رمان تاوان پارت 13 - رمان دونی

 

 

 

_من هی میخوام به روی خودم نیارم ولی نمیشه خیلی مشکوک میزنی ،نکنه سرو سری باهاش داری و طلبش فقط بهونه اس؟

 

 

بی ملاحضگی کردم هیچ کس نباید میفهمید ربطم به اون دخترو

 

 

_چون اگه بلایی سرش بیاد دستم به اون شوهر کلاهبردارش نمیرسه فهمیدی؟حالا بگو چیکار کرده؟

 

 

_اوهوم……آره خب از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم…..خودکشی نه که میخواست یکی بچشو ناکار کنه

 

 

خیالم یه ذره راحت شد

من قاتل نبودم که مردنشو بخوام حتی مردن بچشو

 

 

_خب……چی شد که گفتی شانس آورد

 

 

با لودگی گفت

 

 

_اونو دیگه منم نفهمیدم ولی یه فیروزه نامی جدیدا همش باهاشون میپره فکر کنم اون دلش سوخته و پشیمونش کرده همچین یه ذره لطیفه شایدم خود زیبا بوده و با قلدری نذاشته

 

 

با اون ذات خرابش چه آدمایی گیرش!؟

 

 

_باشه…..فقط از این به بعد میخوام آب بخوره خبر دار بشم……فهمیدی

 

 

_چششششم قربون مرامت…..

 

 

دیگه منتظر نموندم بیشتر از این ادامه بده و گوشی رو قطع کردم و انداختمش روی میز

 

 

بلند شدم و پشت پنجره ی اتاقم وایسادم

 

 

بچه ی اون دختر اونم تو زندان……حسم چی بود؟

خوشحال بودم از اینکه داشت براش سختتر میشد؟!نمیدونم شاید…..ولی اینو میدونم ناراحتم به خاطره اون بچه ی بیگناهی که یه مادر قاتل داره و پدری که قبولش نداره

 

#تاوان

#پارت۵۵

 

 

شب حجله اش اتاق شرعی زندان شد، مطلقه شد  همونجا هم مادر شد

که سخترینشه وقتی دست و پات بسته باشه

یه نفس عمیق کشیدم و به آسمون نگاه کردم انگار خدا تایید کرده بود کارمو

 

 

_خودت با اون بچه خواستی براش سختتر بشه پس…….کار من درست بود

 

 

همین روزا بهم زنگ میزنه تا التماسمو کنه میدونم، دختر وابسته ایه

و باید خیلی ناامید و دستپاچه شده باشه که میخواست بچشو از بین ببره

 

 

من چی باید بهش بگم؟؟؟ معلومه،اینکه به من ربطی نداره و من ازش بچه ای ندارم

و همین قدر راحت مایوس تر میشه و بیشتر تو جهنم خودش دست و پا میزنه

 

 

یه آن فکر مریضم رفت سمت یه چیز…….اینکه چون بچه از من بود میخواست خلاصش کنه یا اینکه چون تو زندان بود و کَس و کار درست و حسابی نداشت؟

 

 

جوابی براش نداشتم و همینکه خواستم برگردم صورتمو یه لحظه از شیشه ی پنجره دیدم اخم داشتم؟؟اصلا چرا باید انقدر عصبانی بشم

خودش کم بود حالا فکر بچشم مغزمو میخواد بخوره

 

 

کلافه بودم و حوصله نداشتم

اگه چاره بود قرار امروزو کنسل میکردم ولی مامان ول کن نبود

 

 

سر راهم از همون باقلواهایی که بابا دوست داره خریدم

 

 

در که باز شد، نرفته داخل مامان بغلم کرد

همه به ما سه تا میگن بچه ننه یعنی…. میگفتن……خانواده مون هیچی کم نداشت نه از محبت پدر مادر نه از نظر رفاهی و مالی

 

 

ولی وقتی یه چیزی بخواد خراب بشه میشه

مثل یه جوری خراب میشه انگار از اول همین جوری بوده

 

#تاوان

#پارت۵۶

 

 

سر مامان و بوسیدم و اونم با اکراه ازم جدا شد دستاش و قاب صورتم کرد و دو طرف صورتمو بوسید

 

 

_قربونت برم نمیگی دلتنگی میمیرم برات

 

 

_خدا نکنه…….

 

 

دستمو انداختم دور کمرش و با هم سمت پذیرایی رفتیم

 

 

_بابا اومده

 

 

_نه هنوز….دیگه الانا پیداش میشه

میشناسیش که باید خودش تو داروخانه باشه و حواسش به همه چی

 

 

بعد از اینکه از شرکت بیرون رفت و همه چیزو سپرد دست من یه داروخانه باز کرد و خودش اونجا مشغول شد چون عادت به خونه نشستن و بیکاری نداره

جعبه ی شیرینی رو ازم گرفت

 

 

_ماهور و عماد چی؟

 

 

_میشه اون دوتا خونه باشن اینجا انقدر سوت و کور باشه؟؟انشالله شیرینی عروسیت

 

 

_مامان نیومده شروع نکن

 

 

_ببخشید ببخشید از دهنم در رفت

 

 

چند ساله بدون اینکه دست خودم باشه تند شدم

دستشو که محکم گذاشته بود جلوی دهنش گرفتم و بوسیدم

 

 

_نکن اینطوری قربونت برم……من حالم خوبه زندگیم خوبه زن میخوام چیکار؟

 

 

دوباره چشماش پر شد

 

 

_من مادرم میعاد…..میمیرم وقتی انقدر پریشون میبینمت وقتی نمیدونم کجایی اصلا تنهایی تو اون خونه چیکار میکنی…..

 

#تاوان

#پارت۵۷

 

 

_نترس من سر سفره ی شما بزرگ شدم حواسم هست خطا نرم

 

 

_مگه میشه نشناسمت قربونت برم من فقط آرزو دارم آروم شدنتو کنار زن و بچه ات ببینم

 

 

اگه بهش میگفتم من زن گرفتم طلاقشم دادم و الان ازم حامله اس چیکار میکنه

هرچند مهم نیست چون قرار نیست کسی از اون دختر چیزی بفهمه

 

 

_اگه بابا میذاشت الان همه رو داشتم

 

 

صورتشو غم گرفت و دیگه ادامه نداد

منم یه خنده ی تلخ زدم

 

 

_از من دیگه گذشت شما ماهور و عمادو داری برو برای اونا آستین بالا بزن و بچهاشونو بغل کن

 

 

_تو بزرگه ای از تو یاد میگیرن…..

 

 

_میخوای گوششونو بپیچونم؟

 

 

_لازم نکرده کی تو این خونه گوش تو رو پیچونده که تو میخوای گوش بچه های منو بپیچونی؟؟

 

 

_ای کاش گوشم میپیچوندید ولی دلمو نمیسوزوندید

 

 

_میعادم…..

 

 

صدای باز و بسته شدن در اومد

بابا بود

 

 

_سلام بابا

 

 

رفتم جلو و باهم دست دادیم

 

_علیک سلام

 

 

از سه سال پیش تا حالا به خاطره حرمتایی که بینمون شکسته شده باهام سرد بود ولی همینکه میدیم سرپا و سالمن خداروشکر میکردم

 

 

_ببین باقوا خریده بچم از اونایی که دوست داری؟

 

#تاوان

#پارت۵۸

 

 

_تو که پدر منو دراوردی این قند داره اون قند داره حالا باقلوا میدی بهم؟

 

 

_اینو میعادم آورده رژیمیه

 

 

_رژیم چیه؟؟چون میعادت آورده اشکال نداره

 

 

میعاد و با طعنه گفت

دلخوریمون دوطرفه اس، حقم داره چون منم حرمت شکستم

 

 

_مامان بابا پرهیزه برای شما آوردم

 

 

دیدم بابا رفت تو لک ولی هیچی نگفت

 

 

نشستیم بدون حرف بدون هیچی بابا خودشو سرگرم تلویزیون کرد و منم گوشیمو برداشتم

دست خودم نبود که منتظر بودم اونم این ساعت منتظر یه زنگ از طرف اون که مثلا دارم بابا میشم و خواهش میکنم برگردو و از این چرت و پرتا و دست و پا زدن بیشترش

 

 

بچه ها اومدن و خونه از سوت و کوری دراومد

 

 

عماد تازه درسشو تموم کرده بود و میخواستن با دوستش یه شرکت ساختمان سازی بزنن البته با سرمایه ی بابا

ولی من ترجیحم این بود کار بابا رو ادامه بدم مدیرت خوندم و رفتم تو شرکت پخش داروی پیشرو

وقتی چم و خم کارو یادم داد خودش کنار کشید و من جاشو گرفتم گفت بهم فرصت داد تا خودمو نشون بدم منم خداروشکر از پسش براومدم

 

 

بابا آدم خیر و حاجی معروف دوست و آشنا بود و

که از اول رو پای خودش وایساده بود و به اینجا رسید به خاطره همین اصلا تحمل بیکاری رو نداشت و خیلی زود یه داروخانه زد و مشغول شد

 

 

ماهور سه سال از عماد کوچیکتره و سال آخر داروسازی

 

#تاوان

#پارت_۵۹

 

 

سرمیز شام بودیم که مامان با بالا و پایین کردن بالاخره سوال همیشگیشو پرسید

 

_شب میمونی دیگه مامان جان آره…..

 

 

چون همه چیز داشت آروم پیش میرفت برعکس این سه سال خندیدم وجوابشو دادم

 

 

_میمونم

 

 

_عماد جان فردا برای برادرت حلیم بگیر خیلی دوست داره پوست استخون شده بچم حتما غذا درست حسابی نمیخوره دیگه

 

 

_نه تو شرکت هر روز ناهار میخورم

 

_اون که حساب نیست صبحانه و شام چی؟

 

 

_خانم مگه بچه اس بیست و هشت سالشه

دیگه مردی شده برای خودش…..عاقله بالغه

 

 

بازم کنایه

خودمو سرگرم غذا نشون دادم و توجهی نکردم

امروز ظرفیتشو ندارم

 

 

عماد_میگیرم مادر چشم

 

 

یه چشمک به من زد و به مامان اشاره کرد

 

 

_توام از این به بعد بیشتر به خودت برس انقدر مامانو ناراحت نکن

 

 

_راستی داداش ممنون که پدر پریا رو استخدام کردی نمیدونی چقدر گفت ازت تشکر کنم……

 

 

خندیدم به روش

 

 

_مثلا خواهر یکی یه دونمی

باید دست به سینه باشم جلوت دیگه

 

 

_همین تو و بابات لوسش کردید دیگه

 

 

_عه ماماااان من کجام لوسه……قربون داداش خودم برم که مثل هیچکس نیست

بقیه ی داداشا همش دردسرن برای خواهراشون مثل این عماد ولی خان داداش گلِ گل

 

 

برای خواهراشون دردسرن؟

اگه من بودم گردن کسی که با خواهرم اینکارو کرده میشکستم ولی شرط میبندم اون فربد بی غیرت حتی نمیدونه طلاقش دادم

 

#تاوان

#پارت۶۰

 

 

_آهااان اینجور موقع ها میشه خان داداش؟

 

 

_برو بابا حسودی نکن…..دوستام همشون میپرسن داداشت مجرده یا نه

 

غذا تو دهنم بود و زورکی خندیدم

 

 

عماد_خب منو بهشون معرفی کن

 

 

_هه هه خوشمزه….. تو سرت کلاه نمیره نترس

 

 

_آره خب بالاخره دوتا سه تایی هستن که تنها نباشیم

 

 

_سردیت نکنه یه وقت

 

 

مامان دم گوش عماد زمزمه کرد

 

 

_از بابات خجالت بکشن….

 

 

_شوخی کردم مادر من……شوخی

 

 

_بگو منتظر برادر خل من نباشید میخواد تاریک دنیا بشه تا اخر عمرش چون به خیال خودش پای یه دختره ی……

 

 

دوباره توهین به الهه رو شروع کرد

مثل همیشه نتونستم تحمل کنم که صدامو بردم بالا

 

 

_بابا…..

 

 

به طرفم چرخید

دستاشو تو هم گره کرد و گذاشت زیر چونش

 

 

 

_چیه…….مگه دروغ میگم؟ اگه یه آدم درست و حسابی بود میگفتم آفرین پسرم که انقدر وفاداری اما دیگه وقتشه زندگی کنی……ولی آخه این دختره ی……

 

 

با حرص بلند شدم که صندلی به عقب پرت شد

 

 

_هنوزم نمیخوای تمومش کنی…..

تو که خدا پیغمبر سرت میشه چرا ولش نمیکنی چرا دست از سر مردشم برنمیداری؟

 

 

اومد روبه روم و سینه به سینم وایساد

چشماش از عصبانیت قرمز بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

ممنون فاطمه خانم بقیه رمانا رو هم بذار خیلی کم کار شدی خواهر😎پارت پریروز هم بود😂

neda
عضو
1 ماه قبل

داره بچه داری می‌کنه دیگ
خدا می‌دونه الان خونشون تو چه وضعیتیه…😂

باران
باران
1 ماه قبل

عالی کاش یکم طولانی تر میزاشتین

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x