پوزخندم دست خودم نبود
آره؟؟؟؟
داشت؟؟؟؟
اگه بگم یه پسر چند ماهه دارم که تو زندان داره بزرگ میشه بهم افتخار میکنه و ازم میگذره؟ نه…..دیگه مامانم تو صورتم نگاه نمیکنه چه برسه به خودش
میگه من تورو مرد بار آوردم نه یه بی غیرت که نمیدونه چیکار کرده اونم با یه دختر……اون موقع بازم میتونم مثل پارسال صاف تو روش وایسم با افتخار بگم من انتقام گرفتم…..انتقام الهه رو…..
اصلا چیکار میکنه؟نمیزنه تو گوشم که زورم به یه بچه رسیده بهم نمیگه برم گمشم و دیگه حق ندارم دوروبرشون پیدام بشه مردی که همیشه بهم میگفت مرد بودن و از حضرت علی یاد بگیر منو، حالمو احساسمو میفهمه یا باز با اصول خودش قضاوتم میکنه؟
اون روز تا همین الان فقط خجالت بود وشرمندگی از مامان
باید جبران میکردم
پس شدم همون پسر سر به زیر و حرف گوش کن
چند ماه گذشت حالش که خوب شد گفت به زندگیم سرو سامون بدم گفتم چشم
گفت بیایم خواستگاری دختر داییم تنها دختری که فکر میکنه میتونه منو دوباره همون میعاد ۵ سال قبل کنه چون دین و ایمونش منم……بازم گفتم….چشم
_تو هیچی تو زندگیت کم نداری شاید ده نفر بخوانت خودتو اسیر من نکن دختر دایی…..مامان دوستت داره ولی من……..
بهش نگاه کردم و حرفو خوردم
_نمیتونم بهش نه بگم تو بگو
اینطوری شاید آروم بشه که تو نخواستی
اومد کنارم نشست
_به خاطره الهه میگی؟؟هنوز دوسش داری مگه نه؟
#تاوان
#پارت۱۰۴
الهه؟؟؟ نمیدونم……شاید آره……شایدم نه……بعضی وقتا انقدر ذهنم خالی میشه که فکر میکنم هیچ کس نیست جز…….اون
اشک از چشماش چکید دختر یکی یدونه ی دایی چرا باید انقدر منو بخواد؟؟ منی که ته نامردیا رو در حق یه دختر بی کس و کار کردم که البته….
حقش بود….
آره…..این جواب من به عذاب وجدانمه……
شاید اصلا عذاب وجدانی ام در کار نباشه فقط دلسوزی……..دلسوزی به خاطره اون بچه……امیرحسین……که لیاقت اونم نداره چون یه قاتل بی وجدانِ
آخه خیلی وقته تو ذهنم دیگه بهش نمیخوره یه قاتل باشه
میگم نکنه حرفش……..راست باشه؟؟
قلبم….ذهنم….جسمم…..روحم
احساس میکنم اختیار هیچ کدومشون دستم نیست……اونقدرم خسته و داغونم که فقط نفس میکشم……
_نه به خاطره اون نیست…..به خاطره خودته
تو حیفی برام
تو یکی رو میخوای که لیاقتتو داشته باشه نه من از همه جا رونده و مونده که نمیدونی چی تو گذشتم داشتم
_اگه من فقط تو رو بخوام چی؟ اگه گذشتت اصلا برام مهم نباشه چی؟ میعاد…….من عاشقشتم……
عین ابر بهار روبه روم نشسته بود و اشک میریخت
ولی چشماش……چشماش به معصومیت اون نبود…..چرا؟؟؟
دستامو تو هم مشت کردم و به طرفش خم شدم
_همه میدونم من مجنون بودم
دیوونه ی الهه
ولی از اون جنون رسیدم به نفرت از خودم
یه نفس عمیق کشیدم
#تاوان
#پارت۱۰۵
_پس وقتی انقدر از خودم متنفرم حتی نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم چطوری بهم امید داری…….چطوری زندگیتو رو یه قایق شکسته میخوای بسازی؟
_خودت داری میگی مجنون بودی پس بهم حق بده وقتی یه نفر میشه تمام وجودت دیگه هیچی برات مهم نیست……
نمیدونستم چطوری بهش بگم تا بفهمه تا بدونه همه چیز انقدر ساده نیست….
