رمان تاوان دل پارت 47 - رمان دونی

 

من نریمان نبودم حتی اسمی هم که الان روم گذاشته
شده بود برای خودم نبود..
روی زمین زانو زدم و از ته دل شروع کردم به گریه کردن
داشت حالم بد میشد..

گریه ی مردونه درد داشت به حالت سجده روی زمین اومده بودم
مامان هم خودش حرف زده بود هم دفتر خاطرات
بابا رو‌خوندم بدتر حالم شده بود..
این غم پر از درد منو ذره ذره اب می کرد
گریه های من توی اتاق و گریه های مامان پشت در
فضای مرگ باری رو به وجود اورده بود
که باعث شده بود خیلی
حالمون بد بشه….

***

سمانه

قلبم هنوز درد می کرد بازم دلیلش رو نمی دونستم
فکر می کردم بیام سر قبر حامد خوب میشم
اما حالم خوب نبود
گندم نگاهی بهم انداخت با نگرانی اومدسمتم
دستی گذاشت روی شونه ام و گفت :حالت خوبه سمانه!
نمی دونستم چی بگم شروع کردم به سرفه زدن
گلوم داشت می سوخت

با غمگینی گفت : خوبی!؟؟
بزور جواب دادم : خوبم دخترم بریم داخل..
بعد اروم شروع کرد به حرکت کردن…
وارد خونه که شدیم
سریع رفتیم سمت شومینه
ارش هم پای شومینه بود برگشت..

مارو که دید تکیه اش رو از کاناپه برداشت..

-عه شما ها کجا بودین نگران شدم نگاهی به گندم کرد
حس کردم طرز نگاهش به گندم فرق داره..
گندم سرش رو پایین انداخت و گفت : سلام..
ارش از روی مبل بلند شد : سلام ببخشید یادم رفت سلام کنم…
سلام..
اومد سمت ما نگاهی دقیق بهم انداخت
اخمی کرد دستش رو جلو اورد و پیشونیم رو لمس کرد..

با اخم های تو هم رفته گفت : عمه تو حالت خوب نیست چرا
گوش نمی کنی!؟؟ خودم رو کشیدم عقب و شروع کردم به حرف زدن

-من حالم خوبه…نگران نباش پسرم…
ارش نگاه چپ چپی بهم انداخت دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید در همون حال گفت : گندم بی زحمت یه لیوان لب بیار که من به قرص و دارو های عمه رو بدم

گندم باشه ای گفت و رفت سمت اشپزخونه
ارش منو نشوند روبه روی شومینه
حرارت اتش که به پوست صورتم خورد حالم بهتر شد
لبم رو فرستادم به دندون و‌لبخند عمیقی کشیدم..

ارش با خنده گفت : می ببینم سمانه خانم
حالشون خیلی خوبه الکی داریم حرص می خوریم..
لبخند تلخی زدم..با اه عمیقی گفتم : هعی پسر از من به تو نصیحت هیچ وقت به ظاهر ادما
قضاوت نکن یکی ظاهرش خوبه اما از درون شکننده اس
یکی ام ظاهرش بده اما از درون قوی و پر قدرت..

ارش بازم خندید
دستش رو جلو اورد بینیم رو گرفت به
دستش و فشار داد
کمی مالید..
از درد اخی گفتم : اخ ارش

خندید با خنده گفت : جان دل ارش
عمه تو از کدوم نوعشی!؟.
دستش رو عقب کشیده بود
عمیق شده بهش زل زدم و گفتم :من دوم..
لبخند محوی زد..

-اره عمه ی من قویه..
خواستم حرفی بزنم که صدای گندم اومد..
-بفرما اقا ارش..
ارش مکثی کرد و سرش رو بلند کرد
نگاه خیره ای بهش کرد
برق نگاهش فرق داشت بازم…

چرا هر بار گندم رو می دید اینجوری می شد!؟
دستش رو جلو اورد
خواست لیوان رو بگیره که صدای
زنگ خوردن
گوشی اومد…
ارش روی پا ایستاد گوشیش رو از جیب
شلوارش بیرون اورد نگاهی به صفحه ی گوشیش انداخت و گفت : ببخشید

بعد نگاهی به گوشیش انداخت..
-شماره مامانمه
یه لحظه..

***

ارش

لمس سبز رنگ رو کشیدم و گوشی رو مقابل گوشم
قرار دادم و گفتم :جانم مامان..
هنوز از حرفم نگذشته بود که صدای
هق هق مامان اومد..

تعجب کردم…
با نگرانی گفتم :مامان چی شده
صداش از گریه بالا نمی اومد که حرف بزنه
می خواستم بمیرم
هول برم داشت با چشم های گرد شده
گفتم :چی شده!؟؟مامان حرف بزن.
-ارش…پدرت…

عمه سمانه ام پاشده بود و وایساده بود..
نفسم بالا نمی اومد…

-چی شده مامان چی شده!!؟ حرف بزن

نفسم بالا نمی اومد نگرانش بودم
از گریه اش
قلبم کند می زد…
-ارش بابات…‌سرطان…داره..
اونگ…گفت…دارم میمیرم…دکترش گفته چند…ماه بیشتر زنده نیست..

روح از بدنم جداشد داشتم چی می شنیدم!؟
بابا سرطان داشت!؟
با خنده گفتم : چی داری می گی مامان!؟.
بابا سرطان داره یعنی!!؟
مامان دوباره صدای گریه اش بلند شد…

-اره پسرم اونگ گفت دارم…میمیرم..
فقط گریه کردم از شنیدم..
اصلا…نا ندارم…
سرم رو انداختم پایین و نفس عمیقی کشیدم
اشک از چشم هام همینطور می اومد…
باورم نمیشد..بابام سرطان داشت..

-مامان…راست…میگی!!؟
داری…شوخی…میکنی دیگه!!؟
هق هق اش بالا گرفت..
دستی توی سرم کشیدم چرا جواب نمی داد
داشت دیوونه ام می کرد
خودم رو کشیدم سمتش و لبام رو از هم باز کردم..

-مامان…تورو خدا حرف بزن الان کجایی..
-بیمارستان …من توی حیاط بیمارستانم…
-کدوم بیمارستان مامان…ادرس بده..

****
گندم

با چشم های گرد به ارش خیره شده بودم داشت با هیجان
حرف می زد..
ادرس کدوم بیمارستان رو می خواست!؟
اصلا کی بیمارستان بود داشتم از سردرگمی می مردم..

تا اینکه گوشی رو قطع کرد
سمانه خودش رو کشید جلو با اون چشم های
زوم شده گفت : حالت خوبه پسرم!؟.
چی شده!؟؟کی بیمارستانه!؟
ارش شروع کرد به گریه کردن باورم نمیشد
واقعا داشت برای یه ادم گریه می کرد!؟؟

قلبم فشرده چرا اینطوری میگفت!!؟
خودم رو کشیدم
سمتش…
-اروم باش ارش چی شده چرا چیزی نمی گی!؟
ارش با بغض شروع کرد به حرف زدن
-عمه اه شما بابا رو گرفت
مامانم بود الان زنگ زد گفت دکترا گفتن بابا سرطان داره تا
چند ماه دیگه ام بیشتر زنده نیست…
داشت گریه می کرد و حرف می زد..
عمه بابا رو می بخشی مگه نه!؟

من و سمانه همینطور مات مونده بودیم
خان سرطان داشت!؟.
باورش کمی غیر ممکن بود سمانه خندید..
با خنده گفت : شوخی بامزه ای بود پسرم..
حالا بیا بریم…
ارش به وسط حرفش پرید با دست به صورتش اشاره کرد ‌.

-عمه چه شوخی!؟ یه نگاه به حال و روز من
بکنی می فهمی که دروغ نمی گم
برای چی باید دروغ بگم…
هق هق اش همینطور بلند شده بود..

قلبم ریش شد
سمانه رفت سمتش دستش رو گرفت و اورد
سمت تخت کنار خودش نشوند دستی به سرش زد
و گفت : اروم باش پسرم
اروم باش اصلا لازم نیست الکی خودت رو اذیت کنی
این خواست خدا بوده مرگ و زندگی دست خداست…اینکه دکترا بگن تا چند ماه دیگه زنده اس..
شاید خواست خداست و شاید هم خدا خواست زنده بمونه معجزه میشه
از معجزه ی خدا غافل نشو پسرم..
اما بگی ببخشم..
نمی تونم خواسته ی زیادی از من می خوای
نمی تونم پدرت رو ببخشم اون با من
با جوونی من بازی کرده پسرم
این چیز کمی نیست که میگی عزیز دلم…
از من اینو نخوا پسرم..
متاسفم..

هق هق ارش بلند شده بود منم قلبم عین چی
براش می زد..
این اگه دلیل عاشق شدن نبود پس چی بود!؟؟

****

اونگ

از شدت گریه ی زیاد چشم هام به سرخی می زد
قفسه ی سینه ام بالا و پایین شد

دستی گذاشتم روی قلبم و از ته دل فشار دادم..
برای همین داشتم می مردم
می خواستم خودم رو به در و‌دیوار بزنم چه بلایی داشت سر بابام می میومد..
از فکر بهش هق هق ام اوج گرفت بااینکه خیلی باهام خوب
نبود…اما نمی خواستم اینطوری شه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

گندم خانم تو از عشق لطفا حرف نزن که آبروی هر چی عاشقه میبری با این عاشقی کردنات چندتا چندتا عاشق میشی بابا.

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  Bahareh

اگه خر هم بود انقدر عاشق نمیشد🙄

ارزو
ارزو
2 سال قبل

ایشالله بمیره همه بلند بگن ایشالللللللههههه همراه اونگ با هم دیگه برن ته قبر عزائیل خفتشون کنه ببره لگدمالشون کنه قشنگ😑😑💣💣

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط T.S
ثنا
ثنا
2 سال قبل

واییی حقشش خان ولکنید تازه اون بمیره همه از دستش راحت میشن…. ممنونم از قلم خوب تون

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x