رمان عشق تعصب پارت 41
_ وقتی عاشق بشی میتونی من و درک کنی ، جدایی از معشوقت خیلی سخت میشه واست !. بعدش بلند شدم راه افتادم داخل حیاط همراهم اومد و پرسید : _ چرا پیش خانواده خودت نرفتی ؟ _ مامانم مشهد زندگی میکنه پیش خانواده اش دوست نداشتم پسرم اونجا