پشت میز اشپزخانه نشسته بودم و مشغول خوردن صبحانه، امروز از بقیه زودتر بیدار شده بودم، اما فکر کنم قباد سر کار رفته بود، چون ساعت از هشت گذشته بود!
عادت داشت قبل از هشت به شرکت برود!
اخرین لقمه را در دهانم گذاشتم و قلوپی از چای را دنبالش، از جا برخاستم و به سمت کشوی داروها رفتم.
از بعد از عمل، داروهایم را داشتم برا بهتر شدن، با اینکه خوب بودم و نیازی نبود، اما دکتر تاکید کرده بود کامل مصرف شوند!
مشغول دراوردن قرص ها از ورقهاش بودم که صدای پچ پچی از سالن شنیدم.
به سمت ورودی اشپزخانه که رفتم لاله را دیدن که تلفنی حرف میزند، اما فالگوش ایستادن فایده نداشت چون لاله هم من را دید و با اخم در هم کشیدن، موبایلش را پایین اورد و تماسش را خاتمه داد.
رفتارش باب میلم نبود، اگر کاری زیر سرش بود نمیذاشتم قباد را ازار دهد، فرزندش را در شکم داشته باشد و در فکر خیانت یا دو رو بازی باشد؟
_ حوراجون سحرخیز شدی، کاری داری مزاحمت نباشم؟
ابروهایم بالا پرید، نگاهم را روی سرتا پایش چرخاندم:
_ دیگه ادم برای هدفاش هرکار میکنه نه؟ منم سحرخیز شدم، مزاحم هم که خیلی وقته هستی گلم…داروهامو بخورم میرم اتاقم شما بشین پای غیبت کردنت با دوستات!
پوزخندی زد و به سمتم امد، پشت کردم و دوباره داروهایم را برداشتم:
_ والا حوراجون، اونی که مزاحم شد تو بودی، وگرنه چندسال پیش قرار بود من مال قباد شم، تو جفت پا پریدی وسط!
پوزخندی زدم و لیوان ابم را برداشتم:
_ خب چه فرقی با هم داریم پس، هوم؟ الانم تو جفت پا پریدی وسط، خودتو کوچیک کردی شدی زن یه مرد متاهل، حیف بکارتت نبود اینجوری بره؟
چشم درشت کرد و من هم داروهایم را خوردم، در وس ان چشمان درشت و تعجب تصنعیاش حرص اشکاری وجود داشت:
_ حورا دعا کن این حرفا به گوش قباد نرسه، خوبیت نداره ادم پشت شوهرش اینجوری حرف بزنه، هرچی نباشه متاسفانه هنوز عقدشی!
پوزخندی زدم و با گذاشتن لیوان در سینک به سمت پذیرایی رفتم:
_ اره خب، اما نگران نباش، چیزی که من تف کردمو داری میل میکنی، ترجیح میدم پسمانداشو هم بذارم برا خودت!
بی انکه منتظر باقی حرفش باشم در راهرو پیچیدم و از پلهها بالا رفتم، حرص خوردنش اشکار بود و دلیل این همه مخالفت را نمیدانستم!
فقط میخواست لج کند و مثلا به من متلک بیندازد، با چه؟ با حوراجون گفتنهایش و عزیزم و گلم هایی که به تنگ جملات پر از تشر و طعنهاش میچسباند!
درس خواندم باز هم و اینبار میان تمام درس، یا فکر قباد به وسط میآمد یا فکر و خیال آن خواستگاری که از بی نام و نشانترین جا سر و کلهاش پیدا شده بود و کسی نمیشناختش!
خسته بودم از تهمتها، اما انگار مجبور بودم بپذیرم، حداقل تا وقتی مدرکی داشته باشم که خودم را تبرئه کنم، اما چه مدرکی؟ نمیدانم!
اولینش که حرف زدن با ان مرد بود، از کجا من را یافت و چگونه وارد مهمانی شد!
اینکه کسی در میان فامیلهای قباد سعی در خراب کردن من در چشم دیگران داشته باشد برایم سخت بود، دلم میخواست همان قضیهی عاشق شدن مردم با دیدنم در نگاه اول را باور کنم، تا اینکه ذرهای به فکر نقشههای شوم این خاندان باشم!
