جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان سیاه بازی پارت آخر

_همینجوری! _سیاوش؟ چی رو قراره بهم بگی؟ آرزو حرفایی زد که از لحظه ی رفتنش دارم دیوونه میشم. نفسش بند آمد.. پس شنیده بود.. _چی بهت گفت؟ افق در چشمانش دقیق شد. _گفت به سیاوش بگو نترسه و هر چی که لازمه بهت توضیح بده… چی رو باید بهم توضیح

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 21

سپس برای راهی کردنِ او تا دمِ در رفت. وقتی دوباره برگشت نگاهش را به سیاوش دوخت. سیاوش سرش را با تاسف تکان داد و چیزی نگفت. مونس آه کشید و دستش را به نشانه ی سکوت روی بینی اش گذاشت. همزمان افق از اتاق خارج شد و نگاهش را

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 20

_اون بارم بازیِ من نبود.. قسم میخورم بازم بازی در کار نباشه! _خیلی خب تا یه ساعت بیا جایی که برات اس میکنم. _مرسی! گوشی را قطع کرد و میان دستانش فشرد. شاید وقتِ رفتن و دل کندن از این دنیای کثیف بود. تاوانِ بی آشیان بودن را بیش از

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 19

_اگه همچین بود اینم همراه همه ی کثیف کاریاش برا دختره تعریف میکرد. چشاش داد میزنه از چیزی نمیترسه. حسِ من یه جاهای دیگه میره! _کجا؟ _یا با دختره تبانی کرده و ما سرمون بی کلاه مونده. یا ورپریده داره دروغ میگه و هیچی بینِ اون و سیا نبوده! گوشی

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 18

_اون بیرون فقط پنج دقیقه منتظر میمونم. پنج دقیقه بشه شیش گازش و گرفتم رفتم. حالا هرچقدر کرمته بشین و معطل کن! از خرابه که بیرون رفت، آرزو سنگ بزرگی را از پشتِ سرش پرتاب کرد. به او و امر و نهی کردنش لعنت فرستاد و خودش را جمع جور

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 17

_ولی من دارم. میخوای فالت و بگیرم؟ افق بی حوصله نگاهش کرد که کنارش نشست و فنجان قهوه را جلوی خودش کشید. _اومم بذار ببینم.. یه مردِ قد بلند میبینم. چشم ابرو مشکی و جذاب.. نگاهِ افق ناراحت و مغموم تا کنار درختِ بید مجنون کشیده شد و به مردِ

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 16

_هدفت از این ملاقات چی بود؟ میخوای بگی همه چی رو فهمیدی؟ آرزو بی حرف نگاهش کرد و او ادامه داد: _تو نمیتونی ادعایی داشته باشی چون از اول تو بازی نبودی..من بهت گفتم برای تو این کاره نیستم.. گفتم با تو نمیتونم. گفتم برو پی زندگیت.. نگفتم؟ _من از

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 15

_تولدت مبارک! میانِ تمام دل آشوبه هایش لبخندی زد و سر پایین انداخت. سیاوش چانه اش را بالا داد و نگاه داغش را به چشمانِ او دوخت. _اصلا دلم نمیخواست توی این موقعیت و به این شکل تولدت و تبریک بگم ولی.. نفسی گرفت و زبانش را روی لبش کشید.

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 14

_نمیتونم بیشتر از این حرف بزنم سیا. کمی مکث کرد و گوشی را با نهایت زورش در دست فشرد. _مراقب خودتون باشین. نگران منم نباشین. من خوبم. دیگر برای جوابِ او مجالی نداد و تماس را قطع کرد. چند لحظه به صفحه ی خاموش گوشی خیره شد و با ناراحتی

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 13

_راست میگی من دختر احمق خانواده ام. کسی که همیشه ازش مخفی کاری میشه. ولی این لحنِ تند نشون میده دلت برام تنگ نشده. خیلی بی انصافی آرزو! صدای آرزو کمی آرام تر و ملایم تر شد. _من نخواستم بی انصاف باشم افق. زمونه مجبورم کرد. باید برم کاری نداری؟

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 12

او را خوب میشناخت. وقتی فرازِ بیست و سه ساله در خانه شان رفت و آمد میکرد او تنها چهارده سال داشت. آن زمان ها نگاهش اینگونه برق نداشت. چشمانش مانند حالا دو سیاه چال و گودالِ ترسناک نبود. مانند حالا هم انقدر مطمئن و با اعتماد به نفس پا

ادامه مطلب »

رمان سیاه بازی پارت 11

_کاملا مشخصه. دوست داری بزرگ که میشی چیکاره شی؟ یک پایش را روی پای دیگرش انداخت و لب تر کرد. _هنوز معلوم نیست. همین که از اینجا برم بیرون کافیه! البته باید اول نازگل و بقیه دخترا رو خلاص کنم. صدای گریه شون شبا نمیذاره بخوابم! بعدشم میگردم دنبالِ یه

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها