+خوب چقد دیر کلاساتون تموم شد بیاین بریم من دیگه حوصله دانشگاه رو ندارم
سوگند:چته بابا الان اومدیم بزار بریم بوفه یه چیزی بخوریم
+سوگند میدونی دیشب درست نخوابیدم سرم خیلی درد میکنه توام هی روش راهپیمایی نکن
آسا:نگاه هی داریم حرمت حالتو نگه میداریم ماشینم که خراب کردی چیزی بهت نگفتیم پس مث آدم بشین سر جات
اسما:نکنه شب میخوای بری پیست مسابقه بدی؟!!!!
فری پاتو بزاری از خونه بیرون دیگه حق نداری بیای خونه
یعنی چی هر شب پیست…
همش بیرونی تو این چاله میدون
صبح میای خونه
لباساتم که بوی دود میده
داری از حد خودت بیشتر میری یکم خودتو پیدا کن تا بیشتر از این گم نشی
+شریفی برام مسابقه درست کرده میخوام برام مسابقه
میدونن که فقط با مسابقه حالم خوب میشه
فاطمه:گور بابای شریفی همش اون تقصیر اونه
یعنی چی حالت با مسابقه خوب میشه اگه خدایی نکرده بلایی سرت بیاد چی؟!!!
+جهنم فاطی اصن به شما ربطی نداره پس هی درگیر من نشین
الانم نمیایی خونه خودم میرم
عصری بیاد برم دنبال اون یارو
میخوام کارامو شروع کنم
آسا:صبر کن مام میایم
محکم با دستام سرمو فشار میدادم تا این سردرد لعنتیم خوب بشه
دخترام بخاطر سردردم هیچی نمیگفتن…
عصر باید میرفتم دنبال کارای این پسره راد
+بچه ها من چیزی نمیخورم سیرم
فقط عصر بیدارم کنین
اسما: باشه عزیزم برو بخواب ولی کاش یه چیزی بخوری...
با جیغ و داد فاطی بیدار شدم خدا نگم چیکارش کنه صدا که نیس آژیر خطره
+فاطی بسه جون خودت بیدار شدم…
میتونستی یه در بزنی یا تکون بدی این صدای ناهنجار چیه؟!
فاطمه: تازه دلتم بخواد بیا برو
نزدیک ده بار در زدم
+ باشه مرسی حالا بیا برو میخوام لباس عوض کنم
فاطمه: عمراااااا میخوام بینمت چیه محرمیم؛ دخترم هستیم
+مسخره بازی در نیار
محرم چیه؟
بیا برو بیرون
من دوست ندارم
خودت میدونی رو کمرم همش جای زخمه
دوست ندارم کسس ببینتش
چرا چشماتو لوچ کردی؟!
فاطمه: فری پنجه طلا میشه بغلت کنم؟!
+ فاطی الان میخوای بهم ترحم کنی؟! دلت سوخته؟! ناراحت شدی برام؟!
فاطمه: نه نه بخدا اصن ترحم نیست دلم خواست بغلت کنم همین…
اگه دوست نداری باشه
فهمیدم فاطی ناراحت شده ولی اونم حق داره خواهرمه تقصیر اون نیست من دیگه عاطفه ای ندارم کلن دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه
+ فاطی ناراحت نشو میدونی من یکم بهم ریخته ام بزار من کارمو انجام بدم خودمو درست میکنم
فاطی یه باشه ای گفت و رفت منم آماده شدم از خونه زدم بیرون
خونه ای که یه پیرمرد و پیر زن بهمون دادن تو بهترین جای شهره خونه ی قشنگیه دل بازه خوبیش اینه دخترا بهش میرسه به کمک من نیاز ندارن
تو فکر کارام بودم که گوشیم زنگ خورد آدرس پسرشو بهم شریفی داد
پس پسرش یه شرکت داره اونم شرکت آرایش بهداشتی تو دانشگاه ماهم درس میخونه و هم رشته ای منم هستم پس تو یه کلاسیم
کار خدارو ببین پسرش بیخ گوشمه
پس فردا باید حتما برم دانشگاه
باید اینو به دخترا بگم وای خدا این بهترین خبریه که گرفتم شبم باید برم پیست مسابقه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی بود پارت بعدی رو کی میزارید؟
فقط یه سوال فرشته جان
چطوری رمانتو تو سایت گذاشتی ؟؟ ممنون میشم راهنمایی کنی
منم نویسندم ولی نمیدونم رمانمو چطوری به اشتراک بزارم ؟؟؟ 🙂 ✨
عزیزم با فاطمه جان هماهنگ کن
ممنون عزیزم ♥️✨
قشنگه احسنت
قلمت عالیه 👏 👏 👏 ✌️ 😍