فصل دوم خدمتکار عمارت درد
پارت اول
#مارال
با حس تکون دادن یه نفر کم کم چشامو باز کردم
یه صدای بچه گونه به گوشم میومد
_ پاشو مامانی پاشو دیگه
مامانی چقدر میخوابی
مامانی گشنمه
یه دفعه از جام پریدم
+ وا مگه من بچه داشتم بچه ام کو…
کی بچه دار شدم؟!
خدایا بسه من چرا این خوابا رو میبینم
کلاً رد دادم خنگ شدم…
بدو بدو رفتم پیش خاله ام
+ خاله ، خاله خزان
خاله از آشپز خونه اومد بیرون
_ وای دختر آروم تر بیا از پله ها بیا پایین جای زخمت هنوز خوب نشده خون ریزی میکنی مثل دفعه قبل
+ خاله من خواب یه بچه دیدم
_ بهت میگم شوهر کنی درست میشی
+ خاله نخند یعنی چی؟! شوهر؟!
من؟!
_ نه پس من؟! پاشو نگاه ساعت کن بیا صبحونه بخور
باهام رفتیم تو آشپز خونه
پشت نشستم خاله خزان واسم لقمه گرفت
_ هنوز درد داری؟!
+ نه خاله خوبم دردش کم شده
_ خداروشکر
همین طور داشتم چایی میخوردم
خاله داشت از یه نفر حرف میزد
+ خاله خوب اینارو میگی من باید چی بگم؟! شرکت داره ماشین داره هر چی که داره مبارکش
_ دختر پسر خیلی خوبیه عمو محمد ازش خیلی خوشش اومده
+ خیلی خیلی دوست دارین من شوهر کنم؟!
اومد دست کشید رو موهام
_ نه دخترم دوست دارم خوشبخت شی تو یادگار خواهرمی
از پسرم فرهاد از خدا بی خبر که اینکارو کرد
جلو ماهان رو ندارم
من شرمندتم
دستاشو گرفتیم بوسیدم
+ خاله خوشگلم این حرفا رو نزن تو خیلی عزیزی واسم
اون یه اتفاق بود الان فرهاد خیلی پشیمونه منم بخشیدمش هم ماهان
تازه گذشته ها گذشته
چند ماه شده
خودتو اذیت نکن
و راستی اون آقا رو بگین دخترمون نمیخواد ازدواج کنه
_ باش دخترم
خاله رو بغل کردم
+ خاله جون من تا شب نیستم اگه دیر کردم حتماً یا تو شرکتم یا پیش ماهانم
_ چیز گرم بپوش زخمت سر باز نکنه
+ چشم
رفتم سمت اتاقم طبق حرف خاله یه چیز گرم پوشیدم و زدم از خونه بیرون
میخواستم یکم حال و هوام عوض شه
چند ماه از اون اتفاق میگذره
و من هنوز زندم اتفاق باور نکردنیه فکر می کردم دیگه مرده ام
شاید خدا میخواست بیشتر با داداشم وقت بگذرونم
زنگ زدم به ماهان که میخوام بیام پیشش ولی نزاشت برم
طبق همیشه شرکت بود
آقا جلسه داشتن و شلوغه دورش
مگه من به این حرفا قانع میشدم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت شرکت
تو مسیر فکرم رفت پیش کوروش …
کجاست ؟!چیکار میکنه؟!
چرا رفت؟!
دانیال میگفت بعد از اینکه بهوش اومدم کوروش از بیمارستان رفت
و هیچکی ازش خبر نداره
و حس میکنم من مقصرم من باز دلشو شکوندم و رنجوندمش
هنوز حسش به من مثل قبله؟!
نکنه منو یادش رفته…
از تاکسی پیدا شدم پولشو حساب کردم وارد شرکت شدم
هنوزم شرکت مثل قبل بود ولی ایندفعه با آدمای جدید
دانیال ام داشت اونجا کار می کرد
فکر کن ماهان به زور آوردتش سر کار
دکتر مملکت کرده بودحسابدار
ولی موقت بود تا وقتی یه حسابدار معتمد بیاره
اول تصمیم گرفتم برم دانیالو یکم سربه سرش بزارم
رفتم تو اتاقش
خندم گرفته بود سرو وضعش بهم ریخته بود
کت شو در آورده بود کروات شو شل کرده بود
موها بهم ریخته
سرش تو برگه ها بود
یه دفعه داد زدم
+ آقای خسروی
برگه ها رفت رو هوا
سرشو آورد بالا چشماش سرخ شده بود
_ توییی مارال؟! خونت پای خودت
از پشت میز بلند افتاد دنبالم
آقا فکر نمی کردم اینطوری بشه
یا خدا کجا برم
+ دانیال شکر خوردی من تیر خوردم نیا دنبالم زخمم وا میشه
همین طور میدوئید دنبالم صداش میومد
_ میدونی با چه زحمتی داشتم حساب می کردم همه چیزو بهم زدی حتی در حال مرگم باشی باید جواب این کارو تو بدی
+ بابا تو شرکتیم زشته
_ ربطی به من نداره
+ تو از خداته اخراج شی
ازش دور شدم
تند تند داشتم دکمه آسانسور میزدم
+ زود باش زود باش
پشت سرمو نگاه می کردم ببینم دانیال کجاست؟!
صدای باز شدن در آسانسور اومد
بدون اینکه جلومو ببینم سرمو برگردوندم
محکم صورتم خوردد به چیز سفت
سرمو آوردم بالا
دیدم دانیال اومد
+ بله جناب همین طور که مشاهده میکنید این شرکت خدمات زیادی ارائه کرد
از استفاده بهترین مصالح تا بهترین مهندسین
این آقا که میبیند بهترین حسابدار شرکت هست سالیان سال هست که با آقای خسروی همکاری داریم
بله بفرمایید بقیه شرکت رو نشون بدم
_ خانم ولی من…
+ درسته درسته هنوز نقشه کشی پروژ جدید رو ندیدین
دانیال هنگ مونده بود خودمم اصن قفل کرده بودم
این چه حرکتی بود من زده بودم
وای ماهان بفهمه چیکار میکنه
+ آقای خسروی شما میتونید به کارتون برسید من پرونده ها رو براتون رو میز گذاشتم
دانیال: چشم
ولی پشت به اون آقا داشت برام خط نشون میکشید
_ خانم شما منشی ماهان هستین؟!
+ درسته من منشی آقای احتشام هستن
_ منو ببرین دفترشون
بابا ماهان میخوای چیکار بیا برو نقشه ببین منو دانیال ببینه میکشه
+ بفرمایید جناب از این ور
وای چه خوش تیپ و باحاله
نه به چشم برادری اوفففف
بزار یه بار دیگه نگاش کنم
تو مسیر بودیم یه نگاه کردمش
ماشالا چه پسری
چشم ابرو مشکی
بترکه چشم حسود
بله تیپ اسپرت میزنه
دیگه رسیدم دم اتاق ماهان
+ بفرمایید
آقا رفت داخل
چشمای منشی ماهان از تعجب داشت چهارتا میشد
رفتم پیشش
+ تورو خدا ایندفعه چیزی به ماهان نگو
خوشش نمیاد بیام شرکت
آقا رفت داخل که دیدی
ماهان پرسید که راهنمایی کرد بگو تو بودی لطفاً
منشی خوبی بود سریع حرفمو قبول کرد
منم خوشحال و خندان رفتم پیش حسابدارمون
+ دانیال کجایی؟!
تو اتاقش نبود اتاق درش وا بود
در بسته شد یدفعه
یکی بلند صدای ترسناک در آورد
من بجای اینکه جیغ بزنم چشمامو بستم محکم یه کشیده زدم تو صورتش
_ آخ صورتم
+ دانیال تو بودی؟!
بخدا نمیدونستم تویی
_ تو نمیتونی مثل بقیه دخترا جیغ بزنی
+ بابا واکنشم این بود
نگاه به صورتش کردم
جای انگشتام تو صورتش مونده بود
+ عمداً نبود ببین سرخ شده
_ بیا برو میزنه میگه عمداً نبود
+ بخدا راست شو میگم
_ بیخیال جاش میره اگه نرفت خودت باید درستش کنی
فیس ام به این خوشگلی خراب میشه دخترا میرن از پیشم
+ اگه ماهان بزاره
_ حق بود
چند روز همه فکر میکنن منو ماهان باهمیم
یکی رو ندارم تف شدم سلطان سینگلی
داداش ظالمت نمیزاره یه شب برم بیرون
+ مثل پیرزنا غر نزن کار کن
دوست دختر چیه مرد باش قشنگ کار کن خودم برات خواستگاری میرم
_ آره سلیقه تو
میگم این مرد که دیدی کی بود؟!
