بوسه رو تا جایی ادامه داد که دوباره تونست ضربان قلبم و تند کنه و حرارت بدنم و ببره بالا.. حالا دیگه نه از لرز خبری بود.. نه از استرس.. فقط هیجان بود و لذتی که انگار هرچی جلوتر می رفتیم به جای سیرآب شدن آدم و تشنه تر می کرد.
خودش با حوصله مسئولیت کاری که من نتونستم انجام بدم و گردن گرفت و لباسام و دونه دونه درآورد.. ترجیح می دادم چراغ خاموش باشه ولی همه جا زیادی روشن بود و من بی اختیار چشمام و بسته بودم.. استرسه رفته بود ولی خجالت هنوز بود.
خجالت رابطه داشتن با آدمی که فقط سه ماه از آشناییمون می گذشت ولی همین سه ماه کافی بود تا حل بشه تو وجودم.. تا مطمئن بشم از اینکه کس دیگه ای هیچ وقت نمی تونه جاش و پر کنه.. این و دیشب تا الآن که دلتنگی و نگرانی ثانیه ای ازم جدا نمی شد.. با همه سلول های تنم حس کردم و دیگه نمی تونستم بیخودی خودم و گول بزنم با مخالفت هایی که از عقل و منطقم نشئت می گرفت!
چشمام هنوز بسته بود فقط سایه اش و روی خودم حس کردم.. همه لباسام و درآورده بود و من خیلی خودم و کنترل کردم تا با پوشوندن قسمت های خاص بدنم کاری نکنم تا بهش بربخوره!
سنگینیش روم نبود و انگار به حالت چهار دست و پا خودش و روی بدنم نگه داشته بود که یه کم بعد صدای بیش از حد خش دار شده اش به گوشم رسید وقتی گفت:
– چشمات و باز کن!
آب دهنم و قورت دادم و آروم چشمام و باز کردم.. نگاهم اول به بدن های برهنه امون که تو فاصله کمی از هم قرار داشتن افتاد و بعد زل زدم به چشمای میران که دوباره رگه دار و قرمز شده بود..
– امشب اصلاً چشمات و نبند!
قبل از اینکه بپرسم چرا خودش توضیح داد:
– می خوام واسه آخرین بار.. این نگاه و ببینم و همیشه تو ذهنم نگهش دارم! برای روزایی که.. دیگه هیچ وقت نمی تونم شاهدش باشم!
اخمام تو هم فرو رفت.. نمی فهمیدم این حرفش فقط یه حرف معمولیه که تحت تاثیر همون کمبودهای گذشته به زبون آورده.. یا یه منظور دیگه ای پشتشه..
هر چند که دیگه مهلتی هم برای فهمیدن و پرسیدش نداشتم.. سریع خم شد و لبام و شکار کرد و اینبار دیگه ولم نکرد.. دیگه مکث نکرد.. دیگه کوتاه نیومد.. دیگه جدا نشد..
تا تهش رفت.. تا ته ته چیزی که توی ذهن جفتمون بود. میران و نمی دونم ولی برای من.. خیلی خیلی متفاوت تر بود از چیزی که انتظارش و داشتم.. از چیزی که همیشه بهش فکر می کردم و لذتش و نهایتاً چند پله بیشتر از.. لذت اون بوسه های خاصش در نظر می گرفتم.
ولی میران اون شب.. نظرم و صد و هشتاد درجه تغییر داد.. نمیگم کار عجیب غریبی کرد که از پس هیچ کس برنمیاد.. نه.. ولی به معنای واقعی سنگ تموم گذاشت.
من و جوری برای اولین تجربه رابطه جنسیم آماده کرد و قدم به قدم.. آروم آروم باهام پیش رفت و بدون هیچ عجله ای.. با صبر و حوصله کمکم کرد که با تک تک مراحل و فانتزی هایی که داشت بدون درد و اذیت شدن یا حتی پشیمون شدن کنار بیام.. که بعضی وقتا خودم خجالت و رودرواسی و کنار می ذاشتم و ازش می خواستم سرعتش و بیشتر کنه!
تنها چیزی که یه کم.. فقط یه کم اذیتم کرد سکوتش بود.. هیچی نمی گفت و من.. تو خیالاتم توقع حرف های عاشقانه و شنیدن قربون صدقه رفتن هاش و داشتم.
حتی وقتی نگاهش به اون چند قطره خون که نرسیده به ملافه تخت با دستمال پاکش کردم افتاد.. چیزی نگفت.. فقط اخماش بیشتر تو هم فرو رفت و نفس هاش تند تر شد..
