کلیپ (مگه میشه چشماتو یادم بره)
در سیاهی چشمهایت فرورفتهام و دیگر نمیدانم جاده به کجا میپیچد فقط میدانم که رودی مثل عشق در دلم جاری شده است
در سیاهی چشمهایت فرورفتهام و دیگر نمیدانم جاده به کجا میپیچد فقط میدانم که رودی مثل عشق در دلم جاری شده است
#پارت۱۴ #آشوب همیشه با امدن به اینجا احساس قدرت میکند کل شهر زیر پایش است هرچه درطول هفته اتفاق افتاده است برای ایلین تعریف میکند . بهترین همدم روزهای تنهایش بود روزهای که فقط سنگ صبورش ایلین بود خداروشکر میکرد برای داشتن ایلین گارسون می آید ودیدنش میگوید: -خوش اومدین؟!
۲۳۳) تعطیلات عید با عید دیدنی ها و رفتن به خونه ی فک و فامیل من و بهرام گذشت و من حتی یک ساعت هم از فکر روز سیزده بدر فارغ نشدم.. هم هیجانزده بودم، هم عصبی.. از طرفی دلم پر میکشید برای دیدن کامیاری که دلم براش لک زده
ترانه کنارش مینشیند. – اما تو وضعیت من بهترین کاره. اگه ازت بخوام وکالتم رو قبول کنی توقع زیادیه؟ – نه نیست. موضوع منو هاکان کلا یه چیز دیگه است. فردا بیا دفتر راجبش حرف میزنیم. ترانه قدردان تشکری میکند. – ممنونم. برم چایی بیارم من میخوری؟ نفس بلند میشود.
ترسیده بودم و کمی عقب کشیدم و گفتم نه خواهش می کنم نمی خوام اما دستش روی بازوهام گذاشت و مانع دور شدنم شد گفت _ اصلاً دوست ندارم این حرفها را بشنوم چرا باید بین من و تویی که رابطمون پر از احساس و عشق و علاقه
۲۲۸) هنوز روی زمین نشسته بودم و به مسیری که کامیار رفته بود چشم دوخته بودم که مادرم بازومو گرفت و گفت _پاشو مادر… سرمو بلند کردم و نگاهش کردم.. اونم داشت گریه میکرد.. _از وقتی بچه بودی، همیشه میترسیدم این لجاجت و عصیانگریت یه روز به خودت ضربه بزنه..
#پارت۱۰ #آشوب -خسته بودم از حجاب واز در نیومدن ورنگ جامعه ندیدن . باید دختر باشى تا بدونى چه دردى داره بگن: مهریه دختر دیپلمه انقدره، لیسانسه بیشتر، فوق لیسانس انقدر و… به خدا تو بقالى و سوپرمارکت هم اینجورى رو اشیاء قیمت نمیذارنباید دختر باشى تا بدونى چه دردى
چرا همیشه تو باید پشت ما باشی. چشمکی میزنم. – انشالا جبران میکنید نگران نباش. چشمهايش قرمز شده است اما باز هم با لبخند چهره اش زیبا میشود. – من که فکر نمیکنم. بد عادتمون کردی به بودنت به حمایت هات. به اینکه خیالمون راحت باشه هاکان هست. لبخند تلخی
#پارت۶ #آشوب ****************** چند تقه به در میخورد از فکر بیرون می اید بفرماییدی میگوید. آشور وارد میشود از چهره غمگین خواهرش می فهمید دوباره غرق درخاطرات گذشته شده است. میرود جثه اش را درآغوش میکشد آغوشش بوی امنیت برای او می دهد . آشور پدرش مادرش وبرادرش بود دنیاش
نفس راحتی کشیدم و ترس توی وجودم از بین رفت؛ فقط متعجب شده بودم… رفتار های هامون تازگی ها عجیب بود. تنم و آروم روی تخت گذاشت که تکونی خوردم و چشمام و باز کردم. _ بیداری؟! اهومی زیر لب گفتم و و بلند شدم تا لباس هام و
صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت مادرت خوش شانس نیست من خوش شانسم که مادر تو دارم وگرنه من از روز اول اینطوری نبودم عاشق نبودم اینطوری پایبند نبودم خیلی مادرتو اذیت کردم خیلی اتفاق افتاد که بالاخره فهمیدم زندگيا من کسی جز مادر تو نیست هیچ مردی
لیلی از خونه ی کامیار تا رسیدن به آرایشگاه، های های گریه کردم و خودمم تعجب کردم که چطور تصادف نمیکنم با اون حالم.. وسطای راه آهنگ “ابر میبارد” همایون شجریان رو پلی کردم و ضجه زدم.. ابر میبارد و من میشوم از یار جدا چون کنم دل به چنین