میشناختی؟!
+ وای نگو نمیدونم کی بود
میخواستم ازت فرار کن نمیدونم چیشد رفت تو فاز منشی
_ چیکارش کردی؟!
+ هیچی بردمش پیش ماهان
خودش خواست
+ آدم متین نباشه؟!
_ نه اون جرئت نداره بیاد
+ بیخیال برام مهم نیست نمیخوام یاد اون وقتا بیفتم
میگم بریم یه چیز بخوریم؟!
_ مگه چیزی نخوردی؟! وایسا بگم بیارن واست
+ نه نه اجازه بگیر بریم خودمم میتونستم سفارش بدم
بابا بفهم خوردن بهونه اس میخوام حرف بزنم باهات
_ وایسا مرخصی رد کنم آماده شو تا بیام این جای دست تو چیکار کنیم بروسلی؟!
خندم گرفته بود جاش مونده بود
فرهاد رفت تا مرخصی رد کنه واسه خودش
منم بیرون منتظرش بودم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی بود
ولی نمیدونم چرا این حسو دارم که کوروش مرده واسه همین همه بهش گفتن رفته
این رمان ی جوری شده 😐
چجوری؟!😂
سلام
ممنون که دوباره برگشتی. فقط خیال منو راحت کن، کوروش که نمرده؟ مرده؟؟
سلام عزیزم
نظر تو چیه؟!
نصف داستان کوروشه. نباید مرده باشه به نظرم. (من دوست ندارم مرده باشه. از کوروش خوشم اومده بود) اما تو رو خدا وارد فاز نویسندگان تکراری نویس نشو. قلمت به شدت خوبه و تخیلت جلوتر از قلمت. ربط و داستان رو خوب نوشتی و جلو اومدی. ماجراها، نسبتهای فامیلی، حتی عشق خرکی و مالکانه فرهاد نسبت به مارال. اما اینکه دوباره کوروش صدمه دیده، دوباره به هر دلیلی بستریه، دوباره اینو از مارال دارن قایم میکنن، تکرار اتفاقیه که یک بار تو داستان افتاده. دقیقاً دو سال پیش. یک اتفاق تراژیک یا درام تو یک رمان، بار اول تراژدی یا درامه، بار بعد کمدی و دقیقاً از نوع مبتذلش.
پس یا بیرحم باش و کوروش رو بکش. و منِ خواننده رو با شُک و بهت میخکوب کن. یا زودتر یه خبری بده در مورد کوروش به مارال، که تکرار قایم باشک قبل نباشه.
آره دقیقا کلی راه مونده نمیخوام آبکی جمع اش کنم بره
هنوز پارت اوله کلی مسیر سر راهه ماراله و کوروشه
ببخشید شاید بگی در حد بیادبانهای این دختره رُکه. اما نوشتهی زیبای شما به نظرم حیفه که خراب بشه با تکرار
اگه شما هنرمند باشی، که هستی و کاملاً عیانه، میتونی هزار چالش دیگه سر راه عشق مارال و کوروش خلق کنی که شامل صدمه جسمانی کوروش و قایم شدن خودخواستهاش نباشه.
نه بابا نظرت خیلی ام خوبه من خودم شخصاً تمام نظرات رو میخونم جواب میدم از نظر من هر خواننده عزیز و محترمه
مرسی که نظر دادی و کمک کردی
🎉🎉🎉🎉🎉🎉
عالی بودددددد
پارت جدید گربه سیاه نمیزاری؟
مرسی خوشحالم دوست داشتی
عه اونم بزارم؟!
اگه میشه ، آره
پی دی اف نکردی؟
زیر آخرین پارتی که ازش گذاشته بودی گفتی پی دی افش میکنی
چشم
دادم دوستم بکنه خبرم میده
شد بهت میگم عزیزم
ممنون
دختر خوبی؟!
چطوری؟!
کوچولوت خوبه؟!
چه خبر؟!
مرسییی عزیزم خوبیم ما
تو چطوری؟ خیلی وقته ازت خبری نیست
خداروشکر
آره نبودم حالم بد بود
عه خدا بد نده..
انشاالله که خوب شده باشی عزیزم❤️
ان شاءالله
آره عزیزم بی زحمت بکن
عه باشه پاکیدم پیاممو🤦🏼♀️😂
فدا سرت