رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

آخرین نظرات کاربران
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۱۱

۲۹) روزها میگذشتند و من و کامیار طبق قراری که گذاشته بودیم رفتار میکردیم.. اون برای صبحانه و ناهار و شام میومد پایین و با ما می نشست دور میز.. احساس میکردم ذره ای از اون یخش باز شده و خودشم خوشش میاد که با ما غذا میخوره.. چون اکثرا

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 19
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 19

    سریع به سمت آشپزخونه رفتم براش قهوه درست کردم روی میز گذاشتم نگاهم به صورتش افتاد هنوزم عصبی و ناراحت بود یعنی چی انقدر استاد و ناراحت کرده بود؟    به خودم جرات دادم و روی مبل نشستم سرشو بالا اورد و گفت _ مگه من گفتم برو

ادامه مطلب »
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۱۰

۲۷) کامیار بدون حرفی رفته بود بالا و نگار جون هم نزاشته بود من برم.. گفته بود تو به حرفای صد من یه غاز کامیار توجه نکن و بمون.. ولی من واقعا تو فکر رفتن بودم.. اگه اونطوری که خودش میگفت واقعا مزاحمش بودم، حتی یک دقیقه هم نمیخواستم بمونم..

ادامه مطلب »
رمان ترمیم پارت 60
رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت 60

  نمیدانم عصبانی است یا ادایش را درمیآورد، اما دلم آرام میشود. روحم از تلاطم می افتد. شوق رقص دارم… دلم لحظه ای کنار او بودن را هوا میکند. – حرف زدنت هم عین آدم نیست، بهادر. فکر کنم همین کاری کرده که بگم گور… میخواهم بگویم گور پدر تمام

ادامه مطلب »
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۹

۲۶) صدای منیره و نگار جون رو میشنیدم که تو آشپزخونه بودن و منیره صبحانه حاضر میکرد.. ولی من نمیتونستم از اتاق برم بیرون.. نمیدونستم الان باید چیکار کنم، به من گفته بود که برم، منو توی خونه ش نمیخواست و من هرگز دوست نداشتم از کسی که حضورمو نمیخواد

ادامه مطلب »
رمان

رمان گرگها پارت ۸

۲۳) تا ظهر چیزی نمونده بود ولی خبری از کامیار نبود.. منم بهانه ای برای بالا رفتن نداشتم.. رفتم پیش نگار جون و منیره.. منیره داشت گردگیری میکرد و نگار جون هم کتاب میخوند.. منو که دید گفت _بیا بشین لیلی عزیزم، یکم با هم حرف بزنیم رفتم نشستم روی

ادامه مطلب »
رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۷

۱۹) تا موقع شام چشمم به پله ها موند و کامیار پایین نیومد.. وقتی که دیگه منیره میخواست غذا رو بیاره سر میز، نگار جون گفت _لیلی فدات بشم برو کامیارو صداش بزن بیاد شام بخوره، اگه گفت نمیام بگو مادرت گفت نزار من بیام بالا اونهمه پله رو _آخه

ادامه مطلب »
رمان

رمان گرگها پارت ۶

۱۷) خانم کیان و منیره خیلی خوشحال بودن و همش قربون صدقه ش میرفتن.. منو هم گرفتن بین خودشون و رفتیم داخل خونه.. نگاهی به خونه کردم و با خودم فکر کردم که قراره مدتی اینجا بمونم.. یعنی میتونستم به کامیار کمک کنم؟.. چیکار باید میکردم، هیچی تو ذهنم نبود

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها