رمان نبض سرنوشت پارت۱۳
کرایه را حساب میکنم و پیاده میشوم. نگاهم به ساختمان شیک رورویم خیره میشود. ناخوداگاه باز خاطرات به سمتم هجوم میارن. * ماهان بسه دل درد گرفتم انقدر خندیدم _ خب، خیلی بی شعوری من دارم جدی حرف میزنم. _ باش اگه تو تونستی شرکت بزنی من شام مهمونت میکنم