رمان بر دل نشسته پارت ۳۷
نفس نمایشگاه عالی برگزار شده بود و مهراد برام گزارش زنده تصویری داده بود.. تابلوهامو روی دیوار نمایشگاه نشونم داده بود و هر دومون از دیدنشون احساساتی شده بودیم.. تابلوهایی که هر کدومشون یه خاطره بودن برامون و الان برای کار خیری به فروش میرفتن مهراد پریشون و بیحوصله بود