نفس عمیقی کشیدم، دوباره مداد را در دست چرخاندم و سوال بعدی را خواندم، بهتر بود روی هدفم تمرکز کنم، قرار بود سال بعد، باز هم تک و تنها شوم…
با همین فکر سعی کردم تمام سوالات را درست پاسخ دهم، بودجهبندیهای امسال کنکور با سالی که خودم ازمون دادم سراسر تفاوت بود، برایم سختتر شده و همهچیز متفاوت بود…
برای همین باید سخت تلاش میکردم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
گمان میکنم اینطور که پیش میره بچه توی شکم لاله از همون خواستگاره باشه که اونم با نقشه لاله برای خراب کردن حورا اومده وسط. الانم که لاله نمیزاره قباد بره پیشش قباد با داشتن یه زنه دیگه مگه مغز خر خورده که تحمل کنه پس میره پیش حورا ولک لکا یه بچه میزنن زیر بغل حورا جون. بعدم طی یه اتفاق یا یه آزمایش بدون برنامه معلوم میشه که بچه لاله ماله قباد جون نیست . گمونم پازلا درست دربیاد اینطور .حالا ادمین جان بیا و روی این همه خواننده رو زمین ننداز . اینا رو تند تند بزار و اینقدر با این موضوعات کلیشه ای با اعصابمون بازی نکن تو روح جدت. دوتا رمان کوفتی آنلاین به پست ما خورده والا .سر دلارای و حورا پیر میشیم ما. این دوتا رمان به امید خدا تموم شه هیچ وقت رمان آنلاین نمیخونم دیگه
ببخشید ولی رمان واقعا مزخرف و حوصله سر برشده من از رمان ۱۰۷ تا الانو یجا خوندم دریغ از دوخط چیزی جالبی همش درس حورا و متلک و فلان اصل رمانو بنویس نه جزییات بین دوتا هووو خواهر شوهرو مادرشوهر
با این جور پارت دادن اصلا نه رمان جذاب میشه نه دنبال کننده مشتاق تر .
کل رمان فقط درس حوراس😐
ادمین جون خسته نباشی 🙂💖🍃🌱
این که ماله پارت دوشنبه است پس پارت دیروز چی میشه 😉
آخه اصلا این پارت مفهومی نداشت ما که خودمون میدونستیم با لاله مشکل داره میدونستیم متلک به هم میاندازند میدونستیم حورا درس میخونه چیه این پارت الان جالب بود یا مثلا آگاه دهنده بود همش تکراری بود دیگه
پارت ۱۱۵ این چی بود آخه
ای بابا یعنی چی همش چندخط مینویسی
همش شده درس حورا
باوا ما منتظریم حورا طلاق بگیره بعدش با او مرده عروسی کنه خوشبخت شه بعدشم قباد بفهمه لاله خیانت کرده بچه خودش نیس بره دنبال حورا ک البته حورا دگ قبولش نکنه و هیچی دگه تا اخر عمرش ذلیل مشه
اینجوری پارت بنویس نه اینجوری که دو خطه همشم فق ی قسمت کوچیکه
اما یکی از دوستان نوشته بود که حورا وقباد مال هم میمونن و لاله گم و گور میشه
به نظرم اگه حورا به وحید بگه میتونه یه شغل خوب براش پیدا کنه چون آشنای خاصی هم که نداره ولی حورای خاک بر سر داره میزنه به سرش که به اون خواستگار رو بزنه برا کار
عجب تقریبا ۴۰ .۵۰ پارتها موضوع همینه حورا برای کنکور میخونه و….. ای کاش کمی رمان بهتر بود من واقعا خسته شدم از این رمان
این چه پارتی هست؟
خواننده های رمان رو مسخره گیر اوردین
نویسنده عزیز بهتر به اسم رمانت چند کلمه اضافه کنی
بشه اسم رمانت:خاطرات مزخرف روزانه حورا
اینطوری خیلی بهتره
در ضمن تو اکثر پارت ها حورا فقط داره با خودش حرف میزنه اونم یه مشت حرف تکراری
الان چند روزه منتظریم فقط همین چند خط
یعنی چی آخه؟؟
بعد چهار روز دو خط پارت دادی معلوم نیست تا کی میخوای این رمانو ادامه بدی …یکم جون بده به رمان خسته شدیم همش پارت تکراری اول و آخرش میشه درس خواندن حورا بسه کلافه شدیم یکم هیجان بدی بد نمیشه
فاطمه جان میشه پارت جبرانی رو هم بزاری؟
یه پارت دیگه بخاطر اینکه دوشنبه پارت نذاشتی هم بنویس لطفا
البته اون پارتی رو که میزاری لطفا تکراری نباشه