اون منو نخواست ردم کرد
میدونست میخوامش ولی باهام بازی کرد
بنظرت ارزش داره برم عروسیش؟!
+ نمیدونم چی بگم ولی خوشحالم
عرفان: برا اینکه عروسی نکردن
+ نه دیگه بخاطر اینکه سر عقل اومدی
عرفان: نه نه خوشحالی چون من ازدواج نکردم میخوای من شوهرت بشم
+ میام میزنمت ب من چ تو ازدواج نکردی
من شوهر نمیخوام
عرفان: منتظرم بیای ازم خواستگاری کنی
+ چقدر رو داری تو
بشین بیام تا خواستگاری کنم ازت
عرفان: منتظرم تو فقط بیا
+ زیاد حرف میزنی نگفتی کوجا بریم نهار خودم میبرمت یه جای خوب بزار به اون دوتا بگم کوجا بیاین
بعد اینکه رسیدیم رستوران سریع غذا سفارش دادیم
خیلی خسته شده بودم اگه ولم میکردن همینجا رو زمین میخوابیدم
بعد این نهار اوردن یه چنتا قاشق خوردم دیگه دلم نکشید
وا چرا این عرفان نیشخند میزنه
عرفان: فری جووونم بخور ناهار تو
چرا؟!
دوست نداشتی یه غذای دیگه سفارش بدم
ها؟ این چی میگفت؟!فری جونم!
+ نه غذا خوب بود من میل نداشتم شما بخورین
چرا این دوتا تعجب کردن؛خیلی ساکتن
عرفان: من دوست دختر لاغر نمیخوام، بیا خودم برات کباب لقمه میگیرم، دهن تو وا کن
تا دست عرفان اومد بالا سمت من
یه دستی گرفتتش
یا خدا چرا عصبانی شده خدایا دعوا نشه فقط
آرمین: آقای صمدی دستتو بیار پایین و اینکه فرشته خانم نه فری جون
و این خانم از کی تا حالا دوست دخترتون شده؟!
و پارسا به حرف اومد
پارسا: تو این مدت کم چجوری شده دوست دختر شما؟!
شما که یکی داشتین بخاطرش خودکشی کردین
عرفان آروم دست آرمین پست زد و لقمه رو گذاشت رو میز
و نگاهشو سمت اون دوتا داد
عرفان: راست میگن ما مدت زمان آشناییمون کمه
گذشته ها گذشته درسته قبلاً یکی رو دوست داشتم ولی الان من فرشته رو دوست دارم
من مشکلی تو دوست داشتنش نمبینم
تو ماشینم در خواست ازدواج دادم و اونم قبول کرد
قبل از اینکه آرمین چیزی بگه پارسا شروع کرد به حرف زدن
پارسا: ببین میگم حالت خوب نیست چیزی نمیگم بهت دیگه حد خودتو بدون
آرمین همین طور داشت نگام میکرد یدفعه از پشت میز بلند شد
دستمو کشید منو با خودش برد بیرون
این با چه اجازه ای بهم دست میزد
منو تو یه جای تاریک از یه گوشه ای از رستوران برد
+ با چه اجازه ای بهم دست میزنی؟! چرا منو اوردی اینجا؟!
آرمین: این قدر خود سر شدی با یه نفر که تازه آشنا شدی پیشنهاد ازدواجشو قبول کنی
چقدر میشناسیش؟!
این داشت دیگه زیاد روری می کرد، قاضی رو داشت یه طرفه می رفت
+ اون جور که فکر میکنی نیست حالا هم برو کنار میخوام برم
میخواستم برم که دستاشو دو طرف صورتم گذاشت
فاصله مون خیلی کم بود
هرم نفساش میخورد به صورتم
+ چته برو کنار ببینم من چرا دارم واسه تو توضیح میدم
آرمین: با خودم گفتم تورو با اون پسره تنها نزارم
کِی بهت پیشنهاد ازدواج داد؟!
چرا تو قبولش کردی؟! این قدر هول ازدواج و شوهری
اومدم جوابشو بدم که…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فرشته جوووون پارت بعدددددد بزاررررر
چشم
بوسیدش😝😝😝😝😝
بچه نظر بدین بزارمش یانه؟!
آره بزارش
قلمت خیلی خوبه عزیزم ولی حیف که خیلی دیر پارت میدی
کاش یه زمان مشخصی پارت بزاری🌹💋❤
این رمان نظر سنجی کنیم که بزارمش
مرسی عزیزم