با دست محکم رو سینه اش کوبید و ادامه داد:
– بیشتر از همه.. من و بدبخت کرد.. که در آن واحد.. هم برادرم و از دست دادم.. هم مادرم و.. هم مادربزرگم و.. هم عموم و.. که یهو به خودم اومدم و دیدم تنهام.. هیچ کس نیست که حتی.. حتی بتونم به اندازه چند کلمه باهاش درد دل کنم. خیلی درد داره ها.. خیلی درد داره.. می فهمی چی می گـــــم؟
نفس عمیقی کشیدم و حین بیرون فرستادن بازدم مقطع شده ام.. سرم و به تایید تکون دادم.. خودش می دونست که تو این شرایط شاید من.. تنها کسی ام که از ته دل می تونم درکش کنم.
چون.. منم مثل خودش.. سال های سال.. تنها زندگی کردم و هیچ کس و نداشتم تا دردام و باهاش شریک بشم.. بلکه یه کم این بار روی شونه ام.. سبک بشه!
تنها فرق من و درین.. یعنی در واقع.. تنها برتری من نسبت به درین.. وضع مالیمون بود که نمی ذاشت دغدغه ای از این بابت داشته باشیم.. ولی درین.. در آن واحد داشت با هزار و یک مشکل که اصلی ترینشون هم.. مشکل مالی بود.. دست و پنجه نرم می کرد و این.. همه چیز و چند درجه.. سخت تر و دردناک تر می کرد!
– تازه اون موقع بود که.. با کوروش نشستیم و با هم حرف زدیم.. از اتفاقی که افتاد و هیچ کس نفهمید چرا.. ولی جفتمون یه حدس مشترک داشتیم.. این که.. این که مامانم.. به خاطر پول عمل آیدین.. راضی شده با اون آدم رابطه داشته باشه و بعد.. مثل هر رابطه مخفیانه ای.. یه دردسرایی پیش اومده که.. کار به اون جر و بحث کشیده.. گفت.. گفت من نمی تونم فراموش کنم.. گفت تو این چند سال خودم و به هر دری زدم.. چند بار خواستم یه زندگی جدید واسه خودم بسازم و هرچی از گذشته مونده بریزم دور.. اصلاً یادم بره کی بودم و از کجا اومدم.. گفت حتی فامیلیم هم عوض کردم ولی نشد.. فقط داشتم خودم و گول می زدم.. با این چیزا خاطره ها پاک نمی شن.. گفت بابات از من قول گرفته بود که هوای بچه هاش و داشته باشم.. یکیشون و اصلاً نفهمیدم چه جوری از دست رفت.. تو رو هم به خاطر خامی و جوونیم.. به خاطر احساس گناهی که داشتم از دست دادم و حالا اومدم که جبران کنم. ولی کمکتم می خوام..
…بعد از اون شدیم همدست و شریک.. ولی قرار شد هیچ کس نفهمه که کوروش برگشته.. گفت بذار من همین آدم با فامیلی تغییر کرده بمونم.. اگرم تو این راه.. اتفاقی برام افتاد.. فقط برای خودم بیفته.. گفت اگه پلیس من و بگیره.. نمی خوام بفهمه که من.. کس و کار دارم.. نمی خوام پیدات کنن و بیان سراغ تو.. پنهونی با هم در ارتباط باشیم.. حتی شماره هم و ذخیره نکنیم و بلافاصله بعد از تماس پاکش کنیم.. گفت نمی خوام یه بار دیگه شرمنده برادرم بشم با به خطر انداختن تو.. تو هم به هیچ کس نگو که من و دیدی و باهام در ارتباطی! منم قبول کردم چون پیدا کردن اون آدم برام از همه چیز مهم تر بود.. حتی به آفرین هم چیزی نگفتم.. قرار نبود با عموم یه زندگی جدید واسه خودمون بسازیم و منت کسی رو نکشیم.. قرار بود تو یه جنایت.. یا در واقع تو یه قصاص.. هم دست هم بشیم و این.. چیزی نبود که بخوام برای بقیه تعریفش کنم. منی که این همه سال تنها زندگی کرده بودم و خیری از داییم ندیده بودم.. عمو می خواستم چی کار.. همین که به چشم شریک می دیدمش کافی بود! بعد از اون شروع کردیم به گشتن.. کوروش اسمش و می دونست.. اون شبی که از سربازی برگشت.. از زیر زبون مامانم حرف کشیده بود.. به عالم و آدم قسمش داده و مجبورش کرده حرف بزنه.. گفت اسمش مهدی محمدیه.. پرسیده از کجا می شناختیش.. مامانمم گفته بچه اش.. تو بیمارستانی که کار می کرده به دنیا اومده.. همین! دیگه هیچی بهش نگفته! بعد از اونم که دیگه کاری نداشت.. من اسم بیمارستان و بهش گفتم و اون خیلی راحت با یه پرس و جو.. با پول دادن به چند تا از پرسنل بیمارستان.. اسم و رسم طرف و درآورد.
یه کم عقب رفت و جوری نشست که بتونه به دیوار تکیه بده و بعد دوباره روش و برگردوند سمت منی که همه وجودم چشم و گوش شده بود تا این اتفاقاتی که اگه سال های سال هم بهش فکر می کنم.. نمی تونستم پیش بیش کنم و بشنوم..
– با هم رفتیم دیدیمش.. بابات و.. تو یه رستوران با چند نفر دیگه نشسته بود و غذا می خورد.. پیر شده بود.. ولی تو نگاه اول شناختمش.. مگه می شد نشناسم.. اون اوایل هر شب تو خوابم می دیدمش.. بعد شد یه شب در میون.. بعد شد هفته ای یه بار.. ماهی یه بار.. سالی یه بار.. ولی بازم می دیدمش.. جوری نبود که واسه همیشه فراموشش کنم. کوروش که می دونست من اون آدم و دیدم و قیافه اش و می شناسم.. وقتی فهمید خودشه.. گفت تو دیگه برو.. حالا که مطمئن شدیم خودشه برام بسه.. بقیه اش با من.. ولی من قبول نکردم.. گفتم هستم تا تهش.. منم می خوام تو این انتقام دست داشته باشم.. منم می خوام.. مرگش و به چشم ببینم. راضی نشد.. گفت خطرناکه.. گفت من فقط کمک تو رو تا همین جا می خواستم.. که اشتباهی نرم سر وقت یه آدم دیگه و خونش و نریزم.. بقیه اش و خودم می تونم انجام بدم.. نمی خوام پای تو گیر بشه.. گفتم من باشم کارت راحت تره.. می تونم از زن بودنم استفاده کنم و اون آدم و.. بکشم سمت خودم.. بعد تو یه موقعیت مناسب.. کار و تموم کنیم!
یه لحظه نفسم تو سینه گیر کرد.. واسه چندمین بار از چند ساعت گذشته نفسم قطع شد ولی این یکی.. انگار جدی تر از بقیه بود..
چون تحت هیچ شرایطی نمی خواستم همچین چیزی رو بشنوم و باور کنم.. که درین.. قبل از من.. وارد زندگی پدرم شده و.. باهاش رابطه داشته!
احساس می کردم همه خون بدنم به صورتم هجوم آورده و چیزی به خفگیم نمونده بود که با حرف بعدیش.. بالاخره تونستم نفسم و بیرون بفرستم:
– یکه به دو کردنمون.. بحث های هر روزه امون و کشیدن یه نقشه درست و حسابی برای به دام انداختن اون آدم.. انقدر طول کشید که زمان از دست رفت و اون بی شرف.. بدون دخالت ما.. به درک واصل شد.. بدون این که حتی بتونیم یه بار.. رو در رو باهاش حرف بزنیم.
تو فاصله ای که درین.. بین حرف هاش مکث می کرد.. فقط صدای نفس های بلند و عجیب غریب شده من به گوش می رسید..
هیچ وقت یادم نمیاد که به اندازه الآن.. از مرگ بابام خوشحال شده باشم..
برعکس.. فکر می کردم خیلی زود مرد ولی.. الآن داشتم می فهمیدم که تو بهترین زمان ممکن.. از دنیا رفت!
– کوروش و کارد می زدی خونش در نمی اومد.. گفت این جوری نمی شه.. این جوری من اصلاً دلم خنک نمی شه.. گفت اون عوضی حتی نفهمید چی به روز ما آورده و خیلی راحت مرد.. گفت این مرگ کم بود براش.. این اسمش قصاص نیست.. مجازات نیست.. حالا که مرده.. کاری می کنم روحشم تو اون دنیا عذاب بکشه به خاطر کارایی که کرده.. گفتم چه جوری.. گفت.. گفت یه پسر داره! اون.. آیدین و از ما گرفت.. ما هم پسرش و.. تنها وارثش و ازش می گیریم!
کف دستم و به پیشونی داغ شده ام چسبوندم و چشمام و محکم بستم.. چقدر این حرف ها.. این تصمیما.. این تحقیق و پرس و جو ها و این.. سبک انتقام گیری.. آشنا بود برام!
یعنی درست.. تو همون زمانی که من علت اصلی فوت مامانم و از زبون مهناز شنیدم و تصمیم گرفتم به جای اون زن.. دخترش تقاص پس بده.. این دو نفر هم دقیقاً با همین فکر.. که من و به جای برادر از دست رفته درین.. به خاطر اشتباه پدرم قربانی کنن.. پیدام کردن؟
این دیگه چه سرنوشتیه.. این دیگه چه تقدیریه.. که انقدر راحت آدم ها رو می چرخونه و می چرخونه و جایی به هم می رسونه که فکرشم نمی کردن!
– کوروش گفت می کشیمش.. من گفتم نه.. نمی ذارم! این درست نیست.. گناهه! گفتم اون یارو فرق داشت.. من با چشم خودم دیدم که برادرم و کشت.. خودش باید قصاص می شد.. نمی تونم بذارم این وسط.. خون یه آدم بی گناهم ریخته بشه!
پوزخندی زد و زیر لب تکرار کرد..
– آدم بی گناه! چقدر ساده بودم من!
– بی گناه نبودم؟
با صدای بیش از حد خش دار شده و گرفته ام.. نگاهی بهم انداخت که با درد پرسیدم:
– حداقل توی قضیه برادرت.. بی گناه نبودم؟
– من چی؟ توی قضیه خواهرت.. بی گناه نبودم؟
– من این کار و کردم تا مادرت عذاب بکشـــــه! تا با چشم خودش ببینه کاری که اون موقع کرده چه عواقبی داره.. تا از دیدن بدبختی دخترش هر روز و هر لحظه بمیره.. تو با چه هدفی این کار و کردی؟ کی تو زندگی من بود که با دیدن این حال و روزم داغون می شد؟ جز خودم! منی که اصلاً.. پسر واقعی اون آدمم نبودم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امروز پارت نداریم فاطمه جون؟
اگه یادتون باشه درین یه جایی داشت برای میران داستان شنگول و منگول رو تعریف میکرد و به میران گفت که یه روزی شکمت رو پاره میکنم غرور له شده ام رو از تو شکمت میکشم بیرون!
ولی جدا از اینها! اینکه درین میگه ممکنه انتقام بابات رو ازت گرفتم ولی کاری رو که تو با من کردی سپردم به خدا خیلی مسخره است! به خودش حق میده انتقام بگیره ولی به میران نه! تازه این وسط میزبان بیشتر ضربه دیده! چون علاوه بر خواهرش شاهد زنده زنده سوختن مادرش هم بوده!
نویسنده هرچی نوشتی رو کلا بیخیال شو پارت بعدی این دوتا باهم ازدواج کنن تموم بشه بره کلا داستانو نابود کردی تا بدتر از این نشده تمومش کن.
دوستان یه رمان معرفی کنید که مثل این آبکی نباشه پارت هاشم کامل اومده باشه.
علوی کو؟؟؟😂😂
بیچاره علوی رو بیچاره کردین😂🔪
🙋🏻♀️ 🙋🏻♀️ 🙋🏻♀️ 🙋🏻♀️
اگه منتظر نظری، تحلیلی، چیزی، از طرف من هستی نباش، الان نظرم در مورد این داستان و ادامهاش در این حده:
(تا درین و میران در حال بحث داخل کانکس هستند زمین به لرزه در میاد، مشخص میشه کانکس مال شرکتیه که تو این زمینها بر اساس متون قدیمی دنبال بقایای اژدهایان میگرده، اما طبق یه طلسم قدیمی اژدهاها وقتی خون دو دشمن با هم بر روی مقبرهشون بریزه دوباره حیات پیدا میکنن و در نور مهتاب زنده میشوند. درست امشب، شب ماه کامله و کوروش و میران چنان هم رو زدن که خونشون به زمین ریخته. سرمایهگذار این پروژه از اول تقوی بوده که خواستگار سابق مادر درین بوده و الان میخواد انتقام عشقش رو به وسیله احضار روح اژدها بگیره، درین رو هم آزار میداده چون بچه رقیب عشقیش بوده، از طرفی سر کلاسش میخواسته چون شبیه مادرش بوده و یاد عشقش میافتاده. اما تو این هاگیر واگیر زنده شدن یه مشت اژدها، عمه مهناز میران تنها کسیه که میتونه اژدهاها رو کنترل کنه، اونم میگه یا زندگی و اموال بچه داداشم رو بهش برگردونید یا میدم این اژدهاها تمام تهران رو بخورن! تقوی یهو عاشق عمه میران میشه، میران هم غیرتی میشه اون قرص برنجی رو که انداخته بود ته دره، در اصل ننداخته بود، سه هفته گذشته تو جیب تمام شلوارهاش اینور و اونور با خودش برده، همون رو دقیقاً امشب که برنامه خواستگاری داشته تو روی درین میخوره، درین یهو متحول میشه میگه نه!! به خاطر بچهمون بمون!! تا حالا قرص تاریخ مصرف گذشته مصرف میکردم. بعد یهو مشخص میشه اون عطاری کلاهبردار به درین قرص نعنا فروخته جای قرص برنج. اژدهاها هم فرزندخوندگی بچه میران و درین رو قبول میکنن. میران هم مدیریت شرکتش رو میده کوروش اصطبل پرورش کره اژدها میزنه. دختر و پسر دوقلوی میران و درین هم جادوگر به دنیا میان.)
همهاش از قبل تو داستان بود! اصلاً میران سر راهی بود چون دورگه جادوگر آدمیزاده، مادر و پدرش تو جنگ بین عوالم جادویی کشته شدن!! برای همین پرورشگاهی بوده و تو تختهنرد هی جفتشیش میاورد!!
تا صبح میتونم از این استدلالات براتون بچینم، ولی حال ندارم. تازه جفت شیش اوردن میران خودش فکت و نشونه به حساب میاد برای داستانی که من ردیف کردم، قصه انتقام درین و کوروش که همین فکت رو هم تو داستان نداشت
حالا کاری به این ندارم که چطور اینقدر جون داشتی این همه مطلب رو تایپ کنی ، و اصلا چطور یه همچین سناریویی به ذهنت رسید ، فقط مشکلم اینکه چرا من این قدر با دقت و هیجان این متن رو خوندم؟این حتی از رمان هم باحال تر بود 😁
منم باهات موافقم😂💔
بدون تعارف، هر کدوم از رمانهایی که میخوای و همینجور اذیتت میکنه بگو. به این سبک برات پایانش میدم خلاص!!
دلارای 🙂 نویسندش پارمون کرده با این آن تایم بودنش تو پارت دادن
نخوندمش شکر خدا.
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خیلی باحال بود🤣
خدا خیرتون بده کلی خندیدم 😆😆😆😆
یعنی واقعا این نویسنده یه چیزیش میشه
و مشخص هست تازه این سناریو به ذهنش رسیده که مسیر داستان رو عوض کنه وگرنه اگر از همون اول رمان همچین چیزی تو ذهنش بود حداقل رمان رو به زبون سوم شخص مینوشت
حالا گیریم که خود درین نمیدونسته این میران همون آدمی هست که میخوان انتقام بگیرن بعد عموش هم نمیدونسته میران چپ و راست داره به برادرزاده ش تجاوز میکنه ؟🤣🤣🤣🤣نویسنده بدجوووور گند زده
قربانی داستان خواننده ها هستن! هیچ چیز این چند پارت با عقل و منطق جور در نمیاد ، نه درین و نه کوروش در هیچ جای داستان به اندازه یک خط هم واگویه در خصوص نقشه هاشون نداشتن، و این مطلب فقط داستان رو غیر حرفه ایی کرده، مثل اینه که نویسنده یکهو خواننده رو منتقل کنه به یک رمان با محتوایی دیگر! به نظرم نویسنده محترم به جای اینکه مخاطبینش رو به این چالش تخیلی و بیهوده بکشونه باید یه مرحمتی کنه و چند پارت رو اصلاحیه بزند و مجدد برای خواننده ها رونمایی کند. بی پرده بگم انگار این چند پارت متاسفانه خواننده ها را بی سواد و بی عقل فرض کرده!
موافقم
معلومه قربانی داستان میران بوده درسته درین برادرشرو از دست داده ولی میران ک نمیدونسته توسط پدرش برادرش فوت شده بعد هم میران به درین تجاوز نکرده با خواسته خودش باهاش بوده و اینگه اگه درین از اول میران رو میشناخته و همچین کاری کرده واقعا درین ی عوضی ب تمام معناست اگرم نه به گفته درین که میگه کوروش گفته خودم تنهایی انتقام میگیرم و نمیخام پات گیر بیوفته و تا این لحظه درین میران رو نمیشناخته خب پس یعنی کوه ب کوه نمیرسه آدم ب آدم میرسه هر دو تاوان اشتباه دو نفره گذشته رو دادن و هر دو قربانی شدن اگه از اول خیال انتقام تو سر هیچکدومشون نبود میتونستن خوشبخت بشن این دو جوان بخت برگشته😐💔💔
با این روندی که داستان پیدا کرد باید بگیم طفلکی میران اون که مظلوم واقع شده در حقش جنایت شده خوده میرانه نه درین عوضی حتی قبل از میران بانقشه وارد عمل شده تازه خواسته قبل از میران باباشو با عشوه و ناز اغفال کنه نشده خودشو به خاطر نقشه های مزخرفش به باد داده از اولشم از درین خوشم نمیومد. این همش با خودش ور میزد یه بارم اندازه یه سر سوزن به افکار شیطانیش اشاره نکرد که این روند داستان یه ذره قابل باور باشه برای خواننده.
متوجه شدین چی گفت؟
گفت کوروش گفته فقط مهدی محمدی رو شناسایی کن و برو. ینی درین درجریانات اصلی انتقام قرار نمیگرفته. شاید کوروش بعد از این ک میران رو به عنوان پسر مهدی شناسایی کرده دیگه حرفی ب درین نزده و رفته و کاری با درین نداشته و درین نمیدونسته میران پسر مهدی ینی همون کسیه ک قراره عموش ازش انتقام بگیره. شاید همه درد هایی ک کشیده واقعی بوده و ازکسی کشیده ک فکر نمیکرده سوژه انتقام شون باشه.احتمالا کوروش نمیخواسته درین در جریان انتقام باشه تا وقتی ک کار میران رو تموم کنه تا این وسط درین خطر نکنه و فقط نتیجه رو ب درین بگه. احتمالا بعد از خونه آفرین ک درین ب خونه برگشته با ی تلفن از سمت کوروش فهمیده ک عموش انتقام رو تموم کرده و وقتی از اسم و رسم طرف فهمیده ک میران خودش همون کسیه ک تارگت انتقام بوده راضی شده بیاد اینجا و فهمیده ک زمین گرده بلاهایی ک میران سرش اورد حالا جبران شده.
فقط در حد حدسو گمانه البته
چیزایی که نوشته هنوز نتونست منو قانع کنه ولی چیزی که الان شما میگی به نظرم منطقی میاد ) اگه نویسنده همین راهو در پیش بگیره)
یه ایده ای هم خودم دارم اینم اونکه اینا همه تو خواب میران اتفاق افتاده باشه ولی بازم این مدلی چرت و پرت میشه نمیدونم واقعا
اگه اینطور باشه که خب آره درین میران رو نمیشناخته و میران بهش ضربه زده باید بگم اینم تاوان کاری بود که الان از میران بخاطر هیچ و پوچ گرفتن میران بدبخت هم حق داره کسی نمیتونه درک کنه ی بچه که از اول پدر و مادرش رو نمیشناسه و ی خانواده میان به فرزندی قبولش میکنن و پدر و مادر میشن براش سخته از دست دادن دوبارش میران دوباره میخواست برای درین جبران کنه بی لیاقتی خودشو درین ثابت کرد هم میران رو به خاک سیاه نشوندن خون برادرش رو با پول میران فروخت همین
چقدر رمان جذابه نویسنده واقعا دست مریزاد ایول
براووو
براووو
احسنت
بهترین سناریو، میدونستم نویسنده اونطور که میگید خام نبوده واقعا میتونم بگم خیلی دقیق و حساب شده نوشته
همیشه رمانایی که مطابق با ذهنیت خواننده پیش نمیرن برام جذاب بودن
راجب اینکه قبلا هیچ اشاره ای به کوروش از سوی درین ندیده بودیم : باید بگم تمام مدت اول شخص درین نبوده که همه حرفاشو بفهمیم بعضی جاها حتی تا ۳ ۴ پارت فقط میران صحبت میکرد و ما اصلا از وضع درین خبر دار هم نمیشدیم
هدف درین از نزدیکی به میران از اولم نابودی بوده تا جایی که حتی میخواسته همین اتفاقا رو با پدر میران تجربه کنه (درین اون قدیسه ای که فکر میکردیم نبوده )
درسته جا خوردیم اما من حال کردم
مخالفم حتی اگر اینجور که شما میگید بشه بازم کار نویسنده درست نبوده اینکه سناریو رو جوری بچینه که خواننده متعجب بشه خوبه ولی در صورتیکه با عقل جور دربیاد ولی با توجه به چیزی که نویسنده نوشته من حس میکنم دارم رمان علمی تخیلی میخونم و اینکه اون چیزی که شما میگی ما ۳،۴پارت از درین خبر نداشتیم به درد رمان نمیخوره همچین چیزایی بنظر من برای فیلمه که بیننده تصویر ببینه بتونه حدس بزنه رمان تصویری نداره که تو بدون حرف هم بتونی چیزی تشخیص بدی تمام حدسیات توی نوشتست و همینکه نویسنده توی ۲۹۹ پارت هیچ اشاره به همچین چیزی نکرد یعنی یه اشتباه بزرگ و اینکه نویسنده همچین چیزی جدیدا به ذهنش رسیده و از اول رمان براش برنامه ریزی نکرده بوده
خوب هر کسی یه نظری داره و محترمه 🙂
خب تا یه جایی باحرفت موافقم.ولی این کار نویسنده که یکی دو پارت از درین خبر نداری و یه جایی که انتظار نداری اونم به طرزی که انتظار نداری واقعا یه چی بگم شاهکاره.بهتر از رمان هاییه که میدونی تهش چی میشه و بازم میخونیشون
چه قدر دلم واسه میران مسوزه