جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :فرناز نخعی
- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ روانشناسی
- نویسنده :عادله حسینی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :فاطمه غمگین
پریناز اضافه کرد: _ شعبهٔ استانبول گاتا! پریماه را که بهشدت درحال جویدن یک دمپایی پلاستیکی بود بلند کردم. _ این دمپایی رو بگیر از بچه! از جایش بلند شد تا پریماه را بگیرد. سهند رو به من کرد. _
****** «جنایت پدرانه» لیلا از ماشین هتل پیاده میشویم و جایی که میبینم فوقالعاده است. بندری بزرگ پر از کانتینرهای رنگارنگ، و اینجا خیلی بزرگ و شلوغ است. روی دریا کشتیهای زیادی پر از کانتینرها منتظر تخلیه با جرثقیلها هستند و منظره چشمگیر است. با هیجان زمزمه میکنم _چقدر قشنگه
خیلی نزدیکش بودم که معذب خودشو جمع کرد _محمد طاها یه جوری نبند دیگه بلااستفاده بشه دستِ ها _تو یکی هیچی نگو که بعدا باهات کار دارم……محکم فشارش بده امیر دستشو دراز کرد که تمام حرصمو سرش خالی کردم _تو
دوباره سرم رو بوسید و وقتی ازش جدا شدم، دنیز پرید وسط و با نیش باز گفت: -منم خوشگل شدم؟!.. البرز کمی نگاهش کرد و بعد با بی خیالی گفت: -نه..تو همون زشتی هستی که قبلا بودی.. همه زدیم زیر خنده و دنیز جیغ
محکم لپهای نیاز را بوسیدم و سر به گردنش چسباندم تا بویش را به مشام بکشم. پدرسوخته داشت میخندید! دوباره بوسیدمش و پاپیون صورتی دور کلهاش را مرتب کردم: _ مامان قربونت بره، میرم سرکلاسم خب؟ اینجا با بابا بمون، اذیتش نکنی…باشه؟
یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم. توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته
سومین جمعهای که به خانهاش رفتم یک ساعت زودتر از ساعت همیشگی رسیدم و زری خانم آیفون را برایم زد. وارد که شدم از دیدن عماد درون استخر که با سرعت، حرکت پروانه شنا میکرد ماتم برد. پوست سبزه و خیسش زیر نور آفتاب میدرخشید. نفهمیدم برگردم، چشمهایم را ببندم
به هر سختی که بود خوابش برد ولی دعا میکرد ای کاش نمیخوابید! ای کاش… *** – محمد چرا اینطوری میکنی با من آخه؟! بابا نمیگی دق میکنم من الان نزدیک شش ماهه همین جوری داری بام رفتار میکنی… نه حرفی بام میزنی
هر دو سمت امیریل چرخیدیم ولی من سریع نگاه گرفتم و مشغول جمع کردن بشقاب شدم اما صدای عمه و سنگینی نگاه امیر را حس می کردم. -چیکار دخترم کردی که ازت شاکیه…؟! چشمان متعجب امیر را می توانستم تصور کنم حتی ابرویی که
به محض اینکه وارد مطب شدند، سراب مقابل سرویس بهداشتی ایستاده و حامی را به سمت میز منشی هدایت کرد. _ تا نوبت میگیری من یه دستشویی میرم. حامی که نمیدانست چه در سرش میگذرد، با لبخند سر تکان داده و از او دور و دورتر
خلاصه رمان: داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعهای میشود ….
ساعت هواخوری بود و با فیروزه نشسته بودیم _چرا امیرو نیوردی دلم براش یه ذره شده؟ این ساعت تو مهدی که برای بچه های اینجا بود نگه میداشتنشون بچه هایی مثل امیر که به گناه نکرده اینجا خونه شون شده بود _حالا اجازه میگیرم فردا میارمش حواسم به آدمایی
خلاصه رمان: برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد
خلاصه رمان: برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار
خلاصه رمان: « جلد اول :: خردم کن » من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من
خلاصه رمان : بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره…
خلاصه رمان: تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینههای برجسته و عضلانیِ مردانهاش قلاب شد.
خلاصه رمان : ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با