انقدری که خودم با وجود دردی که زیر دلم حس می کردم صورت قرمز شده اش و توی دستم گرفتم و لب زدم:
– چیزی نیست! خوبم!
اینبار خودم پیش قدم شدم برای بوسیدن.. تا مطمئن بشه انقدری با من ملایم و لطیف رفتار کرده که همه تصورات وحشتناکم از اولین رابطه و درد و ناراحتی هاش از بین رفت و الآن.. تواناییش و دارم که تا تهش بریم و این شب قشنگ و رویایی رو تکمیل کنیم.
شبی که نه فقط از نظر روحی.. که از نظر جسمی هم یکی شدیم و حالا.. من دیگه خودم و تمام و کمال زن میران می دونستم و بابت کاری که کردم.. کاری که از نظر خیلیا به خصوص خانواده داییم اشتباه محض بود.. هیچ پشیمونی ای نداشتم.
با رفتار بیش از اندازه جنتلمنانه ای که میران از خود ش نشون داد و خوب می دونستم تو کمتر مردی وقتی تا این اندازه اسیر غریزه و هوس هستن پیدا می شه.. پشیمونیم بیشتر از این بود که چرا تا الآن خودم و منع کردم از این رابطه و لذت ماوراییش.. چرا به این فکر نکردم که با میران همه چیز متفاوته و هیچ خبری از استرس و ناراحتی و درد نیست!
ولی حالا دیگه به این نتیجه رسیده بودم و داشتم با تک به تک سلول هام درکش می کردم.. درگیر یه رخوت و آرامشی شده بودم که کمتر روزی توی خودم حس می کردم و همونجوری تو بغل میران تا صبح آروم گرفتم.
به امید اینکه از فردا.. من و میران.. بعد از همه سختی هایی که تو زندگیمون کشیدیم.. روی خوش خوشبختی رو ببنیم و از حالا به بعد بهترین روزا رو کنار هم بسازیم!
*
چند باری توی خواب و بیداری هشیار شدم.. ولی با حس دست های میران که هنوز دورم بود دوباره چشمام و بستم و خوابیدم..
با وجود اینکه خیلی هیجان داشتم نسبت به رابطه امون بعد از همخوابی دیشب.. ولی انقدر خسته بودم که نمی تونستم چشمام و باز نگه دارم.
ولی اینبار با شنیدن صدای بلند قار قار کلاغی.. چشمام باز شد و دیدم خبری از میران نه روی تخت.. نه توی اتاق نیست..
همیشه از صبحی که با شنیدن صدای کلاغ شروع می شد بدم می اومد و فکر می کردم قراره نحسی این موجود دامنم و بگیره و تا آخر شب یه اتفاق بدی بیفته.
ولی حالا.. تحت تاثیر رابطه بیش از حد خاص و دوست داشتنی دیشبمون.. حالم انقدر خوب بود که همون لحظه به این نتیجه رسیدم.. بد یمنی صدای کلاغ فقط یه خرافاته.. چون توی این روز مهم زندگیم.. محال بود اتفاق بدی بیفته که بخوام پیشاپیش بابتش ناراحت باشم!
با نگاهی به ساعت که نزدیک یازده بود با اینکه هنوز تمایل شدیدی به خواب داشتم ولی بلند شدم تا سر و سامونی به وضع آشفته ام بدم و بعد برم سراغ میران که نمی دونم کجا رفته بود!
بیشتر از هر چیزی به یه دوش احتیاج داشتم ولی نمی خواستم از حموم که اومدم همین لباسا رو بپوشم.. با فکر اینکه بازم به لباس های میران دستبرد بزنم.. آروم و با احتیاط.. با دستی که زیر شکمم بود چون هرازگاهی یه کوچولو تیر می کشید.. راه افتادم سمت حموم اتاقش.
ولی توی رختکن چشمم به حوله و لباس های تمیز تا شده ای افتاد که مطمئناً میران برام گذاشته بود و فکر کردن به همین موضوع لبخند عمیقی روی لبم نشوند!
لابد به تلافی لباسی که اون شب توی خونه ام دید براش خریدم این کار و کرده بود.. ولی نامرد فقط سلیقه خودش و در نظر گرفته بود.. با خریدن این پیراهن کوتاه و بندی سفید که چیز زیادی از بدنم و نمی پوشوند!
شایدم می خواست با این کار بهم بفهمونه که بعد از دیشب دیگه لزومی نداره پیشش مراعات لباس پوشیدنم و بکنم که خب حقم داشت!
باز همینکه برام لباس زیر هم گذاشته بود و نمی خواست این پیراهن تنها پوششم باشه جای شکر داشت چون بعضی وقتا انقدری پررو می شد که همچین چیزی ازش بعید نبود!
