- ژانر :عاشقانه _ معمایی _ اجتماعی
- نویسنده :مهسا زهیری
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مریم بوذری
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :زهرا ارجمند نیا
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :شیرین نورنژاد
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 راوی: امید برخلاف سوالی که آلاله از او پرسیده بود، جواب دیگری میدهد: – وقتی باهم دیدمشون باورم نمیشد. حتی وقتی از اون پرسیدم چرا این کار رو کرده و جواب داد که شهیاد رو بیشتر دوست داره، بازم باورم نمیشد. وقتی رهام
نگاهش تیره و ترسناک شد. -نمی خوای بفهمی و همه چیز رو به بازی گرفتی رستا…! داغ کردم. -نه برعکس تو نمی خوای بفهمی که من مقصر نیستم و اون مرد…. امیر دست روی دهانم گذاشت… -هیش… من نه تنها گردن اون مرد
یزدان بدون آنکه نگاهش کند ، جوابش را داد : ـ تو همینجا تو خونه می مونی . گندم ابرو درهم کشیده ، خودش را بیشتر به سمت یزدان کشید . خانه می ماند ؟ ـ یعنی
اسم بچه که آمد انگار جنگ شد. تازه یاد جنینی افتادند که شاید لا به لای این همه خبر شوکه کننده آسیب دیده باشد. حاج خانم دستپاچه روی صورتش کوبید و حامی سراسیمه دور خود چرخید. سراب بغض کرده فقط نگاهشان میکرد. از خودش متنفر
با تعجب به کیمیا زل زدم: _ کیمیا اینا هنوز ماما و بابا گفتن یاد نگرفتن چی تمرین میکنی؟ دستانش را جلو اورد و طوری که بخواهد موضوعی بخصوص و مهم را توضیح داد تکان داد: _ خب همین دیگه، شماها
نشست و با خنده ادامه داد کلا انگار هیچ کسی رو حساب نمیکرد _فکر کن……پسرِ من برای دختر مردم ظرف بشوره اونم پسری که تو خونه ی خودش دست به یه لیوان نزده اونوقت من بشینم یه گوشه و قربون صدقه ی زنش برم
با مکث نگاه از چشمانم گرفت و به سمتی که اشاره زده بودم دوخت. با دیدن لباس زیر ها دهانش کج شد. رهایم کرد و دست به پهلو مشغول جویدن پوست لبش شد. _ چه بدونم آخه؟ از سر تا تهت یه وجبه اونوقت اینا…
_رئیس شرکت پخش داروی پیشرو هستن که برای یه کار خیر تشریف آوردن از شما مشورت بگیرن _چقدرم عالی در خدمتم….. میخواست تازه شروع کنه که تلفن اتاقش زنگ خورد و بعد از حرف زدن به من گفت: _خب جناب پیشرو
سرم روی شانه به عقب می چرخد دستانم هم به لرز می افتد جوابش را نمیدهم خوب بود که در اتاق را قفل کردم اگرنه حالا آبرویم میرفت نمیخواستم چشمان پر از اشک شده ام را ببیند بار دیگر به
نگاه سنگین امیر را حس می کردم و به سختی داشتم او را به یک ورم می گرفتم… کور خوانده بود که به حرفش گوش بدهم و یک هفته خانه نشین شوم…! از حالا در تدارک چیدن برنامه ای برای یک سفر چند روزه ای هستم البته
بی صدا از اتاق بیرون رفت و پردهای که نقش در داشت را رها کرد. دیدم که از هال کوچک خانه کنده شد نگاه به سقف دادم: _ هوف، گند زدی حورا…از لج کاراش داری هرچی بی حرمتیه به زبونت میاری!
وقتی چشمامو باز کردم هوا تقریبا تاریک بود و من بی خوابی دیشب و خستگی امروزو تلافی کردم یه کش و قوص به بدنم دادم و ساعت و دیدم ۶ و نیم…..خوبه باز هنوز شام نخوردن چون گشنم بود حاضر شدم برم پایین
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان: از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان: نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان : چند ماهی از مفقود شدن آیدا میگذرد. برادرش، کمیل
خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه