رمان پل های شکسته پارت 8
فصل سی ام: – مامان؟ کفش های اسکیتم نیست! نفس عمیقی گرفتم و با صدای بلند گفتم: – توی کیفش، زیر تخت. باز مشغول شد و صداش ساکت شد، از یک ساعت پیش که اجازه داده بودم به همراه پدرش به تهران بره مشغول جمع کردن وسایلش شده بود. نفسمو