دانلود رمان - رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان
رمان

رمان عروس استاد پارت 38

  عصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم _چی کار کردی؟ بازوم رو گرفت و به زور بلندم کرد. با داد گفتم _هنوز درس عبرتت نشد؟ اینا

ادامه مطلب »
رمان دختر حاج آقا
رمان

رمان دختر حاج آقا

  دختر حاج آقا  آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم! لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم! کنار پنجره

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت آخر

سريع پايين رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ي دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسيدم پايين حسابي به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشين مدل جديدي که رنگ بخصوصي داشت پياده شد.گفت: -سلام به زن نامهربون خودم،زندگي مجردي خوش مي گذره؟ جواب سلامش را دادم و گفتم: -به شما بيشتر. وسايلم را داخل

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 12

دست هايش را به سينه زد و با حرص ادامه داد: -چيه؟بهت گفته فقط بيا و فکر هيچي رو هم نکن،مي برمت فرانسه،آمريکا يا هر جايي که ديگه ريخت اردوان رو هم نبيني؟لابد اون مادر فولاد زره هم بالاخره تونست عروس در خور پسر ته تغاريشو پيدا کنه آره؟ولي بيچاره

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 11

وقتي رسيديم مامان اينها ما را که ديدن انگار از سفر قندهار برگشتيم چنان سر و صدايي به پا کرده بودند که باز دلم به حالشون سوخت که تو اين مدت اينقدر تنهاشون گذاشته بوديم. اردوان هم تحت تاثير قرار گرفته بود اهسته زير گوشم گفت: _فکر ميکني بتوني اگر

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 10

در آشپزخانه ویلا بهاره اهسته خنديد و گفت : _البته اسفنديار بيچاره تقصيري نداشت مي گفت حريفش نميشه چنان برنامه و قرار تنظيم ميکنه که نميتونه بگه نه . ولي الحمدالله سريع نامزد کرديم و از دستش راحت شدم. سپس رو به نهال کرد و ادامه داد : _ديشب هم

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 9

حاج آقا در حالي که راهنما مي زد ماشين را به گوشه ي خاکي کشيد و اردوان هم به دنبالش و سپس هر دو ماشين متوقف شدند و آقا جون به همراه بقيه ايستاد.هرکدام در حالي که به دست و پاهاشون کش و قوسي میدادند پياده شدند.اردوان هم در حالي

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 8

اردوان همچنان مي خنديد و من هر لحظه بيشتر حرصم مي گرفت .با کنايه گفت: -حالا تا بارون نگرفته بريم که جاده لغزنده مي شه! نمي دونم مجيد از کجا فهميد که سريع درو باز کرد و به همراه مردي که کت و شلوار بر تن داشت داخل شد.و در

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 7

صبح زود بيدار شده بودم خريد خاصي براي خودم نداشتم بيشتر براي اقاجون اينا مي خواستم سنگ تموم بذارم و مثلا از طرف اردوان برايشان سوغات بگيرم هر چند که سري قبل اقاجون اصلا هيچ استقبالي از چيز هايي که برايش گرفته بودم نکرد ولي با اين حال کلي خريد

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 6

مي خواستم بگويم خودم باعث بدبختي خودم نمي شدم که حرفم را خوردم.مريم که مي خنديد گفت: -پس بابا اين مامان بيچاره ي من،که قربونش بشم الهي،خيلي روشنفکره من نمي دونستم. شيدا گفت: -مريم،جون همون مادرت پنج دقيقه مزه نريز ببينم چي کار بايد کرد ناسلامتي چند روز ديگه مراسم

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 5

کوروش که قيافه ي حق به جانبي گرفته بود.گفت: -من اذيتشون کنم!اين ها رو…!وا…يکي بايد به داد بنده برسه. نهال در حالي که همه ي رختخواب ها را در بغلش محکم گرفته بود گفت: -يالله…بجنبيد.الان ليدر مي رسه شاکي مي شه،گفت تا ما برسيم همه ي کارها رو کرده باشيد

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 4

-چه مي دونم،دخترهاي اين دوره زمونه همه عشق اين رو دارن بگن شوهرمون فلان کسه،حالا با چه شرايطي براشون مهم نيست،اين هم حتما از اين عشق شهرت ها بوده و مي خواسته بشينه به چهارتا بيکارتر از خودش پز بده که من شوهرشم،لابد اولش فکر کرده حالا شرايط رو قبول

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها