رمان تاوان پارت 19 - رمان دونی

 

 

 

_رئیس شرکت پخش داروی پیشرو هستن که برای یه کار خیر تشریف آوردن از شما مشورت بگیرن

 

 

_چقدرم عالی در خدمتم…..

 

 

میخواست تازه شروع کنه که تلفن اتاقش زنگ خورد و بعد از حرف زدن به من گفت:

 

 

_خب جناب پیشرو با عرض شرمندگی یه کاری برام پیش اومد که باید تنهاتون بزارم……خانم شما باهم صحبت کنید و اقلام مورد نیازو لیست کنید تا ضمینه ی همکاری های بیشترمون فراهم بشه

 

 

_حتما……خیالتون راحت برای کارای حقوقیش هم وکیل شخصیه خودم میاد خدمتتون

 

 

کارش طول میکشید که از هم خداحافظی کردیم و من بدون مقدمه حرفمو پیش کشیدم

 

 

_خب شما پزشک مسئول خانم های باردار ندامتگاه زنان هستید……درسته دیگه؟

 

_بله…..

 

 

_حقیقتش من حدودا یک و ماه نیم پیش یه خانومی رو دیدم که تو راهروی بیمارستان حالش بد شده بود نگران شدم مخصوصا وقتی فهمیدم باردارن و با اون وضعشون باید دوباره برگردن زندان

 

 

_مهسا رو میگید……سنی ام نداره همینم باعث تاسفه….ای کاش شرایطی پیش می اومد که خانم ها حداقل تا زمان وضع حملشون آزاد باشن

 

 

حواسم رفت به تولد ۲۲ سالگیش

 

 

“میعاد تولد سال بعدم تو خونه ی خودمونه مگه نه؟؟”

 

 

لعنتی

 

دکمه ی بالای پیراهنمو باز کردم و از جام بلند شدم رفتم سمت پنجره و بازش کردم

 

 

_ببخشید مشکلی پیش اومده؟؟

 

#تاوان

#پارت۸۴

 

 

یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتش

 

_نه…. ببخشید من فقط یه لحظه فضا برام تنگ شد

 

اخماش رفت توهم

 

_دچار پانیک میشید؟

 

 

_نه در اون حد نیست…..بگذریم مگه امور زندانیا یا چه میدونم هر جایی هر کسی بهشون نمیرسن

که به اون حال نیوفتن و انقدر ضعیف بشن که راحت جون بچه و…………..خودشون به خطر بیوفته

 

 

_چرا هر چیزی لازم باشه براشون فراهم میشه ولی خب در حد معمول نه بهترینش

مهسا هم افسردگی داشت حالا اون روزم مثل اینکه فشار عصبی بهش وارد شده بود وگرنه همه قرار نیست تا خطر سقط جنین پیش برن و این ربطی به اینکه تو زندان هستن نداره

 

 

الان وقت آرامش بود نباید کاری میکردم کوچکترین شکی کنه

دست تو جیبم کردم و رفتم جلوش

 

 

_راستش خانم دکتر اون روز من دیدم یه همچینی خانومایی ام هستن که به کمک احتیاج داشته باشن و تصمیم گرفتم دارو وسایل یا….‌‌‌.‌هر چیزی که نیازشونه……براشون فراهم کنم البته با کمک شما و از طریق بیمارستان

 

 

حرفامونو زدیم و آخرش وقتی بلندش شدم تا جلوی در رفتم یه آن با فکری که به سرم زد برگشتم سمتش

 

 

_اون خانومی که گفتید….. همون که حالش بد شده بود؟!

 

_خب……

 

 

_یه خواهش داشتم ازتون…..اینکه هر ماه وقتی برای چکاب میاد من و از وضعیتش خبر دار کنید و اینکه لازم نیست بگم همه جوره من پشتش هستم دیگه درسته؟؟

 

 

بازم بهش یه مضخرفی گفتم

 

 

_چون اون باعث شد حواسم جمع کسایی بشه که هیچ وقت تو زندگیم بهشون توجه نمیکردم

 

 

این دفعه خنده اش نمایشی نبود

کنارم وایساد

 

 

_چند روز پیش بهم گفت فقط خودمم و این بچه و خدام ولی الان شما…….

واقعا آدم تو کار خدا میمونه چطور میشه حامیه اون دختر و بچه ش بشید بدون اینکه کسی رو داشته باشه؟

 

#تاوان

#پارت۸۵

 

 

مسخره اس ولی احساسم خجالت بود

چون هیچ وقت تربیت خانواده ام بهم اجازه نمیداد زورم و به ضعیف تر از خودم نشون بدم

هرچند دیگه هیچی از اون میعاد سه سال قبل تو وجودم نیست

 

میل عجیبی اومد زیر پوستم برای اینکه بفهمم دختره یا پسر

 

 

_میتونم بپرسم بچه ش…..چیه؟

 

 

_پسر…..خودش که خیلی خوشحال شد دلیلشو پرسیدم چون اوایل براش فرقی نمیکرد

 

اون که همیشه دختر دوست داشت

 

 

_دلیلش تلخ بود

گفت خوب که فکر کرده دیده اگه دختردار بشه بابایی میشه و اون پدر نداره ولی حالا که پسر شده راحتتر باهاش کنار میاد و بیشتر وابسته ی خودش میشه

 

 

داشتم له میشدم زیر یه بار ۱۰ تنی از حرفاش

و انقدر دستگیره ی درو فشار دادم که هر آن ممکن بود از جاش کنده بشه

 

 

مهسا&

 

 

دست فیروزه رو گذاشتم رو شکمم

 

فیروزه_زیبا بیا داره لگد میزنه

 

 

صدای زیبا زودتر از خودش اومد

 

_پاشو بگیر الان میام

 

 

الان هشت ماه و یک هفتمه

زیبا و فیروزه هر وقت شیطونی میکنه میان دست میکشن و ذوق میکنن و من هر بار با دیدن عشق فیروزه از ته دلم از خدا میخوام دامن اونم سبز بشه

 

 

اومد سمتم میخواست پیراهنمو بکشه بالا که نذاشتم چون خجالت میکشیدم

 

 

_خب بابا

 

_پیراهنو چسبوندم به شکمم روشن بود و که یه گوشش بیرون زد

 

 

انگار سینما بود دوتایی نشسته بودن و نگاه میکردن

 

معجزه ی خداس که یه موجودو تو بطن خودت پرورش بدی و حالا شاهد ابراز وجودش باشی

زیبا سرشو خم کرد و جای لگدشو بوسید

فهمیدم خیلی احساساتیه برعکس رفتار خشکش

 

#تاوان

#پارت۸۶

 

 

دیوونه تر از من این دوتان جوری ان که انگار سه تایی بزرگش کردیم تو این نه ماه

 

 

_چیکار میکنی…..عه……زیباااا

 

 

_ساکت…..دارم با پسملت روبوسی میکنم دنیا اومد منو اول از همه بشناسه

 

 

فیروزه_تو کی میای آخه قربونت دلمون لک زد از بس منتظر موندیم

 

 

_میام خاله جون سه هفته ی دیگه…..

 

زیبا لپامو گرفت و کشید

 

 

_قربون خاله برم من…..آخه آقا امیرحسین

 

 

همیشه دوست داشتم اگه پسر دار شدم اسمشو بزارم محمد حسین یا امیر حسین که با اکثریت آرا شد آقا امیرحسین

 

 

***

 

_نه….بچه ی منه…..ترو خدا نبرش

 

 

میعاد بغلش کرده بود و داشت میبردش

منم هر چی میدوییدم بهش نمیرسیدم

 

 

_میعااااد…..پسرمو نبر….میعاااد

 

 

با درد بدی که کل شکمم مخصوصا زیر دلم پیچید از خواب پریدم

 

 

نفسم انگار در نمیومد فقط تونستم جیغ بکشم که فیروزه ترسیده از خواب پرید و دیدم داره سمتم میاد

 

_دردت گرفته؟؟

 

_آاااای…..

 

 

فقط میپیچیدم به خودم و دردم هر لحظه بیشتر میشد

 

_نترس چیزی نیست…..زیبا برو فلاحو صدا کن زود باش

 

 

_دارم…… میمیرم…..اااای

 

 

زیبا_الان که وقتش نیست…..شاید درد همین طوریه مگه نگفتی هی میگیره هی ول میکنه

 

 

_برو گفتم…….وایسادی داری اصول دین میپرسی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 127

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
raha
raha
3 روز قبل

آخ که دلم میخواد بکشم میعاد رو

ماه
ماه
3 روز قبل

ممنون نویسنده جان

آخرین ویرایش 3 روز قبل توسط ماه
فرشته منصوری
فرشته منصوری
3 روز قبل

خدا بی کسی رو برا بنده اش نیاره
ممنون از پارت امروز

آخرین ویرایش 3 روز قبل توسط فرشته منصوری
خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

خدا لعنت کنه میعاد رو 😢
بچه باید تو زندان بزرگ بشه😭😭

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x