- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مهدیه افشار _ مریم عباسقلی
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی _ خانوادگی
- نویسنده :صاحبه پور رمضانعلی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مرضیه نعمتی
- ژانر :عاشقانه _ هیجانی
- نویسنده :عاطفه محمودی فرد
_من مشکلی ندارم با این قضیه….. _پسر اول خوب فکراتو بکن، انقدرم عجله نکن پای آینده ات وسطه طلاق چیز کمی نیست….. نمیذاشتم مردی که منو به اینجا دوباره شرمنده بشه و غرورش یه بار دیگه جلوی حاج حقی زیر پا له بشه
خودم هم از خودم میترسیدم، خودم هم نمیدانستم به چه تبدیل شده ام… فقط میدانستم از آن عامر سابق چیزی باقی نمانده و مسبب تمام این تغییرات همین دختر است. _ من… متاسفم… همین، تنها حرفی که برای زدن داشتم ابراز تاسف بود! گفتم و با
قبل ازینکه فرصت کند سمتِ ارسلان برگردد ، او از پشت سر به بدنش چسبید و دستش را روی گردنش گذاشت آرام گلویش را فشرد و کنار گوشش پچ زد _ یادته وقتی ایران بودیمم از این غلطا میکردی؟ دلارای غرش کرد _ گلومو
_ مامان… لب زدم، کلمهای که هیچگاه خودم به زبان نیاوردم، قباد به ارامی کنار صورتم، روی بالش نگهش داشت، دستم بالا آمد و دستانش را لمس کردم، دخترکم خواب بود. بینی به صورت و گردنش چسباندم، نفس کشیدم، عطر تنش را
که با دیدن میز چیده شده کمی جا خوردم قرار نبود مناسبت خاصی داره این میز که من آلفا ازش بیخبرم ؟! دست کوچولو رو گرفتم جلو تر آمدم با دیدن میز تازه فهمیدم که رسم مهمان نوازی شروع شده امشب قرار جشن بزرگی باشه و جالب ترین بخش این
•به نام حق که زندگی به ما داد • سلام ! معذرت میخوام بابت غیبت دوسالم اتفاقات زیادی افتاد که هر کدامشون خالی از لطف برایم نبود! بلاخره به اتمام اتفاقات دارم نزدیک میشوم قصد دارم این رمان رو هم باهم به اتمام برسانیم/: دوستدارتون شیدا )): داستانی آغاز شد
****** «رنجِ نتوانستن» خانم علوی بعد از مدتها وقت کرده به من سر بزند و من پروانهوار دورش میگردم. او مادر من است و همین که یک زن غریبه توانسته به یک کودک یتیم و بیسرپرست چنین حسی را القا کند، یعنی مقام او از مادر هم بالاتر
آرام و زمزمه مانند گفت : ـ پات شکسته و به من میگی وضع پات خوبه ؟؟؟ اونم تو چنین شرایطی ؟؟؟ معین یک قدم به سمت یزدان جلو رفت که درد در پایش نشست و چهره اش بی اختیار
مونا با هزار تا ناز و عشوه ای که مرا داشت آتش میزد، چای را جلوی امیر گرفت. تیز نگاه امیر کردم و با اخم هایی درهم به دستهایی که داشت برای برداشتن چای بالا می آمد، اشاره کردم برندارد اما او بیشعورتر از این حرف
خلاصه رمان: داستان در مورد دختری یتیمه و فقیره.. که جایی برای موندن نداره و تو کوچه خیابون ها میمونه.. و پسر داستان ما پسری خشن و مغروره این پسر خشن یکی از ارباب های بزرگه و از پدرش به یه سری دلایل متنفره.. و
خلاصه رمان: رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و…. نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت
حورا چشم گشودم، درد داشتم اما حس خالی بودن بطنم در ذوق میزد. بیحال بودم و هنوز تحت تاثیر داروی بیهوشی، چشم چرخاندم و اتاق سفید و پردههای صورتی، چشمم را درگیر کرد. _ کسی…کسی نیست؟ در باز شد و
خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار
خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم.
خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که
خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه
خلاصه رمان: درباره دختری نا زپروده است ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته
خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام