رمان رئیس مغرور من پارت 31
از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم بچه ها رو به سختی خوابونده بودم ، با دیدن آریا که تو تاریکی نشسته بود لامپ رو روشن کردم و به سمتش رفتم شیشه مشروب دستش بود بوی گند الکل داشت میومد ، اخمام رو تو هم کشیدم _از بس
از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم بچه ها رو به سختی خوابونده بودم ، با دیدن آریا که تو تاریکی نشسته بود لامپ رو روشن کردم و به سمتش رفتم شیشه مشروب دستش بود بوی گند الکل داشت میومد ، اخمام رو تو هم کشیدم _از بس
با ذوقی ساختگی گفتم _واقعا؟خیلی عالی میشه من عاشق این کارم. لبخند محوی زد و گفت _هر کاری از دستم بر بیاد برات میکنم عزیزم.هیکل محشرت حیفه که استفاده ای ازش نشه. لپم و از داخل گاز گرفتم. خدایا صبر صبر صبر…. ماشین و جلوی شیک ترین رستوران تهران
بعدم اروم اروم به گریه کردنم ادامه دادم… ارش پسر کوچولوی من بود.. .. توی اتاق میچرخیدمو سعی میکردم ارشو اروم کنم..که نگاهم افتاد به بابا که تو چارچوب در وایستاده بودو داشت با چشمای خیس به من نگاه میکرد .. اروم گفت :چقدر شبیه مادرت شدی!!! وقتی که تورو
لادن یکی زد پس کله کاوه و باحالت قهر ازجاش بلند شدو رفت اونطرف کاوه بلند شد بره دنبالش که کامران گفت -ولش کن بابا میبینه نمیری دنبالش ضایع میشه خودش برمیگرده مام کلی بهش میخندیم بعدم با این حرفش بلند زد زیر خنده نوچ نوچ هرچی دور ما جمع
-کجایی؟میگم پیاده شو رسیدیم با اهستگی پیاده شدم کامران اومد طرفم ارش و ازم گرفت و بغلش کرد منم دستمو دور بازو کامران حلقه کردم بعد چند دقیقه معطلی بالاخره اومدن -اونهاشن کامران اومدن اونام که مارو دیده بودن واسمون دست تکون میدادن بعد سلام و احوال پرسی و اینا
اوهوم -پس بايد قول بدي هر وقت خسته شدي بگي برت گردونم خونه باشه؟ سرمو كون دادم از جاش بلند شدو گوشيش و اورد و زنگ زد به يكي -سلام خوبي؟ – -قربونت مام خوبين – -علي زنگ زدم بگم موضوع تهديد و كه يادته؟ – -اره همون امشب
-اره مرسی -چیه شنگول میزنی؟ -هیچی داشتم با کیوان بازی میکردم -کیوان؟کیوان کیه دیگه؟ بهم اجازه ندادو با لحن بامزه ای علی و صدا زد -علی علی بدو بیا بدوووووووو صدای علی و میشنیدم که با ترس میگفت -چیه چی شده -به دنیا اومد بچه بهار به دنیا اوم پوفففففففففففففففففففففف
وای الهی قربونش برم کامران روبه نوشین کردو گفت -تازه ندیدی مامانش چه همه واسش لباس خریده نوشین با هیجان برگشت طرف من و گفت -راست میگه؟ سرمو تکون دادم و با ذوق گفتم -اره یه عالمه لباس خوشگل و کوچولو نوشین همینطوری قربون صدقه جوجوی من میرفت وقتی شام
-نه خوبم فقط خیلی فشارم دادی -واسه بچه اتفاقی نیوفتاده باشه یه وقت سریع سرم و اوردم بالا این اولین باری بود که کامران نگران بچه میشد با خوشحالی رفتم طرفش و گفتم -چی گفتی؟ با تعجب گفت -هان؟ -الان چی گفتی -هیچی به خدا -اه کامران بگوووو دیگه
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا
_این خانوم و آقا باهات انگار دارند عزیزم آریا به سمتمون برگشت با دیدن من برای یه لحظه جا خورد اما زود خودش رو جمع و جور کرد و اخماش رو تو هم کشید نگاهش و به آرسین دوخت که قبل از من صدای آرسین بلند شد: _ببخشید آقا