رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

آخرین نظرات کاربران
رمان استاد خلافکار پارت 42
رمان استاد خلافکار

رمان استاد خلافکار پارت 42

  #هانا تند آلما رو سوار کردم و خودمم سوار شدم که پاش و روی گاز فشار داد و با اخم گفت _چرا باید مثل مجرما فرار کنیم من باید دهن اون مرتیکه رو صاف کنم. آیلا سرشو آورد جلو و گفت _دایی… چه جوری دهن یکی و صاف میکنن؟

ادامه مطلب »
رمان خان زاده پارت 34
رمان خان زاده

رمان خان زاده پارت 34

  هلیا با دهن باز به اهورا نگاه می‌کرد.. با تاسف سر تکون دادم و خواستم برم که بازوم و محکم گرفت _نرو آیلین! اشاره ای به هلیا کردم و گفتم _زنت اون طرفه! نفرت توی چشمای هلیا جمع شد و غرید _بلایی سر تو و این دختره ی دهاتی

ادامه مطلب »
رمان عشق تعصب پارت 30
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 30

  نشست داخل اتاق و خیره به چشمهام شد و گفت : _ پس کنارت میمونم نیاز نیست بترسی . دور از چشمش لبخندی روی لبهام نشست واقعا فکر میکرد من میزارم اون امشب خودش رو تو اون مشروب کوفتی غرق کنه اونم بخاطر حرف های یه عفریته باید از

ادامه مطلب »
رمان استاد خلافکار پارت 41
رمان استاد خلافکار

رمان استاد خلافکار پارت 41

  . صدای مظلوم آیلا رو شنیدم _مامان… بازم حالت بد شد؟ حتی نتونستم جوابش و بدم. آرمین با حرص دست زیر پاهام انداخت و بلندم کرد. روی مبل خوابوندتم و گفت _مشکلت چیه راه به راه شل می‌شی این ور اون ور؟ نگاهم به آیلا بود.. کنارم نشست و

ادامه مطلب »
رمان تدریس عاشقانه پارت 20
رمان تدریس عاشقانه

رمان تدریس عاشقانه پارت 20

  قبل از اینکه اعتراض کنم دستم و دنبال خودش کشوند. از ترس خشکم زده بود. زده بود به سیم آخر و به اعتراضای بابامم اعتنا نکرد. در حیاط و که باز کرد دستم و از دستش کشیدم و گفتم _باهات نمیام چشم غره ای به سمتم رفت و گفت

ادامه مطلب »
رمان خان زاده پارت 33
رمان خان زاده

رمان خان زاده پارت 33

  با خشم گوشی و به دیوار کوبید و عربده زد. ترسیده به صورت کبود شده از خشمش نگاه کردم که داد زد _تو مال منی…می دونی چه قدر عذاب می‌کشم وقتی نمی تونم دستت و بگیرم و ببرمت جایی که هیچ احدی چشمش بهت نیوفته؟ نگاه به گوشی خرد

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت آخر

بلند گفت-بخواب…بخواب تا باز حالت بد نشده… با همه ی بی توانیم هولش دادم عقب-برو کنار…برو…کنار… محکم گرفتم… قوی تر بود… زورش به سرم میرسید…. عقلم داشت به کار میفتاد…بهانه…خواب نبود…. زجه زدم-ولم کن…من و نگه ندار…بهانه…بردنش…میفهمی نادر؟میفهمی یعنی چی؟ از سر و صدا اتاق پر جمعیت شد… یه جمعیت

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت 7

مشتم رو با تمام قدرت کوبیدم تو سرم..باید خفه میشد…چطور به خودش اجازه میداد اینقدر راحت درباره ی …. -ع*و*ض*ی ک*ث*ا*ف*ت…خفه خون بگیر…فقط خفه خون بگیر…میزنم نفله ات میکنم ه*ر*زه. چند دقیقه آروم گرفت… سرم درد میکرد…حس میکردم جمجمه ام نرم شده…دستی تو موهای بهم ریخته ام کشیدم…پوست دردناک سرم

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت 6

-سلامتی.تو چه خبر؟سه شنبه وقتت آزاده؟ فکری کردم…سه شنبه ولنتاین بود…روز تولدم…مثل هر سال بی برنامه بودم.. پوفی کردم و سریع نوشتم-آره بیکارم… هنوز دکمه ی سند رو نزده بودم که تقه ای به در خورد…سریع گوشیم رو هول دادم زیر بالشم و گفتم-بله؟؟؟ اتابک سرش رو آورد تو اتاق…لبخند

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت 5

هنوزی در کار نبود…من دیگه دوسش نداشتم…ارزونی همون دختره ی ….آی خدا نه!اتابک از سر اون دختره هم زیاده…. -منو برسون خونه سارا!نمیخوام باهات حرف بزنه…. هووووووووووووووف هووووووووووووووووووف نفسش رو بیرون داد…دست کشید تو موهاشو غرید-باشه…هرطور تو راحتی! راهنما زد و از پارک بیرون اومد…بی صدا گریه کردم…به حال و

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت 4

-بریم… کنار وایسادم تا اول اون از در بره بیرون و بعد خودم دنبالش راه افتادم… -شالت نازکه ها! غرغری کرد و گفت-خوبه! -حموم بودی،موهاتم خیسن.. -نه دیگه خشک شدن! -خب حداقل محکمش کن رو گوشاتو بپوشونه! خدا شاهده به آروم ترین نحوه ممکن اینو ازش خواستم!حتی لحنمم دستوری نبود

ادامه مطلب »

رمان سرگیجه های تنهایی من پارت 3

گوشی رو قطع کرد….از این محبتاش دلم بدجور گرم میشد! حالا شاید غذا خوردن بهش میچسبید،ولی همین یه جمله اش کافی بود تا کلی منو دل گرم کنه. معلم دینیمون میگفت این مردا زورشون میاد دو کلمه حرف بزنن!بعضی وقتا با یه جمله شون،میتونن کل دلتنگیاتو بگیرن ولی دریغ میکنن!

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها