رمان تارگت پارت 248 - رمان دونی

 

 

 

در حال حاضر پررنگ ترین احتمال.. همونی بود که می گفت همه اینا رو جمع کرده و یه گوشه ذهنش نگهش داشته.. تا به وقتش اساسی تلافی کنه.

– نمی دونم.. واقعاً هیچی نمی دونم آفرین. فقط دیگه خسته شدم از اینکه هر روز و هر شبم با استرس می گذره و هر لحظه منتظرم تا میران یه جوری زهرش و بریزه.. به خدا نمی دونی با چه عذاب و استرسی پام و از در خونه یا هتل بیرون می ذارم و تا وقتی برسم صد دفعه دور و برم و چک می کنم.. خونه هم که می رسم یه جور دیگه استرس دارم.. همه جونم می لرزه وقتی گوشیم یا آیفون خونه زنگ می خوره. هربار که دایی اینا رو می بینم حس می کنم می خوان همون لحظه این مسئله رو به روم بیارن و بگن دستت درد نکنه.. پس تو باعث و بانی بدبخت شدن مایی..

با بغضی که تو گلوم نشست و صدام و لرزوند.. ساکت شدم و دیگه ادامه ندادم.. که آفرین با نهایت دلسوزی و محبتی که تو این چند وقت همیشه حسش می کردم لب زد:

– بمیرم برات.. کاش اونجا بودم.. می گفتم شب بیای پیشم یه کم حرف بزنیم.

منم این و از ته دل می خواستم و حتی وقتی چند روز پیش بهم گفت می خواد چند روزی بره سنندج خونه پدربزرگ و مادربزرگش تا شاید یه کم روحیه اش عوض شه دوست داشتم با التماسم که شده ازش بخوام این کار و نکنه و من و تو این روزای پر استرس تنها نذاره.

ولی فکر اینکه خودشم تو وضعیت روحی خوبی نبود و هنوز نتونسته با فکر نبودن و نداشتن آرادی که به جونش وصل بود کنار بیاد.. نذاشت حرفی بزنم جز اینکه بگم «تمام سعی ات و بکن تا بهت خوش بگذره!»

هرچند که خیلی اصرار کرد تا منم باهاشون برم.. ولی هم نمی تونستم مرخصی بگیرم و هم.. استرسی که از همون شب توی جونم بود و ثانیه ای ولم نمی کرد.. نه می ذاشت به خودم خوش بگذره.. نه به آفرین.

احساس می کردم قراره تا آخر عمر تو همین وضعیت بلاتکلیف و بین زمین و هوا معلق.. باقی بمونم و هیچ وقت نجات پیدا نکنم.

میران کاری کرده بود که هم با حضورش درگیر استرس و عذاب و ناراحتی می شدم.. هم مثل الآن که از آخرین دیدارمون پنج روز گذشته و هیچ خبری ازش نیست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با نگاهی به ساعت.. بلند شدم که دیگه کم کم برگردم خونه و در جواب آفرین گفتم:

– ایشالا وقتی برگشتی یه روز برنامه می ذاریم که با هم باشیم.. فعلاً برو دیگه.. منم برم خونه.. خوش بگذره بهت. به چیزی هم فکر نکن خب؟ من اینجا از پس خودم برمیام.

هیچ رضایتی توی لحنش حس نمی شد ولی جواب داد:

– باشه عزیزم.. مواظب خودت باش! باز چیزی شد یا کاری چیزی داشتی حتماً زنگ بزن.. هرطور شده خودم و می رسونم..

تماس و که قطع کردم راه افتادم سمت کمدم تا وسایلم و جمع کنم و همینکه خواستم از اتاق برم بیرون در باز شد و یکی از همکارام.. با چشمایی گرد شده و رنگ و رویی پریده اومد تو..

– درین.. چی کار کردی تو؟

حالتش انقدر هراسون و وحشتزده بود.. که قبل از فهمیدن اصل موضوع ضربان قلبم تند شد و همه جونم یخ زد.. یعنی بالاخره میران زهرش و ریخت و الآن قرار بود شاهد نتیجه همه اضطراب و دلشوره ای که تو این چند روز کشیدم باشم؟

آب دهن خشک شده ام و به زور قورت دادم و نالیدم:

– چی شده؟!

– یه آقایی اومده.. با تو کار داره! رستوران و گذاشته رو سرش.. آبرو حیثیتمون و برد. به سمیع کارد بزنی خونش درنمیاد.

دیگه تموم شد.. جای هیچ شک و ابهامی نبود.. کار خود خود پست فطرتشه که معلوم نیست اینبار چه خوابی برام دیده و چه جوری می خواد خونم و تو شیشه کنه.

ولی هنوز نتونسته بودم درک کنم.. میرانی که به همه پرسنل اینجا خودش و دوست پسر من شناسونده بود و حتی از دوستای رئیس هتل بود و هربار که می اومد سعی داشت خودش و یه آدم جنتلمن نشون بده.. با چه قصد و هدفی اومده بود تا آبروی من و ببره که با حرف بعدیش افتادن آنی فشارم و خیلی راحت حس کردم:

– با مامور اومده!

ضعفم یه لحظه انقدر شدید شد که دستم و به دیوار گرفتم تا نیفتم رو زمین و همکارم هم سریع زیر بازوم و نگه داشت و گفت:

– مواظب باش.. چی شدی تو؟ خودت می دونی جریان چیه؟ یارو می گه دارم دنبال زنم می گردم.. اصلاً معلوم نیست حرف حسابش چیه! بیا با هم بریم تا خودشون نیومدن سراغت.. برو ببین چی می گه مرتیکه.. اصلاً شاید اشتباه شده باشه..

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرتا
آرتا
1 سال قبل

هر چقدر بیشتر این رمان را می خونم این ذهنیت در من تداعی میشه که میران بچه زرنگ و هفت خط روزگاره که از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسه برعکسش گیره یک دختر بی دست و پا و ترسو افتاده که حتی از مواردی که دخالتی توش نداشته و تقصیرش نبوده، می ترسه.
در واقع خنگ بازی ها و ترسو بازی های درین باعث شد هر چه زودتر توی دام میران بیفته.
وگرنه نمیتونست با کنترل کردن اوضاع همه چیز را توی دستش بگیره؟نمیتونست؟
ترس های بی موردش سبب شده هر جا میره به همه خط بده و از عالم تا خاتم ازش باج خواهی کنن.
میران هم از این ویژگی توی رابطه ش استفاده کرد.
از طرفی هر اتفاقی می افته ، درین بجای فکر کردن به چاره ش فقط بلده آه و ناله کنه. یا همه اش از مشکلات فرار کنه (این خصلت بدش باعث شد میران ازش سو استفاده کنه) در حالی که با کمی تمرکز ، به راحتی می تونست اوضاع را به نفع خودش تغییر بده.
درین تا وقتی که پفیوز بازی های خودش را گردن میران یا آدم های دور و وَرِش بندازه،همین آشه و همین کاسه ! هیچ چیزیم عوض نمیشه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

کدام مترو ؟!

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

اولین بار که می‌خواست بره شرکت میران، غش کرد بردنش بیمارستان میران اومد بالاسرش. تو مترو بود فکر کنم که طرف زنگ زد گفت بالاخره پیدات می‌کنم کلاهبردار

علوی
علوی
1 سال قبل

یه حسی بهم می‌گه سر میران یه بلایی اومده. احتمالاً چاقو خورده باشه، از طرفی اون اطلاع درین به مردم که به دادش برسن نجاتش داده. الان هم می‌خواد گردن درین رو بشکنه که بی اجازه رفته، هم بهش مدیونه بابت زنده موندنش، هم دنبال اون سه‌تا نره خریه که مزاحم درینش شدن. اون که برای دوست‌دختر سابقش داد برادرهاش رو آچارکشی کنن، تقوی رو شل کرد، دو بار مشتری‌های رستوران رو ادب کرد با مزاحم‌ها چه می‌کنه؟

علوی
علوی
1 سال قبل

این همونیه که باعث غش و ضعف درین تو مترو اوایل رمان شد.
واقعاً شوهر درینه؟؟! الان میران و حضورش رو لازم داریم

پریسا
پریسا
1 سال قبل

ممنون از رمان زیبا و قلم خوبت فقط اگه میشه پارتارو بلند تر کن یا هر روز پارت بده

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x