از حموم که بیرون اومدم و لباسام و پوشیدم.. توی آینه اتاق نگاهی به خودم انداختم که بلافاصله چشمام به چند تا کبودی و خونمردگی روی سرشونه و استخون ترقوه ام افتاد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اخییی چه مهربون بوده
من نمیدونم دقیقا چه جوری میخواد انتقام بگیره ولش کنه بره یا نگهش داره اما باهاش سرد شه
تازه رمان شروع شده فکنم
تهش درین بمیره خوب میشه نه ؟
ولی یچیزی دنیا دار مکافاته درین سختی میکشه ولی تهش بهم میرسن
من از پارت بعدی مترسم میران درینو مییشکنه
من کنجکاوم
امیدوارم دومین قدم میران برای انتقام
بی عفتی درین نباشه
ابروشو نبره
🥺🖤
اشتباه کردی
میران از همین امروزت شکنجه هاتو شروع میکنه درین
برای همین گفت دیگه این چشای پر از عشقو نمیبینه چون بعد از. فهمیدن واقعیت هم دلت میشکنه هم چشات پر از نفرت میشه
میرانی که عاشق شده و….با دیدن اون عکسا….دیگه چیزی نمیتونه جلوشو بگیره🥺به معنای واقعی دلم برای جفتتون میسوزه
کسی که عاشقه ولی میخاد انتقام بگیره…و دو پله هیچی بدتر از دودلی نیس
یکی هم داره از کسی که فکر میکنه تافته جدا بافتس ضربه میخوره
ولی به نظر من درین از میران زده نمیشه و میتونم بگم آخر این رمان ۱۰۰ درصد خوشه 🙂 فقط یکم درین ناراحت میشه از اینکه چرا با نقشه بهش نزدیک شده و اذیتش کرده بعدش یواش یواش همه چی اکی میشه 🙂
احساس میکنم پارتِ غمگینی بود😐
از ابن به بعد غمگین ترم میشه اگه درین واقعیت رو بفهمه
رسماً عقلش تعطیل شده بود که حرفهای میران رو نفهمید
دقیقا
از همون اول از جملات خاص استفاده کرد و درین حتی شک نکرد
برو که میران با خودش میگه چه قدر این دخترا خنگ و احمق اند.خب همین هست که بعضی از پسر ها به شعور دختران توهین می کنند. خودش خودش را لو داد ولی باز این دختره نفهمید.
بد بخت شدی ، واییی اخه چند بار خودشو تو حرف هاش لو داد ، چرا نفهمیدییییی
برو ک گورتو کندی درین احمق یعنی خاک توش😐💔چقد سست عنصرع بدبخت
یه صلوات ختم کنید واسه آرامش روح درین
خدا رحمتش کنه پیشاپیش از الان
هرچی سر دریک بیاد حقشه اون پسر چه عشقش باشه چه هرکی بازم بهش نامحرمه اگه بعدش انتقام ازش گرفته بشه تقاس این گناهشه که با نامحرم سکس کرده 😐😐😐
دقیقاً ،👌👌
نه نتیجه کارای مامانشه که بدبخت کرد میرانو
اون چشمارو دیگه نمیبینه
وای چی میشه ازاین ب بعد😶😶درواقع رمان داره تازه شروع میشه
چه قدر بی ملاحضه ست این دختر 😐
بدبخت اگه بدونی میخواد سرت یه بلایی بیاره دیگه اونجا نمیمونی😑
دیگه چه می خواست بکنه که نکرد. پاکی شو ازش گرفت.
اره ولی بنظرم بیشتر هم میخواد اذیتش کنه مثلا جلوش با یکی باشه امم به همه بگه ک باهاش دوست بوده شایدم بندازتش بیرون
میران میخاد درین رو شکنجه روحی کنه تو اون پارتم گفت
گفت که بعد از انتقامش ولش نمیکنه
اگر یادتون باشه
زندگیشو با داستان براش توضیح داد
چون میخواست در آینده درین بفهمتش
درین ببخشتش تا بتونه زندگی کنه باهاش
ولی انتظار داشتم هیجانی تر باشه😐😐
برادر مبین هیجانی ایشالله پارت های دیگه
تازه رمان شروع شد
بنظرتون میران از امروز انتقامشو شروع میکنه و اذیتش میکنه؟
ارع دیگه اولین قدمو برداشت
شروع که میکنه
ولی دودله
🖖🙂💔
نه الان دیگه بعد دیدن عکسا دو دل نیس
هست
دوسش داره
🥺