_ببین……من شاید حتی نتونم……شوهرت باشم یعنی…..نتونم سمتت بیام نه از نخواستن…..از اینکه احساس خاصی بهت ندارم
شاید چون مثل ماهوری برام……میفهمی منظورمو؟
اولش جا خورد ولی بعد خودشو جمع کرد
هیچ وقتم اهل خجالت کشیدن نبود
_خودت میگی مثل ماهورم……خودش که نیستم خواهرت که نیستم من دختر داییتم میعاد
نمیدونم شایدم دنبال بهونم هیچ وقت برام یه زن نبود ولی مثل ماهورم نیست
_برات صبر میکنم؟ مطمئنم عشق من برای زندگیمون کافیه…..باور کن همه کار میکنم تا دوستم داشته باشی…..که خودت بیای سمتم
_تو اصلا متوجه عمق قضیه نیستی انگار…..
بهت میگم من تا حالا هیچ نیازی تو خودم ندیدم جز وقتی با الهه بودم
یعنی فقط الهه بود؟؟
_من میفهمم چی میگی تو نمیخوای قبول کنی من مشکلی باهاش ندارم
ببین من به خاطره همین چیزا میخوامت
پنج سال پیش دختری رو میخواستی که نشد ولی هنوز بهش وفاداری
من به الهه وفادار بودم؟؟
آره
اون روز تو زندان……اون دختر…..اون رابطه…..
هوا کم آوردم دکمه ی پیراهنم و باز کردم و بلند شدم و رفتم سمت پنجره ی اتاقش
اون رابطه برای انتقام بود نه خیانت و خواستن…..
چشمم خورد به ایوون که بقیه توش نشسته بودن
خنده های مامان بیشتر از همه به چشمم اومد
خنده هایی که میفهمیدم از ته دلش بود
#تاوان
#پارت۱۰۶
برگشتم سمتش وایساده بود و دستاشو تو هم میچلوند و منتظر یه جواب بود
هر چی میگم یه جوابی میده منم به خاطره مامان مجبورم
_برام فرقی نمیکنه تنها باشم یا کنار کسی روزام همین طوری ام میگذره ولی الان فقط به خاطره مامان اینجام اگه هنوزم میخوای بدون
نباید بهم امید داشته باشی
رفتم سمتش
_هیچ قولی ام بهت نمیدم…….ولی اگه یه روزی دیدی نمیتونی باهام کنار بیای و زندگی برات سخت شد حتی اگه فردای عروسی بود میریم دادگاه…..قبول؟؟
چشماش برق زد و از جا پرید
من چی دارم که این دختر دیوونمه؟
_قبول………بریم به بقیه بگیم؟
سرمو براش تکون دادم و رفت سمت درصداش زدم
_عسل…..
برگشت سمتم
_بله؟؟
_میدونی که لازم نیست کسی از جزئیات قرارمون چیزی بفهمه؟
یه دفعه خنده اش جمع شد
_آره مطمئن باش….کدوم دختری دوست داره همه بفهمن شوهرش حرف از نخواستنش بزنه…..
ولی من زدم به اون دختر
یه چیزی بدتر از نخواستن
بهش گفتم حالم از اینکه تنشو لمس میکردم بهم میخورد ولی مجبور بودم تحمل کنم
هر چند دروغ گفتم بهش
کثیف نبود
بِکر بود…..نجیب ، پاک و پر از شرم و خجالت و…..بی تجربه درست مثل خودم
از خاطره م نمیره شاید چون اولین بارمون باهم بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 134
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وایییی
عسل همونهههه که
اصلا یادم نبود
خدایااا بخیر بگذرون
اه مهسا جفتتونو میگیره
شک نکن خود نامرد عسل هست
وای کار داره خراب تر میشه 😱حالا بعداً اگه بفهمه کار اون دختر نبوده چجوری میخواد این همه گند و جمع کنه🙄🙄
فقط موندم چرا همه ی رمان ها یه دختر دایی یا دخترخاله سیرش دارن که عاشق و مجنون😂😂
عسل؟؟
دختر دایی میعاد عسله؟؟ و احتمالاً تو کل تهران تنها یه عسل هست!!
و انفاقاً همین عسل خانم عاشق میعاد زده زن میعاد رو با آسفالت یکی کرده!
راستی میعاد از ماشین 206 آلبالویی دختر دایی جان بیخبر بوده که یکی دیگه رو به خاطرش بدبخت کرده؟؟
وای من اصلا یادم به عسل نبود خیلی ناجنسه این دختر عوضی
دقیقاً اصلا یادم نبود
خدایا دلم میخواد میعاد رو بگیرم خفه کنم اصلا به این فکر نمیکنه که بچش تو زندان داره بزرگ میشه لعنتی😬😬😬