گربه سیاه پارت 6 - رمان دونی

 

 

از  تو کمد یه دست لباس برداشتم

خیلی ساده به خودم رسیدم نه آرایشی نه رنگ و لعابی

 

از اتاق بیرون رفتم

دیدم بابام آماده شده و تو حیاطه

منم رفتم در پارکینگو باز کردم

سوار ماشین شدم

میکال سرش تو گوشی بود

مامان و بابا باهم مشغول حرف زدن بودن

 

هندزفری مو در آوردم رفتم تو پلی لیستم

شاید سلیقه ام عجیب بود ولی من رپ گوش میدادم

حس خوبی می گرفتم و انگار توی دنیای خودمم

توجهی به مسیر نداشتم

چشامو بسته ام تیکه دادم به صندلی

 

با تکون دادنای میکال هندزفری رو از گوشم در آوردم

دیدم نیم ساعته تو راهیم

خیلی مسیر خونشون دور بود

 

دیگه نزدیکای غروب بود

ماشین رفتیم داخل

پیاده شدیم پام سنگین شده بود

خونشون بزرگ بود و زیاد تعجبی نداشت

دور تا دورش گل و گیاه داشت یکم دور تر یه آلاچیق بود

و کنارش یه خونه یا شایدم گلخونه زیاد مشخص نبود چی بود

 

کاشی مشکی انتخاب کرده بودن یه در بزرگ مشکی که رگه های زرد توش برق می‌زد

قبل از اینکه در بزنیم یه خانم میان سال در رو باز کرد

بعد از اینکه خوش آمد گویی کرد راهنماییمون کرد کجا بریم

و به خانم و آقای سلطانی خبر داد اومدیم

 

و اومدن استقبالمون

 

چقدر مجسمه داشتن بیشتر خونه وسایل دکوری بود پر از عکس

تابلو های بزرگ نقاشی انگار هنر دوست بودن

یه نقاشی روی دیوار بود که خیلی میخ اش شده بودم

انگار تو خونه یکی دیده بودمش

فکر کنم باز توهم زدم یا اشتباه دیدم یا تو نت یا جایی دیدم

 

_ چطوری بانو؟!

 

یا خدا این کی بود دیگه

بله درسته این سادیسمی روانی بود

 

+ مرسی ممنونم

 

_بازم نمیخوای دست بدی؟!

 

+ نه ولی آقا یارشا دقیقا به من بگین تو کدوم ساعت مود تون عوض میشه من بفهمم

 

_چطور؟! من همیشه اینم

 

+ چند ساعت پیش اینو نمیگفت

 

_ نمیدونم عجیبه

 

بیشتر میموندم حتماً مامانم صداش در میومد

 

+ مهم نیست من دیگه برم پیش بقیه

 

_ عه پس مسیرمون یکیه بفرما بانو

 

رفتم کنار مامان نشستم

فقط به حرف بقیه گوش می کردم و همین داشتم زیر نگاه های خیر این روانی آب میشدم

 

مهمونی بزرگی بوده هنوز بقیه مهموناشون نرسیده بودن

ما زود اومده بودیم

 

کم کم داشت مهمونا میومدن

هیچ کدومشون رو نمیشناختم

 

خونه یا بهتره بگم عمارتشون خیلی شلوغ شده بود

هر کی میومد پا می‌شدیم باهاش احوال پرسی می کردیم بعد خانم سلطانی معرفی می کرد که کی هستن

 

سالن پر از مهمون بود دیگه یاشار رو ندیدم کجا رفت

پا شدم یه دوری بزنم

شاید یه چیزی فهمیدم

 

میخواستم به بهونه دستشویی برم طبقه بالا

که یه دختر لوند جلو راهمو گرفت

 

_ خانم کوچولو وایسا

 

+ با منین؟!

 

_ آره خودت

 

یه نگاه بهش انداختم

خوشگل بود ولی خیلی ضایع بود عمل کرده

لباسش باز بود ولی یه شال نازک رو شونه هاش انداخته بود

 

+ میتونم کمکت کنم؟!

 

_ پیش من ادای دخترای خوبو بازی نکن من گول تو دختری مار صفت تو نمیخورم

چطور مخ یاشارو زدی ها؟! نامزدشم که شدی حق تو میزارم کف دستت

 

+ من؟! یاشار؟! نامزد؟!

غیر ممکنه

فکر کنم اشتباه گرفتین منو

من باید برم کار دارم ببخشید

 

محکم بازمو گرفت فشار میداد

 

_ همین الان این مسخره بازی رو تموم میکنی ازش جدا میشی

 

بازوم داشت درد می‌گرفت دستشو پست زدم

و عصبانی شده بودم

 

+ ببینید خانم محترم اشتباه به گوش تون رسوندن

من کار دارم باید برم وقت این چرندیات رو ندارم

 

توجهی بهش نکردم از پله ها میخواستم برم بالا که از مچ دستم گرفتم

داشت نیشخند میزد

 

_ میخوای بری اتاقش نه؟!

 

از صدای خنده اش حالم بهم خورد

 

+ به شما ربطی نداره

 

_ یاشار تا حالا خیلی هم خواب داشته توام مثل اون دخترایی

ولی بازم پیشم برمیگرده

دلم سوخت برات دیدم تو ساده ای گولشو نخوری ولی تورو ول میکنه مثل دستمال میندازه دور

 

باز میخندید

 

دیگه اعصابمو داشت بهم می ریخت

 

_ دختر خوشگلی ام هستی ایندفعه رو خوب دختری دست گذاشته

تا چقدر ساپورتتت میکنه؟!

شماره تو بده تا به سام بدم اونم مثل یاشاره

 

قبل اینکه بزارم حرفی دیگه ای بزنه محکم یه سیلی خوابوندم زیر گوشش

 

+ حد خودتو بدون من مثل امثال تو نیستم اولم بهت گفتم هیچ چیزی بین من و یاشار نیست

 

دیگه دلم نخواستم برم طبقه بالا

دوباره راهمو کج کردم سمت سالن

 

دختره ایکبیری اعصابمو بهم ریخت حقش بود زدم

 

داشتم همش خود خوری می کردم

 

اصن حواسم به مهمونی نبود زیرلب این سادیسمی روانی یاشارو فش میدادم

 

همه رو واسه شام دعوت کردن سمت یه سالن بزرگ دیگه

 

یه میز فکر کنم سی چهل نفری

نمیدونم یه جا نشستم

دختره مغز و ذهن منو بهم ریخته بود

 

_ افتخار میدن من کنارتون بشینم؟!

 

این دیگه کی بود خدایا

خوب بیا بشین

 

بدون اینکه نگاه اش کنم جوابشو دادم

 

حواسم به شام خوردنم بود داشتم خودمو آروم می کردم با خودم حرف میزدم که هیچ اتفاقی نیفتاده

 

یکی محکم زد تو پام

فکر کردم اشتباهی یکی زده توجهی نکردم

بار بعد باز یکی دیگه زد تو پام

 

سرمو بالا کردم دیدم دوتا یاشار کنار همن

 

غذا پرید تو گلوم هی سرفه می کردم

 

همون آقا که اجازه خواست کنارم بشینه سریع یه لیوان آب دستم داد

 

حالم بهتر شد ازش تشکر کردم

توجه همه رو من بود

یه معذرت خواهی کردم از سر میز بلند شدم

 

اینا که دوتا بودن هنوز درکش برام سخته

 

نیاز به هوای تازه داشتم رفتم سمت آلاچیق

 

+ بابا روکال چیش برات سخته

این دوتا دو قلوان تو چته دختر

 

_ آره مگه دوقلو ندیدی بانو

 

ترسیدم یه لحظه

 

+ چرا دیدم ولی نگفتی دوتایین

 

_ چرا گفتم داداش دارم نگفتم یه قل دیگمه

 

+ کو کجاست؟!

 

_ باشار؟! میاد الان

اینا اومد

 

+ وای من میگفتم شما اخلاق تون باهم جور در نمیاد

تو بودی سرم تو ماشین داد زدی وحشی شدی

 

یاشار: تو سرش داد زدی باشار؟!

 

+ مهم نیست اینا من الان فهمیدم چی به چیه

فقط بگین کدوم تون زدین تو پام؟!

 

باشار: من بودم

 

+ تو؟!

 

باشار: آره

 

+ چرا اونوقت مشکلی داری؟! مشک داشتم مشکل داری ولی الان دیگه شک ندارم

چرا اینکارو کردی؟!

 

باشار: ببین پسری که کنار نشسته بود موقع شام همش روت زوم بود منم زدم بیای به خودت

 

+ اصلاً نگاه اون پسره برام مهم نبود …

 

یاشار: داداش ببین مامان داره میره سمت اون خونه نگاه یه چیز دستشه

دیدی بهت گفتم مشکوک میزنه

باور کن اون دفتر مامانه

 

باشار: میتونی بری داخل روکال خانم ممنونم شب بخیر

 

من باید می‌فهمیدم اینجا چه خبره

دفتر چی بود؟! یا اون چیزی که دستش بود

 

+ نه نمیرم داخل منم میام باهاتون

باشار: به شما ربطی نداره

 

+ نگاه کنید دیشب نقاشی من غیب شده بعداً از رفتن خونواده تون

و اینکه امشب مامانتون چرا مهمونا رو ول کرده

اومده اینجا

و یه سوال خواهرتون کجاست؟!

اصن چرا نبود تو مهمونی؟!

من باید یه چیزای رو بگم قبلش باید یه زنگ به یه نفر بزنم

 

باشار: به کی؟!

 

+ بهم وقت بده

 

داییم گوشیشو ور نمیداشت

نگرانش شده بودم

 

باشار:چیشد؟!

 

+ ور نداشت

یاشار: تو برو داخل ما بریم سمت مامانم

 

+ منم میام باهاتون

 

باشار: هر کار میخوای بکن

 

منم باهاشون راه افتادم سمت اون خونه

 

نزدیک شدیم به خونه

حس خوبی بهش نداشتم

همین که رفتیم تو حس کردم چیز محکم خورد تو سرم بی حس شدم فقط صدای روکال گفتن باشارو شنیدم

چیزی نفهمیدم چشام بسته شد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tarlan
Tarlan
1 سال قبل

بقیشو بزارررررررررر

fattttttttttttt
fattttttttttttt
1 سال قبل

بابا پس بقیه رمان چی شددددددددد رفت با برف سال دیگه بیاد پاییییننننن🤬🤬😡😡😡😠😠😠

ffffati
ffffati
1 سال قبل

بابا لطفا پارت گذاری منظم باشه تا موضوع رو درک کنیم اینجوری هی با ید برگرده عقب تا بفهمیم چی بع چیههههه😑😑😐

ZAHRA
ZAHRA
1 سال قبل

پس دوبارع چیشد پارت گذاری🤦🏻‍♀️👎🏻

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

ی حسی بهم میگه این یاشار و باشار پسر دایی های روکال هستن

لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل

عالیی💞💞💞
میگم فرشته جون میشه اسم واقعی شخصیت دختر و پسر که گذاشتی پروف رمانت رو بگی؟

لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

میشه بگی عکساشون رو از کجا آوردی؟ شاید خودم تونستم اسمشون رو پیدا کنم🙂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  لیکاوا

اسم دختر آنا د ارماس هست
ولی پسر رو نمیدونم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

واقعنی میگم

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x