رمان پل های شکسته پارت 7
فصل بیست و ششم: لیوان آب رو یک نفس سر کشیدم و بعد در حالی که لیوان خالیش هنوز توی دستم بود پشت پنجره ی آشپزخونه قرار گرفتم. یک بار دیگه همه چیز رو مرور کردم: – لباس های امین و خودم رو اتو کردم. لوازم تحریرش رو توی کیفش
فصل بیست و ششم: لیوان آب رو یک نفس سر کشیدم و بعد در حالی که لیوان خالیش هنوز توی دستم بود پشت پنجره ی آشپزخونه قرار گرفتم. یک بار دیگه همه چیز رو مرور کردم: – لباس های امین و خودم رو اتو کردم. لوازم تحریرش رو توی کیفش
فصل بیست و سوم: امین با شورت لی و بدون تی شرت روی تختش نشسته بود و با حالت خنده داری به من زل زده بود و من هم تا کمر توی سبد لباس های داخل کمدش فرو رفته بودم. کلافه بیرون اومدم و کشوی لباس هاشو باز کردم، چشمم
فصل بیستم: فروزان با خنده گفت: -پس یه جین بچه این! خندیدم و گفتم: -حالا چی شده به شجرنامه ی من علاقمند شدی؟! خودکارش رو توی دستش چرخوند و گفت: -هیچی می خوام از خانواده ت بگی تا یادت بیفته که دلت براشون تنگ شده. خندیدم و گفتم: -خدا رو
فصل شانزدهم: چشم هام پف کرده بود و عملا توی تاریکی اتاق هیچ چی نمی دیدم، صدام شبیه خُر و پف دایی قاسم شده بود اما همچنان گریه می کردم. موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن. نمی دونم برای بار چندم بود، به صفحه اش نگاه کردم. شماره ی نگار
فصل دوازدهم: اتاق تاریک شده بود و من هنوز به عکس دو نفره ی روبروم خیره بود، همون که سهراب کت و شلوار زغالی تنش بود و ته ریش داشت. به هیچ عنوان باورم نمی شد کسی که امروز صبح زیر اون همه خاک خوابید سهرابی باشه که از عشق
فصل ششم: امین سیب رو از دستم گرفت و توی کیفش گذاشت. رو به سهراب گفتم: – من فقط یه سر برم مدرسه، برمی گردم خودم تا بیمارستان می برمت. سهراب با کلافگی گفت: – مژده خفه ام کردی! مگه من بچه ام که اینقدر نگرانی؟ نمی خوام از شهر
به نام خدا: فصل اول: بچه که بودم … وقتی همه ی کارها به هم می خورد و وضعیت خونه غیر قابل تحمل می شد، مامان یه مهمونی می گرفت فقط و فقط مخصوص اعضای خانواده، شرایطش هم این طور بود که یه شب تا صبح توی یکی از اتاق
رمان: پل های شکسته نویسنده: دل آرا دشت بهشت ژانر: #عاشقانه #اجتماعی خلاصه: کمتر از هشت سال قبل فرامرز، همسرش مژده رو که حامله بود، رها می کنه و به دنبال آرزوهای خودش میره و مژده که به خاطر ازدواج با فرامرز از جانب خانوادهاش طرد شده بود بدون اون