جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ هیجانی_ اجتماعی
- نویسنده :زهرا بیگدلی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :زیبا سلیمانی
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :فرناز نخعی
نمیدانم کدام حرفم همچون طوفان عمل کرده و آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت. به یکباره تمام آرامش ظاهری اش از بین رفته و با خشونت به عقب هلم داد. آن عامر خسته و شکسته رفت و جایش را شیری درنده گرفت. از پس پرده
از در پشت آشپزخونه زدم بیرون و رو نیمکت چسبیده به دیوارش نشسته بودم صیغه؟؟ مگه من انقدر دم دستی ام که به خاطره اینکه دورو بر اون پیدام نشه اینطوری بهم پیشنهاد میده؟کسی چرا نزد دهنش؟ مگه چیکارس؟ “به خاطره راحتی دختر عمو”
خلاصه رمان: آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره
با گرفتن بازوم و دور کمرم منو یه گوشه که کمتر توی دیده کشید و پشتمو به دیوار تکیه داد. روبه روم ایستاد و کمرمو نگه داشت. _ ترسیدی؟ نفس عمیقی کشیدم. _ مشخص نیست؟ _ متأسفم نمیخواستم بترسونمت. به چشمام
یزدان پلک بست ……………. دلهره و التهاب در صدای گندم چیزی نبود که گوش های تیز و حساس او قادر به تشخیصش نباشد . ـ تو کنارم باشی تمام دردام یه ذره یه ذره آروم می گیره . حالا به چیزی فکر نکن
از آسانسور خارج شدیم، جلوتر رفتم و او نیاز کوچکمان را حمل میکرد. همزمان نایلون غذاها را به دست داشت. ساک وسایل نیاز را زمین گذاشتم و کلید خانه را از کیفم بیرون آوردم: _ وقتی میخوابه کل وجودش میشه آرامش… خطاب
_خودتو داری میزنی به اون راه؟؟ به مسخره بهش توپیدم _با من میای خونمون؟! انگار صبح اومده قراره من شب بیام دنبالش چشماش پرشده بود _اینطوری بهم نگو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟؟ صداش بلند بود که نگاه بابا و ماهور اومد سمتمون مجبور شدم دستشو بگیرم
معذب نگاهش میکنم و میگویم _آخه… چجوری؟ بدتر دردتون میگیره که مرا روی بدن خودش میکشد و سرم روی سینهاش قرار میگیرد. چقدر حس بدنش و اینقدر نزدیک بودن به او قشنگ است. گردنش و دستهایش بوی افترشیو میدهد. بو و گرمای بدنش خمارم میکند و دلم میخواهد بینی
خلاصه رمان: در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچهای را در قطار پیدا میکند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه میسپرد اما دیری نمیگذرد که شرایط عوض میشود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر میشود و
دیگر نمیترسید، دیگر استرس و اضطراب نداشت. دیگر صدای جیغ و فریاد ها و التماس ها نمیشنید. حس لذت و خواستن سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود. امید، به آرامی، یکی یکی لباسهای خودش و آلاله را در میآورد… حالا تن عریان دخترک پیش رویش قرار داشت.
-باید حرف بزنیم…! رستا یه خود آمد و اخم کرد. -فعلا کار دارم…! امیر یل نگاهی به پسر کرد و خیلی دقیق و موشکافانه او و رفتارش را زیر نظر داشت… پسر خودش را جلو انداخت. -آقا ولش کن داری اذیتش می
حرکت دست تمنا روی موهایم متوقف شد و با صدایی بلند آب دهانم را بلعیدم. هر دویمان کاملا محسوس هول کرده بودیم و تنها تفاوتمان این بود که سر من میان آغوشش بود و لرزیدن پلک هایم از نگاه عامر پنهان! فین فین کنان به
خلاصه رمان: درباره دختری نا زپروده است ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته
خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام
خلاصه رمان: بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری
خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لالهی گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. –
خلاصه رمان: دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی
خلاصه رمان: در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی