دانلود رمان - رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان خان زاده پارت 6

  با لحن بدی گفت _زر نزن بیخ گوشم.. انگار اون آدم قبل نبود. با نفرت گفتم _تا وقتی فکر میکردید دوست دخترتونم قربون صدقه م میرفتید اما حالا که فهمیدید زنتونم… عصبی وسط حرفم پرید _من حالم از آدمای دروغ گو بهم میخوره. همون شب که تو عالم مستی

ادامه مطلب »

رمان عشق تعصب پارت 5

  بهادر نیم نگاهی به صورتم انداخت و با صدای خش دار شده ای گفت: _زن من با صیغه شدن تو هیچ مشکلی نداره بهت زده بهش خیره شدم و گفتم: _چی!؟ پوزخندی تحویلم داد و گفت: _همسرم از همه چیز خبر داره و هیچ مشکلی با این موضوع نداره

ادامه مطلب »

رمان خان زاده پارت 5

  سری تکون داد و ماشین و روشن کرد.دو تا کوچه بالا تر نگه داشت. سحر که پیاده شد،گفتم _من زیاد وقت ندارم… لبخند محوی زد و گفت _چرا؟ددی روشن فکرت ناراحت میشه؟ نمیخوای منو با بابات آشنا کنی؟ ابرو بالا انداختم. میخواستم بگم معرف حضورش هستی اما به جاش

ادامه مطلب »

رمان استاد خلافکار پارت 10

  کیان ابروهاش بالا پرید و گفت _نگاش نکنم؟واسه چی نگاش کنم؟ تند پریدم وسط بحث شون و گفتم _کلاسا داره شروع میشه بهتر نیست که ما…. کیان با شک گفت _بین شما چیزی فراتر از استاد و دانشجو هست؟ باز خودم به جای آرش گفتم _نه بابا من استاد

ادامه مطلب »

رمان سکانس عاشقانه پارت 16

بهار کف دستامو محکم به سینه اش فشار دادم و با بغض گفتم : _ طلاقم بده …! کلافه نگاهم کرد که ادامه دادم : _ مجبورم نکن ابروتو ببرم میدونی که میتونم …میتونم زندگیتو نابود کنم..! خیره نگاهم کرد قدمی به عقب برداشت و با صدای خش داری گفت

ادامه مطلب »

رمان خان زاده پارت 4

  میز رو که چیدم چند لحظه ای با شک نگاهی بین من و غذام رد و بدل کرد و آخر هم طاقت نیاورد و گفت _من هنوز شک دارم خودت این و پخته باشی.ببین من دوست دخترای خیلی بزرگ تر از تو داشتم که حتی بلد نبودن دو تا

ادامه مطلب »

رمان عشق تعصب پارت 4

  بی هدف تو خیابون داشتم راه میرفتم پول عمل مامان زیادی سنگین بود و من این پول رو نداشتم اگه تموم عمرم رو هم کار میکردم این پول رو نمیتونستم جور کنم ، قطره اشک تلخی روی گونم چکید با شنیدن صدای زنگ پی در پی موبایلم گیج و

ادامه مطلب »

رمان عشق تعصب پارت 3

  از مامان اجازه گرفتم و به آدرسی آرایشگاهی که بهادر بهم داده بود رفتم تا برای شب آماده بشم لباس رو هم خودش برام خریده بود و قرار بود بفرسته آرایشگاه بپوشم! هیچ مخالفتی نکردم چون نه لباس مناسبی برای مهمونی نداشتم نه پولی داشتم که بتونم بخرم ،

ادامه مطلب »

رمان خان زاده پارت 3

  با تته پته سلام کردم و یک قدم عقب رفتم تا بازوم رو رها کنه. یک بسته از ماکارانی های مضحک و برداشتم و توی سبد انداختم و دستپاچه گفتم _من میرم. خواستم از کنارش رد بشم که جلوم ایستاد. نگاهم و پایین انداختم و صدای خشنش توی گوشم

ادامه مطلب »

رمان عشق تعصب پارت 2

  نگاهی به ساعت انداختم با دیدن ساعت هوش از سرم پرید ساعت از هشت گذشته بود و ساعت کاری تموم شده بود انقدر درگیر کارم شده بودم که یادم رفته بود سریع پرونده رو برداشتم و به سمت اتاق بهادر حرکت کردم تقه ای زدم و بدون اینکه منتظر

ادامه مطلب »

رمان سکانس عاشقانه پارت 15

بهار نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _ فردا میرم دیگه فکر کنم زودتر از قرارمون از هم جدا میشیم ..! دستشو به ته ریشش کشید : _ دایی ات میخواد واسه زندگی من تصمیم بگیره؟ الان فکر کرده من طلاقت میدم؟ توام چمدون پیچ کردی به امید اینکه فردا

ادامه مطلب »

رمان خان زاده پارت 2

  مغموم گفتم _من اصلا تهران و بلد نیستم.از اون گذشته هیچ وقت تنها نبودم میترسم.حالا که شما یه زن رو بند دار نمیخوای من برمیگردم روستا _که چی بشه؟ مگه اوضاع و نمیدونی؟ چیزی برای ترسیدن نیست این جا امن ترین منطقه ی تهرانه. درا ضد سرقته خونه هم

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها